شاهنامه شناسنامهی ملتی است سترگ که در چهارراه تاریخ ایستاده است و کولهباری سنگین از تاریخ و تمدن کهن را بر دوش میکشد. فردوسی زمانی دست به آفرینش شاهنامه زد که ارکان قومیت و هویت ملی یعنی زبان آیین و سنت با خطر نابودی مواجه گشته بود.
آشکار است که که جهانبینی فلسفی و عرفانی و اخلاقی فردوسی در چنین هنگامهای تکوین و تبلور یافت.
حسرت و حیرت و تلخکامی و گاه اغتنام فرصت فرازهای طبیعی چنین نگرشی میتواند به حساب آید در همان حال که شاهنامه کتاب رزم است و بر بنیاد کشش و کوشش و حرکت استوار است، حال و نهفتههای روانی و عاطفی و فلسفی آفریدگار شاهنامه چون بوی نومیدی در سراسر کتاب پیچیده است. فردوسی در برابر شاهان و گردانی که به پا میخیزند و سرورانی که از پا میافتند، پتیارهی مرگ که همهجا در کمین است و شان و شوکت و خود و خواسته را بیآزرم به خاک میکشاند؛ بیتفاوت ماندن نمیتواند و با این که شاهنامه خود کتاب بیاعتباری جهان است اما فردوسی چنان بدبین نیست که در برابر زندگی یکسره از شادخواری و بهرهیابی از مواهب زندگی کنار کشد. اگر چنین بود بایست دانای طوس به کنجی بنشیند و دیگر چه نیازی بود به سیواندی تحمل رنجی جانکاه و… .
واقعیت این است که فردوسی در برابر ناملایمات و نابکاری روزگار که نادان را عزت میدهد و دانا را نکبت و دشمنی یار و اغیار هرگز تسلیم نشده است.
فردوسی در برابر جهانی که دارای هزارویک نقص و عیب است، پارهای از فضایل انسانی و برتریهای اخلاقی را برمی شمرد که میتواند آدمی را به سوی کمال ببرد، رنج زندگانی را بر وی هموار سازد و هستی او را توجیه سازد. برخی فرازهایی مانند توسل به خود و فرهنگ، آموختاری و به کار بستن آن، راستگویی و بیآزاری، اعتدال در تصمیم و گفتار، نریختن خون بیگناهان، دست تحدی و تجاوز بر مال دیگران نیازیدن، به پیمان خویش وفادار ماندن، عیب خویش جستن و در صدد رفع آن برآمدن، به زنان و کودکان رحمت آوردن و در فرجام به یگانگی خدا ایمانداشتن.
اما رگههایی از نگرش عرفانی و فلسفی هم در دیدگاه فردوسی دیده میشود:
آدمی بازیچهی دست تقدیر است، آراستن تدبیر در برابر تقدیر بیهوده است؛ روزگار به پروردهی خود هرگز ترحم نمیکند. در جهانی که چنین نامطمئن و ناپایدار است، جهانگشایی و جهانداری چه ثمرهای در پی دارد. یکی با هزار رنج گنج میاندوزد و دیگری حتا بدون کوشش پس از مرگ دسترنج او را میرباید.
مرگ پتیارهای است و آدمی را به مرزی میبرد که چندان آشکار نیست چه بر سر”رفتگان” خواهد آمد.