روانشاد لعل رشید نوایزدان ۸۶ سال زیست و زندگی پرباری را گذراند. او حافطهای قوی و استوار داشت و از گذشتهها بسیار سخن میگفت. وی از پدرش رشید بسیار یاد میکرد، زمانی که خادم پیرسبز بوده و با قاطر روغنهای جمع شده از زرتشتیان نصرآباد را به پیرسبزمیبرده است، خاطراتی داشت. یک روز در پیرسبز میبیند که شاخههای درخت بید مانع رفت و آمد میشود، با ارهای که همراه داشته شروع به بریدن آن میکند. درهمان حال کمرش به شدت درد گرفته و برزمین میافتد. زرتشتیان به کمک او شتافته و او را به نصرآباد میرسانند، اما دیگر خوب نشده و پس از مدتی درمیگذرد.
روانشاد روحیهی خوبی داشت، همیشه شوخ طبع بود و لطیفه میگفت. اهالی روستای حسنآباد او را گرم صبحت میگرفتند تا آنان را بخنداند. حتی آخر عمری که مدتی مریض بود، خنده از لبانش دور نمیشد. او همسرش را در ۶۰سالگی از دست داد، پس از آن بهتنهایی و با قدرت کارهای کشاورزی را دنبال میکرد و احتیاجی به کمک خویشان و نزدیکان نداشت. میگفت فرزندانم باید به زندگی خودشان برسند. حتی از لحاظ مالی به آنها کمک میکرد.
او از خانم مری بویس یاد میکرد که روزها با دوچرخه به شریفآباد میرفته و شبها مهمان او بوده، خاطرات بسیاری از او یاد میکرد. روانش شاد و گروسمانی باد.