جهانی شدن سرایندگان نامی ایرانی در ادبیات جهان همواره شوند(:باعث) سرافرازی ادبیات ایران و زبان شیرین پارسی بوده است. برگردان سرودههای شاعرانی چون فردوسی، حافظ، مولوی و خیام نه تنها از دید شیوههای ادبی روزگار خود، بلکه بیشتر به شوند جهان بینی این سرایندگان نامی ایرانی مورد توجه اندیشمندان جهان بوده است. نوشتهی زیر برگرفته از برگردان پژوهشی است که به چگونگی شناخته شدن حافظ و سرودههایش در میان ادیبان و اندیشمندان غربی پرداخته است.
دوستداری(:علاقه) به حافظ و سرودههای او، در غرب، در قرن بیستم، با برگردان چند غزلِ او از سوی «سِر ویلیام جونز» در سال 1771 ترسایی (:میلادی) آغاز شد. سِر ویلیام جونز ( 1746-1794) آنچنانکه آمده است فردی تحصیلکرده و وکیلی، آگاه به 28 زبان جهان بود.
سرودههای حافظ ، به باور جونز، یادآورسرودههای پتراک میباشند. برای هر دو سراینده، معشوق، خوددار ، سنگدل ولی زیبا به چشم میآید. هرچند جونز به نفی تعبیرهای عارفانهی گمانزده شده، در سرودههای حافظ نمیپردازد. او به برگردان و تفسیر نخستین غزل از دیوان حافظ ( مجموعهی اشعار) باعنوان ترانهای پارسی از حافظ در قالب نظم میپردازد، که بیشتر در بر گیرندهی برگردانهایی از زبانهای آسیای است.( آکسفورد1772)
دوشیزهی شیرین، اگر مرا افسون کنی
و وعدهی حلقهی دستانت را به دورِ گردنم دهی
آن گونهی سرخ، آن دستانِ سپید
بیشترین لذت را به منِ سراینده خواهند بخشید
بیشتر از تمامِ طلاهای بخارا
بیشتر از تمامِ الماسهای سمرقند
وای! بگذار از موج یاقوت لبانت
این قلبِ محزون آرام گیرد
چه میگویند این افراطیهای خشمگین
به آنها بگو: که بهشت آنها قادر به ارایه
رودی به زیبایی رکن آباد
یا سایهساری به زیبایی مصلا، نخواهد بود
و هنگامی که این دوشیزگانِ پیمان شکن
مخفیانه ما را مورد هجوم نگاهشان قرار میدهند
افسونِ ویرانگرشان نمایان خواهد شد
هر نگاهشان سینهی مرا مورد تاخت و تاز قرار میدهد
و آرامش را از روحِ غمگینِ من میربایند
همانند تاتارها که طعمهی خود را به دام انداختهاند.
در پیوند با برگردان جونز، «سیسیبِرفود »و «تِئودهاین» گفتهاند که، جونز به درستی از عهدهی انتقالِ گویش نازکانه حافظ در بیان و ارایهی نمادها از لابلای قطعههای خاطرهانگیز برآمده است.
این سرودهی زیبا و لذتبخش خیلی زود به یک سرودهی پذیرفته شدهی انگلیسی وهمچنین الهامبخش موزیک، قدرت تخیل، کنایههای احساسی بیهمتا، و بیانی ساده در رومانتیسیزم دیگرگون شد .
تلاش سخت برای شناساندن این سرایندهی پارسی به دنیای غرب به سال 1812، و در آلمان به حقیقت پیوست. تاثیر نسخهی برگردان آلمانی سرودههای حافظ از سوی شرقشناس نامی اتریشی، «بارُنفونهَمِرپورگشتال» (1774-1856 م) که نه تنها درمیان سرایند گانِ نامی آلمان،مانند: گوته، پلاتن و روکرت ، شناخته شده است بلکه در میان سرایندگان آمریکایی از جمله «امرسُن» نیز از نامآوری برخوردار است، به این حقیقت جلوه بخشید.
پژوهشهای شرقشناسی از سوی چهرهی تاثیرگذار ادبی قرن نوزدهم، ه«َمِرپورگشتال» به عنوان یک رشتهی آموزشی آکادمیک بنیاد نهاده شد. او در گراتز و وین تحصیلات خود را انجام داد، و در سال 1788 م موفق به ورود به آکادمی شرقشناسی وین شد، و خود را وقف یادگیری زبانهای شرقی کرد.
او همهی دیوان حافظ را برگردان کرد ( اشتوتگارد و توبینگن، 13-1812 )هرچند برگردان او به نثر بود، اما به شوند رسایی و شیوایی خیلی زود با خوشایندی خوانندگان آلمانی روبهرو شد.
از این گذشته، این نخستین بار بود که سرودههای یک سرایندهی پارسی به گونهی کامل در دسترس خوانندگان اروپایی قرار میگرفت. هَمِرپورگشتال بجای به نظم در آوردن برگردان غزلها، به برگردانی موشکافانه از این اشعار تمرکز کرد .
افزونبر این، او توانست مراجعی همسو از ادبیات لاتین و یونانی در یادداشتهای تفصیلی خود ارایه کند. هَمِرپورگشتال، 576 غزل، 6 مثنوی، 2 قصیده، 44قطعه، و 72 رباعی و دو بیتی از حافظ را به زبان آلمانی، برگردان کرد. نسخهی برگردان شدهی او از غزلهای حافظ چنان تاثیری بر گوته گذاشت که مجموعهی اشعاری باعنوان (دیوان غربی- شرقی) به سالهای 1815 تا 1819 م پدید آورد.
دیوان غربی- شرقیِ گوته، نسخهی برگردان شدهای از دیوان حافظ نبود، چرا که او درونمایهی سرودههای حافظ را در این دیوان به کار برده بود. او با به کار بردن اصطلاحات پارسی در سرودههای خود، به نشان دادن مفهومی درست از آنچه حافظ در دیوان خود مطرح کرده بود دست یافت.
به راستی این کار به عنوان آمیختهای(:تلفیقی) از آثار کشورهای غربی و شرقی شمرده میشود. دیوان غربی- شرقی دربر دارندهی 12 کتاب با واژههای پارسی (مغانینامه، حافظنامه ، عشقنامه، تفکرنامه، رندنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مثَلنامه، پارسینامه و خُلدنامه است.
شاهکار سرایندهی آلمانی، سرایندهی پارسی را سراسرجهان شناساند. گوته بر این باور بود که دیگر زمان مطرح کردن تصویری از فلسفهی جهانی انسان بدون در نظر گرفتن مذهب، ملیت و جدا نبودن شرق و غرب فرا رسیده است. همچنین گوته از حافظ با اصطلاحاتی مانند «قدیس» یا «آسمانی»یاد کرده است. او در ستایش حافظ گفته است:
حافظ، درست به مانند تو
در تلاشی بیفایده
به مانند کشتی شکوهمندی
در حال گذشتن از موجها
با بادبانهای برافراشته
شتابان رو به جلو
درگیر با خصم اقیانوس
غرق در شور و نشاط
اشعار حافظ چنان تاثیری بر گوته گذاشت که او همواره در دیوان خود از او یاد کرده است. به گونهای که، گویی این دو سرایندهی بزرگ دارای روحی یگانه و همچون برادران خونی بودهاند. شور و هیجان گوته به نظم پارسی در سرودههای او نیز به گونهی انکارناپذیری به چشم میخورد:
بپذیر! سرایندگان شرق
بزرگتر از ما سرایندگان غرب هستند.
اگر تمامِ دنیا از بین برود
تنها با تو حافظ
من به تکامل میرسم! بگذار لذت و درد را
با هم قسمت کنیم !
عشق ورزیدن به مانند تو، مجذوب شدن به مانند تو
همانا زندگی من، غرور من خواهد بود.
گوته همواره باور داشت که زبان شعر پارسی در سرودهی حافظ به اوج خود رسیده به گونهای که او را به عظمت و شکوه فکری و جهانبینی که همواره در جستجوی آن بوده، رهنمون کرده است.
به لطف برگردان هَمِرپورگشتال ودیوان گوته ، نیچه علاقه شدیدی به حافظ پیدا کرد و او را به عنوان سرایندهای آرمانی(:ایدهآل) مورد ستایش قرار داد و سالهای درازی را به پژوهش دربارهی این دو پرداخت.
به باور نیچه، حافظ و گوته نکتهسنجترین و باهوشترین کسانی بودهاند که به نشان دادن حقیقت بحثهای او کمک کردهاند. نیچه در کتاب خود «حکمت مسرت بخش»، حافظ را بهخاطر شادمانی تمسخر آمیزش مورد ستایش قرار داده است .
در کارهای نیچه از حافظ، 10 بار نام برده شده است . به باور او حافظ، یک شرقی آزاداندیش است که به ستایش غمها و شادیهای زندگی میپردازد . این گونه نگرش به زندگی به باور نیچه نشانهی ارزشهای مثبت و شجاعت سراینده است ( آشوری 2003) .
در سرودهی کوتاه او با عنوان (پرسشهای یک مست ازحافظ)، نیچه مفهوم اولیه خرَد مسرتبخش را که درفلسفه خود بسیار به ستودن آن پرداخته است، در اندیشهی حافظ میبیند.
سرودهی یادشده به ستایش نگرش حافظ و دستآوردهای سرایشی او میپردازد ( عاشوری 2003 ). در پایان، نیچه از حافظ میپرسد که: چرا او در حالی که توانایی مست کردن همه را دارد، طلب شراب میکند؟
میکدهای که با دستانت ساختهای
از هر خانهای بزرگتر است
شرابی که تو در آن میکده میسازی
دنیا را یارای ایستادگی نیست
ققنوس، آن پرندهی افسانهای
اینک در خانهی تو جا گرفته
این تویی که
به کوه اجازهی عرض اندام دادهای
تو که همه و هیچ هستیی، تو که میکده و شرابی
تو که ققنوسی، تو که کوهی و کاهی
تو که از خود خالی و پر میشوی
ژرفترینِ درههایی
روشنترینِ نورهایی
تو که شورانگیزترین مستهایی
چه نیازی به شراب داری ؟