لوگو امرداد
به بهانه‌ی بیستم مهرماه، روز بزرگداشت حافظ

عشق در نگاه حافظ

hafezieh

خواجه اهل اغماض است، همان‌گونه كه به ما توصیه می‌كند سخت نگیریم، خود نیز از سخت‌گیری گریزان است. او اعتقاد ندارد كه به اندک انحراف كسی از موازین شرعی، اساس دیانت در هم خواهد ریخت كه میان این‌گونه انحرافات و نهاد عاصی و طاغی بشر، چندان ناهماهنگ احساس نمی‌كند:

 بـیا كـه رونـق ایـن كـارخانه كـم نـشود

به زهد همچو تویی و به فسق همچو منی

***

مكن به چشم حقارت نگاه در من مست

كـه آبـروی شـریعت بـدین قدر نرود

 در آیین خواجه، با توجه به عفو پروردگار، هیچ گناهی نابخشودنی نمی‌تواند بود. تنها دیگرآزاری است كه آن را گناه به شمار می‌آورد. هر چند كه در عین حال، رنجیدن از جور و جفای دیگران را، كافری می انگارد:

مـباش در پـی آزار و هـر چـه خواهی كـن

 كه در شریعت ما، غیر از این گناهی نیست

***

وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم

كـه در طـریـقت ما كافری است رنجیدن

 خواجه به حكم آن‌كه از فرجام كار آگاه نیست، به ناگزیر در باب رفتار آدمی در این عالم نیز نظری نمی‌دهد و سرنوشت خود را به عنایت ازلی وامی‌گذارد:

 زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

تـا تـو را خـود ز مـیان با كه عنایت باشد

تنها راه‌حلی كه حافظ برای رستن از این پیچاپیچ گنگ و چیستان‌وار به دست می‌دهد، پناهیدن به آستان عشق است. در این‌جاست كه همه‌ی اضداد، با تفاهم كامل، با هم می‌گذرانند. تنها به میانجی عشق است كه آدمی درمی‌یابد كه هیچ چیز نقیض چیز دیگری نیست. در نظرگاه حافظ، عشق تمامت معرفت آدمیزاد از خویشتن و جهان است:

 هرگز نمیرد آن‌كه دلش زنده شد به عشق 

 ثـبـت اسـت بـر جـریده‌ی عـالم دوام مــا

***

       

 از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر  

 یـادگـاری كه در این گنبد دوار بماند

                    

عاشق شو، ار نه روزی كار جهان سر‌ آید

نـاخوانده نقش مقصود از كارگاه هستی 

***                

طـفیل هـسـتی عـشـق اند آدمـی و پـری

   ارادتــی بـنـمـا تــا ســعـادتـی بـبـری

 

بكوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش       

كـه بـنده را نـخرد كس به عیب بی‌هنری

 

حتا زندگی بی‌عشق را با مرگ یكی می‌داند:

 

هر آن‌كسی كه در این حلقه نیست زنده به عشق

بـر او نـمـرده بـه فـتـوای مـن نـمـاز كـنـیـد

 

در نگاه خواجه، عشق تنها راه تعالی و كمال است. تنها بدین ترفند است كه می‌توان راه بی‌آغاز و پایان تكامل را پیمود. عشق، نردبان روان آدمیزاد است:

 

كمتر از ذره نه ای، پست مشو، مهر بورز

تا بـه خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

و این عشق، افزوده‌ی انسان به جهان آفرینش است و دیگر آفریدگان عوالم علوی و سفلی از آن بویی نبرده‌اند:

فرشته عشق نداند كه چیست، ای ساقی!

بـخواه جـام و گـلابی بـه خاك آدم ریز

 و می‌توان آن را برترین جلوه‌ی امانت به شمار آورد. همان امانتی كه آسمان‌ها و زمین از به دوش كشیدن بار آن پوزش خواستند:

 

آسمان بار امانت نتوانست كشید

قرعه‌ی فال به نام من دیوانه زدند

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-30