«از فرزندانمان بارها پرسیده میشود كه میخواهی چهكاره شوی؟ بیشتر میگویند مهندس یا دكتر. …كمتر كسی میگوید رشتهی باستانشناسی، حقوق، ادبیات یا تاریخ و … دلیل دیگر … لقبهای دهانپركن است … مانند مفاخرالملك یا امینالتجاره … و اكنون آقای دكتر و سركار خانم مهندس و … بهراستی چرا ما اینگونه رفتار میكنیم تا از همان كودكی در ذهن بچهها لقبها و تنها لقبهای دكتر و مهندس ملكهی ذهن شود… چرا اكنون به معنای درست كلمه پژوهشگر نداریم؟ بیشتر نویسندهها از پژوهشها و نوشتههای نسل گذشته بهره میگیرند؟ … بهنظر میآید دلیل اصلی … این است كه ارزش پژوهش در جامعهی ما كمرنگ شده است و برای همین خانوادهها بچهها را كمتر به این كار تشویق میكنند.»
آری، ارزش پژوهش در جامعهی ما كمرنگ شده است ولی ریشهی این مساله در كجاست و چه شده كه به چنین جایگاهی رسیدهایم، آیا همانگونه كه تكنولوژی در حال پیشرفت است هنر در حال زوال است؟ چرا دیگر فردوسی و ابنسینا و خیام و سهروردی و … نداریم . حتا اكنون سعید نفیسی، بهار، پورداود و دهخدا را هم نداریم، این مساله باید ریشهیابی شود.
اگر نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات ایران داشته باشیم میبینیم كه از قرن هشتم به بعد و پس از حافظ، تاریخ ادبیات ایران با سكوتی نسبتا شگفتآور روبرو میشود، استاد ذبیحالله صفا، حافظ را آخرین چكامهسرای بزرگ و درجه اول ایران به شمار میآورد. البته در دورههای بعد تاریخنگاران و نویسندگان و ادیبانی بودند ولی نه آنچنان كه شهرت و اهمیتی مانند گذشتگان داشته باشند و در مجموع اگر از چند تن بگذریم از این به بعد مردان بزرگ و نامآور را در تاریخ، ادب، فلسفه و علوم كمتر مییابیم و این را به دو علت و در دو مرحلهی زمانی پیدرپی باید مورد بررسی قرار داد. نخست آنكه چند سال پس از یورش وحشیانهی چنگیزیان و پس از دورهی تیموریان بهدلیل آمدن تركها به مناطق مختلف ایران و حضور آنها در دربار، زبان فارسی تا حدودی دچار انحطاط شده بود (البته پیش از دوران چنگیزیان و تیموریان در ناحیههای آذرآبادگان، شیراز و لرستان بهدلیل شورش دلاورانهی بابك خرمدین، نفوذ افشین ترك و همراهانش تركها حضور داشتند ولی سخنگفتن به زبان تركی در این دوران معمول نبود) بهجز جامی نویسندهی نفحاتالانس (شرح حال بیش از 600 صوفی) و بهارستان (به تقلید از گلستان) و چند كتاب دیگر، نویسندگان و شعرایی كه مورد توجه ادیبان و تاریخنگاران و پژوهشگران معاصر قرار گیرند، نداریم.
مساله دوم در دورهی صفویه رخ میدهد. در این دوره چه در نظم و چه در نثر اگر از چند چكامهسرا و نویسندهی معروف مانند صایب تبریزی و محمد حسین خلف تبریزی (متخلص به برهان) بگذریم دیگر چكامهسرا و نویسندهای كه شایان توجه باشد نمییابیم، در این دوران سبك شعر به سبك هندی تغییر یافت و اثری از سبكهای ایرانی (خراسانی و عراقی) دیده نمیشود. و برهان نیز كتابش (فرهنگ برهان قاطع) را در حیدرآباد هند مینگارد. در این دوران رمانهای زیادی به زبان فارسی در هندوستان نوشته میشود. به نوشتهی استاد صفا، آنقدر چكامهسرا و نویسنده در سرزمین پهناور هندوستان پدید میآید كه گویی آنجا جایگاه اصلی و واقعی زبان فارسی است، البته در دوران صفویه و قاجاریه چون ایرانیان از ادبیات و تاریخ و فلسفه دور ماندند به هنرهای دستی و صنایع دستی كه ریشه در فرهنگ و تمدن ایرانی دارد، روی آوردند. ولی بررسی خواهیم كرد كه چرا از نظر نویسندگی، پژوهش، تاریخنگاری، چكامهسرایی و فلسفه در سطح بسیار پایینی تنزل یافتند.
این دوران برابر است با حضور گستردهی اروپاییان به مشرق زمین، اروپاییانی كه قرون وسطا را گذرانده و به رنسانس رسیده بودند؛ برخی بر این باورند كه یكی از عواملی كه در تغییر قرون وسطا، نقش داشت سربازانی بودند كه از جنگهای صلیبی بازگشته و با خود انواع ادویه و ابریشم از مشرق زمین میآوردند و توجه بازرگانان را به خاورنزدیك برانگیختند. همچنین از همه مهمتر برگردان كتابهای عربی، تاریخنگاران عرب و ایرانی چون الواقدی و المسعودی، یعقوبی، ابوریحان، ابنهشام، ابناثیر و … بود كه باعث علاقهی شدید مردم اروپا به ایران، یونان و روم شد و در سال 1312 م. كرسی زبانهای یونانی و عربی در برخی شهرهای اروپا از جمله وین و پاریس گشایش یافت؛ بدینترتیب كوششهای فراوانی برای شناخت كامل از شرق بهوقوع پیوست.
خیل عظیمی از اروپاییان به بهانهی بازرگان، شرقشناس، خاورشناس، ایرانشناس، باستانشناس و غیره به مشرق زمین راه یافتند.
از ابتدای سدهی شانزدهم اروپاییان از راه دریا به هند و ایران رسیدند، ابتدا پرتغالیها (در حدود سال 1500 م.) و پس از آن هلندیها، فرانسویها و انگلیسیها. در این میان انگلیسیها نخست بهدلیل نیروی دریایی قوی و دوم بهدلیل استعداد در تفرقهافكنی و روشهای استعمارگرانه از دیگران پیشی گرفتند.
انگلیسیان بر ایران به دو دلیل چشم طمع دوختند، و خط مشی سیاسیشان بر پایهی این دو مورد استوار بود، نخست نفت و دوم اینكه ایران راهی به سوی هندوستان و سدی برای دیگران بهویژه روسیهی تزاری و فرانسهی ناپلئونی بود.
در اینجا بهتر است سخن به سیاست استعمارگران و بحثهای فراماسونری كشانده نشود، ولی باید بدانیم كه: پادشاهان نالایق صفویه و قاجاریه بهخاطر پیشكشی كوچك از انگلیسیها، روسها و فرانسویها چه امتیازاتی به آنان دادند و هر بخش از آذرآبادگان كه از ایران جدا شد نتیجه كار آنان بود. عباس میرزا بهوسیله پزشك انگلیسی (با اینكه بیماری سادهای داشت) كشته شد و در نتیجه افغانستان كه زمانی مركز پارتیهای دلاور ایران زمین بود، از ایران جدا شد. در منطقهی بین ایران و هندوستان یعنی چین و افغانستان و كشمیر شروع به كشت خشخاش و توزیع تریاك كردند و جنگ اول و دوم تریاك به راه افتاد. پیغمبرانی در استانهای جنوبی ایران ادعای پیغمبری كردند. در دوران صفویه به كشتار یهودیان و زرتشتیان پرداختند (ناگفته پیداست كه بهدلیل حضور اروپاییان در ایران و همچنین اتحاد اروپا با شاه عباس برای جنگ با امپراتوری عثمانی، اقلیتهای عیسوی در دربار شاه عباس تقرب ویژهای داشتند).
سخن من این است كه پیشنیاز رسیدن به استعمار فقط یك چیز است، كانایی (ناآگاهی) .
باری، برای رسیدن به سرزمین كاوه و رستم، نه تنها فردوسی بلكه زرتشت، سعدی، خیام، حافظ، سهروردی، ابنسینا، ابوریحان و… را باید كشت. در نتیجه كسی پیدا نشود كه حقیقتهای سرزمینش را آشكار كند، كتابی یافت نشود كه انسان را از گذشتهاش، افتخاراتش و از نیاكانش آگاهی دهد. برای چیرهشدن بر سرزمینی؛ با بیش از هفت هزار سال تاریخ تمدن باید هویت را از مردمانش گرفت.
«بارت» سیاستمدار و شرقشناس انگلیسی میگوید:«عقیدهی صریح و صادقانهی من این است كه چون مقصود نهایی ما فقط صیانت هندوستان میباشد در اینصورت بهترین سیاست این خواهد بود كه كشور ایران را درحال ضعف و توحش و بربریت نگاه داریم و سیاست دیگری مخالف آنرا دنبال نكنیم (برگرفته از كتاب ترفند پیغمبرسازان، مصطفوی ، 1370)»
برای رسیدن به این منظور چه انجمنها و بنگاههایی كه در ایران و هند بهنام انجمنهای آسیایی یا انجمنهای ادبی یا انجمنهای مطالعات شرقی برپا نشد و آنان بر این باور بودند كه در راه انحراف افكار و اندیشهی شرقیان باید بیشتر گام برداشت و در راستای آن، هریك از این انجمنها، هزاران كتب خطی و نفیس را جمعآوری كرده و به بررسی پرداختند كه از آنها بهرهمند شوند. به گفتهی میرزاده عشقی:
تا نخوابد مشرق، كی مغرب برآید آفتاب
غرب را بیداری آنگه شد، كه شرقی شد به خواب
و همچنین استاد پورداود میگوید:
ز روسیه نامی نبُد در میان كس از انگلستان ندادی نشان
ترا بود شاهی و نیرو و زر ترا بود تخت و كلاه و كمر
ترا بود گنج و درفش و سپاه ترا بود آسایش و فر و جاه
چه شد كه اینچنین خوار و زار آمدی زبون و سیهروزگار آمدی
باری اولین انجمن آسیایی هلندی در سال 1781 برپا شد و بعد از آن ویلیام جونز در سال 1783 دومین و بزرگترین انجمن ادبی آسیایی را بوجود آورد. ودرنتیجه از هنگام آمدن اروپاییان به ایران تا كنون از هریك از بزرگمردان و نامآوران نیك ایران، برخلاف آنچه كه بایسته بود گفته شد، غربیان برای زدودن فرهنگ كهن ایران و ازبینبردن شخصیتهای بزرگ و ملی ما از هیچ كاری دریغ نورزیدند، زیرا آنان بزرگان تاریخ و ادب و فرهنگ ایران را مانعی برای سلطهی فرهنگی و درنتیجه سلطهی سیاسی خود میدانستند و میدانند. از آن هنگام تاكنون بهوسیلهی یك عده انسانِ از خود بیگانه و انیران كه الگوی خود را در بین تازیان و غربیان دنبال میكنند، شروع به تبلیغ علیه فرهنگ والای ایرانزمین میكنند.
«ای مزدا من میدانم كه چگونه بدكاران با جور و ستم به نیرو و حكومت میرسند و هواخواهان آنان، چون كوران با چشم و كران با گوش هستند. چگونه برای خشنودی اربابان خود جهان را پر از بیدادگری و خونریزی كردند، آری این بدكاران برای بهدستآوردن نیرو و دارایی حاضرند جهانیان را از راه راست و درست دورنگهدارند. (یسنا 44- بند 20)»
انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی ز آسیا آواره گردی و ز اروپا، پاشوی
…
ساختی از نادرستی كار مردان بزرگ باش تا خود بر سر این نادرستیها شوی
هركجا دیدی جوانمردی وطنخواهوغیور از میان بردیش تا خود در جهان آقا شوی
(محمدتقی بهار، ملكالشعرا)
اكنون به چند مورد از تبلیغات غربیان كه توسط افراد انیران از خود بیگانه انجام میگیرد دقت كنیم:
اینان فردوسی را كه بزرگترین چكامهسرای ایران است و در زندهنگاهداشتن نه تنها زبان و ادب پارسی بلكه تاریخ ایران مقام شامخی دارد، افسانهسرا مینامند، ادوارد براون، باوردارد كه: فردوسی شخصیت و چكامهسرای والایی نیست و چون از دلاوریهای ایرانیان سخن میگوید، ایرانیان فردوسی را میستایند. در بین جوانان ناآگاه و فریبخورده و یا در بین همان افراد مزدور بیگانهشده، در مورد فردوسی، تنها یك بیت شنیده میشود:
رستم یلی بود در سیستان منش كردمی رستم داستان
این افراد حتا به مصرع نخست نیز توجه نمیكنند و فقط مصرع دوم را درنظر گرفته و میگویند فردوسی داستانی بیمحتوا ساخته است. درصورتیكه روانشاد صادق هدایت در كارنامه اردشیر پس از بیان این بیت، مینویسد «رستم نیمه حقیقی و نیمه اساطیری او، از قهرمان تاریخی و حقیقی زندهتر مانده، كاریكه شكسپیر از پروراندن دكتر فوست نمود» و خود فردوسی در مقدمهی شاهنامه میگوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان به یكسان روش در زمانه مخوان
آنان سعی بر آن دارند كه هدف فردوسی را از داستانهایی چون كاوه و رستم از اندیشهها پاك كنند و نمیخواهند بگویند: ازو هرچه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد
این افراد سعدی را متناقصگو مینامند و باور دارند سعدی ضد زن است، حافظ را به یك فالگیر و رمال تبدیل كردهاند و دیوانش را باید در خانهی پیرزنهای فالگیر یافت و باور دارند با كمك دیوان حافظ میتوان فال گرفت، حالآنكه حافظ در آن دوره و شرایط سخت بحرانی با رندی وپژهی خود و با دادن یكسری وعده و مژده به مردمان ایران، دل ما ایرانیان را شاد میكرد.
رسید مژده كه ایام غم نخواهد ماند
چنان نبود و چنین نیز نخواهد ماند
چون پردهدار حرم به شمشیر میزند همه را
كسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
ولی این قبیل چكامهها اسباب دست غربیان، سپس انیران میهنفروش و انسانهای سادهلوح فریبخورده شد. ببینید تا چه اندازه با افتخارات این سرزمین بازی میشود. جالب است بدانیم همین غربیان كه سعی در كمرنگكردن گرایش و دلبستگی مردم ایران به شعر و ادب و فرهنگ ایرانی مینمایند به هماناندازه خود و مردمانشان را از فرهنگ مشرق زمین بهرهمند میكردند و در نتیجه شاهنامه، بوستان، گلستان و … به بسیاری از زبانهای زندهی دنیا برگردان میشود.
این افراد میگویند؛ كه همهی تاریخ دروغ است و هر تاریخنگاری، هرچه خود بخواهد مینویسد و واقعیتها را نمینگارد. با این كارشان سعی بر آن دارند كه مردم كمتر به بررسیهای تاریخی و پژوهشهای بایسته روی آورند، درصورتیكه این مساله درست نیست و اگر بر فرض صحیح هم باشد، پژوهشگر موفق آن است كه برای هر مورد، به چند منبع مراجعه كرده و سپس به نتیجهای صحیح برسد. همانند یك شیمیدان یا فیزیكدان نخست یك فرضیه را درنظر گرفته و با بررسیهای لازم و كافی به نظریه برسد. ابنخلدون در مقدمه مینویسد: انتقادكنندهی بینا میتواند با مقیاس هوش خویش سرهبودن یا ناسرهبودن منقولات یا درجهی اعتبار آنها را بسنجد.
به هرحال این افراد دست به تاریخ یازیده و كورش، داریوش، بهرام گور، انوشهروان و خسروپرویز را همسنگ سلاطین جبار و ایرانفروشِ مستعمره شدهی صفویه و قاجاریه میپندارند.
جالب اینجاست كه گرانبهاترین (گرانبها هم از لحاظ مادی و هم مینوی) اشیای تاریخی و باستانی ایران (ودیگر كشورهای شرقی) را پس از سالها پژوهش در دانشگاههای اروپایی و پس از نگارش دهها و صدها كتاب در مورد هر شی، به موزههای لندن، پاریس و مسكو انتقال مییافت . اینكه چگونه و چرا شیای كه مربوط به ایران است باید سالها در دانشگاههای اروپایی و سپس در موزههای آنان باشد خود جای سووال دارد؟
به جرات میتوان گفت كه اروپاییان اگر میتوانستند، كوه بیستون یا بغستان را كه به گفتهی استاد پورداود (در مقدمهی برهان قاطع به اهتمام محمدمعین) «كوه ایزدی است و گرانبهاترین سند ملی زبان ما را دربردارد»؛ از جای خود برمیداشتند و در سرزمین خود میگذاردند! امید برآن است كه خوب دقت شود كه ما فریبخوردگان با تاریخمان چه میكنیم و آن سیاستمداران با تاریخ ما چه میكنند.
البته اینان از واقعیتها بسیار بسیار آگاهترند ولی برای رسیدن به اهداف شومشان از هیچ كاری دریغ نمیكنند، هدف فقط یك چیز است، استعمار كه برای رسیدن به آن باید اول از مرز كانایی(ناآگاهی) گذشت.
این است كه در این دوره به جای فردوسی و خیام و سعدی و…، افرادی چون «شاه نعمتالله ولی» و «محتشم كاشانی» خواهیم دید.
گرایشهای ناسیونالیستی كه بعد از كودتای 1299 خ جامعهی ایران را فراگرفت. بنیان انجمن آثار ملی در سال 1300خ ، ساخت بنای آرامگاه فردوسی و جشن هزارهی فردوسی در مهرماه 1313خ و بنیان اولین فرهنگستان در ایران بهوسیلهی ذكاءالملك فروغی (نخستوزیر وقت) در سال 1314خ نوید آیندهای روشن به ملت ایران میداد. كسانی مانند پورداود كه عمرخود را صرف بازگرداندن و روشن نمودن، تمدن و فرهنگ ایرانی كرد، صادق هدایت كه یك لحظه یاد ایران او را رها نكرد، علی دشتی، بهار، سعید نفیسی، دهخدا، مهرینها، اخوان ثالث و… رهروان بزرگان و نامآوران ایران، از زرتشت بزرگ گرفته (كه شاید بتوان و بهجرات او را پایهگذار تمدن و فرهنگ ایران نامید) تا حافظ بودند.
سخن پایانی: سخن با سه گروه از افراد است، نخست استادان و آموزگاران و دوم پدران و مادران كه این دو؛ چراغ راه گروه سوم، یعنی جوانان پژوهشگرند. مسوولیت بزرگی بهعهدهی گروه اول و دوم است. آنان هستند كه باید میدان را بر روی گروه سوم بگشایند و آموزشهای بایسته را به فرزندانشان بدهند و فردایی زیبا را برای آنان رقم زنند. بنا به گفتهی ابراهیم خواجه نوری: مولد تمدن دنیا فكر است و فكر برای رشد و نمو خود محتاج به فضای باز و آزاد است پس باید این فضا را برای فرزندان فراهم آورد.
اگر درخت بارور، حوصله و تحمل ستیزهی موقتی دی و بهمن را نداشته باشد دیگر بهار را نخواهد دید (سعید نفیسی) ما ایرانیان نه تنها فقر فرهنگی نداریم بلكه، چه از نظر فرهنگی و چه از نظر هنری، غنیترین كشور جهانیم و باید درِ صندوقچهها را كه پنج، شش سده است بسته شده، گشود و برای روشن كردن اندیشهها كوشید و تا میتوان حقیقتها را روشن نمود. و زبان، اندیشه و نیز قلم را در اختیار پیشرفت ایران قرار داد.
پژوهشگران جوان باید بدانند هزار و صد سال پیش، فردوسی؛ این خداوندگار سخن ایرانزمین؛ گفته بود كه:
به گیتی نماند یكی را وفا روان و زبانها شود پرجفا
از ایران و ز ترك و ز تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان و نه ترك نه تازی بود سخنها به كردار بازی بود
این است كه هركس از راه میرسد، ضربهای به این فرهنگ و ادب و تاریخ وارد میآورد و بهراستی سخنها به كردار بازی شده است، بر یك پژوهندهی راستین است كه با دیدهای ژرف و گسترده، درستی ونادرستی را ببیند زیرا: «كسی كه دانا و خردمند است با منش نیك خود حقیقت را دریافت خواهد كرد. (یسنا 21- بند 22)»
و همچنین:«همه چیز را بشنوید و با اندیشهی روشن (خرد) بدان بنگرید و میان نیك و بد داوری كنید و هر مرد و زن راه خود را برگزیند. (یسنا 30- بند 2)»
گر مسلمان و نصارا و گر از زرتشتیم لیك از یك پدر و یك نسب و یك پشتیم
بر كف كشور پنداری پنج انگشتیم تا كه جمعیم به دندان اجانب مشتیم (استاد ابراهیم پورداود)
یک پاسخ
با سلام واقعا باید بگم اشک در چشمانم جمع شد به خاطر متن آگاهی دهنده شما و امیدوار بودم که بتونم به اشتراک بزارم اما چرا گزینه اشتراک در واتساپ یا اینستا ندارید چون تلگرام که فیلتره الان خیلیا استفاده نمی کنند.