لوگو امرداد

خاطره‌های پراکنده از سفر یزد (بخش نخست)

داریوش مهرشاهی1پیشگفتار: پس‌از آخرین سفرم به یزد با توجه به آنچه که در این سفر دیدم و شنیدم، بر آن شدم که بخشی از خاطراتم را از این سفر برای دیگران بازگویم. این سفر در آسمان روز و آذرماه شروع شد و در بادروز از بهمن ماه به پایان رسید. در بخش نخست این نوشتار به چگونگی سفر و در بخش های بعدی نیز به نکته‌هایی که شاید  برای دیگران جالب باشد می‌پردازم.

به قول سعدی: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار……..که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار! اما در زمان سعدی هر چقدر فاصله بر و بحرها فراخ و زیاد بود، این روزگار چنین نیست و هواپیماهای دورپرواز و تیزرو فاصله‌ها را به ظاهر کاسته‌اند. از سویی برخی پیچیدگی‌ها و کاستی‌ها و بحران‌ها در پیوندها و بستگی های میان کشورها باعث شده هم برخی از پروازهای مستقیم از اروپا و سایر نقاط دیگر دنیا به ایران ناپدید شود و هم هزینه بلیط‌ها به شدت افزایش یابد! در نتیجه بیش از جنبه احساسی شعر سعدی باید از واقعیت‌های سفر دورودراز به سوی یزد بگویم.

پیش‌از شروع سفر (سه‌شنبه) از فرودگاه منچستر تا فرودگاه استانبول، یک ساعت‌ونیم با قطار در راه بودم تا از شهر شفیلد به منچستر برسم. سه تا چهار ساعت انتظار تا زمان پرواز و سپس سه ساعت‌ونیم تا استانبول به‌علاوه هشت ساعت توقف و انتظار دوباره و چرت‌های نیمه کاره و شنیدن خروپف اطرافیان از همه رنگ و نژاد و ملیتی، تا راهی بخش آخر هوایی سفر از استانبول به فرودگاه اصفهان شدیم. سه ساعت‌ونیم هم تا اصفهان گذشت و ساعت نه‌ونیم صبح (چهارشنبه) در فرودگاه اصفهان بودم. معماری داخلی فرودگاه اصفهان بسیار زیبا و دیدنی است و در جاهایی مرا به یاد فرودگاه استانبول می‌اندازد. با خودروی یک دوست همکیش راهی یزد گشتم و حدود سه‌ونیم عصر به خانه در یزد رسیدم. روی هم مدت زمانی در حدود ۲۸ ساعت در راه بودم!  فشرده داستان از دید جغرافیایی این است که از منچستر که به هوا برخاستیم سبزی بود و رودخانه و دریاچه و آب و ابر و باران! در اصفهان که فرود می‌آمدیم بیابان بود و بیابان بود و باغ‌های در حال ساخت‌وساز شدن و یک رودخانه و همان قصه به شوق خانه راه سپردن. به جای خار مغیلان هم تا بخواهی جاده‌های خراب و آلودگی هوا و گرانی قهوه و چای بین راه سرزنشت می‌کند ولی باز به قول حافظ: سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور[1] و شکر خدا که به سلامت رسیدی.

[1] در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم………..سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور (حافظ)

20 37

نمایی از درون فرودگاه اصفهان بهمن 1403

بیماری در هفته نخست

هر چقدر که انواع واکسن هم زده باشی هنگامی که حدود ۲۸ ساعت در راه‌های زمینی و هوایی همسفر با آدم‌های گوناگون از پنج قاره جهان، با عبور از انواع فشارهای هوا و ساعت‌ها در محیط‌های پُرسروصدا و بدون استراحت کافی سرانجام با توجه به سن تو، که اکنون از هفتاد گذشته، نتیجه اش می شود این که بعد از یکی دو روز در خانه بستری می شوی.  یک نوع خستگی و کمبود انرژی و سرگیجه و حالتی شبیه به آنفلوانزا مرا زمین گیر کرد و دست به دامان دوستان. شلغم و چغندر یزدی و غیر یزدی و کدو و گوشت گوسفند برای آبگوشت و ….و دو سه رقم داروی رایج در اینگونه شرایط به یاری دوستان فراهم شد که خدا یارشان باشد همیشه و همه جا.  بعد از گذشت یک هفته کم‌کم بهبود یافتم و بااینکه یک شب هم به توصیه دوستان راهی بیمارستان شدم مشکلی جز بالا و پایین رفتن فشار خون تشخیص داده نشد.  خلاصه بعداز گذشت یک هفته، آخر نفهمیدیم که علت بیماری از تغییر آب و هوا  و محیط بوده یا خستگی زیاد و یا از یک ویروس و شاید همه اینها با هم. به‌هرحال به خیر گذشت.

 

روزگاری با یک بوستان بی نیمکت

بعد از بهبودی شروع به تماس با دوستان و همکاران و بستگان کردم.  نزدیک‌تر از همه به خانه ما دوستی از همکاران دانشگاهی بود که در نزدیکی یک بوستان کوچک خانه داشتند. من پیشنهاد کردم چون به تازگی بیماری من خوب شده با هم در همین بوستان بنشینیم و چای بنوشیم و گپ بزنیم. این فضای سبز محلی کوچکی بود در حد سی متر در پانزده متر، با درختان سرو و کاج و یک فضاهای خالی افتاده که به نظر می‌رسید پیشتر چمنی کاشته شده بوده! قرار گذاشته بودیم که در این فضای باز سبز بنشینیم و چای بنوشیم و حال‌واحوالی بپرسیم. پیش از آن که دوستم برسد به دنبال نیمکتی جهت نشستن گشتم و نیافتم که برای من مایه تعجب بود! جای نیمکت‌ها بود که از ته بریده شده بودند! فضای چمنزاری هم نبود دیگر که هر چه بود خاک بود که مانده بود! از یک نوجوان  چهارده پانزده ساله که مشغول ورزش بود پرسیدم: آقا پسر  شما میدونی که چرا اینجا نیمکت نداره و نیمکت و چمن‌ها کجا رفته است؟

21 36

نمایی از بوستان خرد یزد محل صفاییه نگاه به سوی جنوب. عکس: خ.غریبی (اسفند 1403)

پاسخ داد: آقا شما مثل این که مال اینجا نیستی؟! روی این نیمکت‌ها لیلی و مجنون‌ها مشاعره می‌کردند همسایه‌ها شکایت کردن به شهرداری و اونا هم اومدن همه نیمکت‌ها را بریدند و بردند!! گفتم: خوب! چرا چمن‌ها نیست؟ خندید و گفت: ای بابا! همون داستان روی چمن‌ها هم بود شهرداری اومد همه چمن‌ها را کَند و به جاش خاک ریخت!! دوستم که با یک سینی بزرگ و قوری و کتری چای و شیرینی یزدی سر رسید و مرا دید بعداز حال‌واحوال از ماجرا باخبر شد. در واقع از ماجرا باخبر بود ولی از یاد برده بود که هیچ نیمکتی در بوستان باقی نمانده است. در نتیجه من و دوستم به خانه ایشان رفتیم و  آنجا در کنار بساط چای و شیرینی حال و احوالی داشتیم و پرس‌وجوهای مانده از یک سال گذشته به سرانجام رساندیم. او هم ماجرای جمع شدن دخترها و پسرهای نوجوان در این پارک و نگرانی و ناراحتی همسایه‌ها را مطرح ساخت و بقیه ماجرا. در واقع شهرداری ناحیه برای حل مساله، خود مساله را پاک کرده بود!

دیدار سفرنامه‌نویسی در یزد

دوشنبه ۲۴ دی ماه حدود ساعت پنج عصر بود که از پی یک پیاده‌روی به خانه بازمی‌گشتم با یک زنبیل خرید روزمره کوچک که بطری شیر و مقداری کره و پنیر در آن داشتم روبه‌روی کاما کتاب رسیدم که یک کتابفروشی بزرگ و دو طبقه در بلوار دانشگاه یزد است. برای یک سرکشی ساده و دیدار کتاب‌های تازه داخل شدم ولی در ورودی آن دیدم پوستری برپا شده است با مشخصات نویسنده‌ای به نام منصور ضابطیان که نمی‌شناختم. توضیح داده بود که ساعت هفت عصر همین روز برنامه دیدار با این نویسنده و حضور برای عموم آزاد است. پس‌از کمی صحبت با یک آقای فروشنده در داخل کتابفروشی و دیدن برخی از کتاب‌ها، به خودم قول دادم که پیش از ساعت هفت باز می‌گردم. ساعت حدود شش‌ونیم عصر بازگشتم و یکی از کتاب‌ها را به نام سفر مارک و پلو (؟!) که سفر به کشورهای گوناگونی بود را برداشتم که تا فرصت هست نگاهی بیاندازم. در این ساعت یعنی نیم ساعت مانده به زمان گردهمایی و صحبت‌های نویسنده، کمتر از ده تن بانو  نشسته بودند (عکس سه) با علاقه و مشغول بحث‌وجدل با هم درباره کتاب‌ها! برایم جالب بود که دو سه تن از جوان‌ترهای آنها که در سن نوجوانی بودند چه با شور و شوق با هم صحبت می‌کردند.

22 34

عکس 3. نمایی از شرکت‌کنندگان در جلسه گفت‌وگو در باره سفرنامه‌های یک نویسنده در کاما کتاب یزد. دی ماه 1403

ساعت از هفت که گذشت بیش از یک‌صد علاقمند به کتاب در این کتابفروشی گرد آمده بودند که برای من بسیار خوشحال‌کننده بود. جالب این که بیشتر آنها جوان و از آن هم جالب‌تر که بیشینه باشندگان دختران جوان و نوجوان بودند. آنها چنان از نویسنده آقای ضابطیان از سفرها و کتاب‌هایشان پرسش می‌کردند که بسیار امیدبخش بود. امیدبخش از این جهت که می‌دیدم در میان جوانان ما هنوز عشق و علاقه به کتابخوانی وجود دارد. البته این که این صد یا صد و چند تن باشندگان در این جلسه چه مشتی نمونه خروار باشند نمی‌دانم و نمی‌توانم حدس بزنم. اما چیزی که چشمگیر می‌نمود باشندگی نوجوانان حدود ده ساله تا پیران هفتاد ساله در این جمع بود. در این مراسم آشنایی و گفت‌وگو بود که دیدم جوان‌ها که این نویسنده (ضابطیان) را می‌شناختند از برنامه‌های تلویزیونی و پادکست‌های او با نامواره “رادیو هفت” حرف می‌زدند که من به طبع نشنیده بودم و اصلا برایم آشنا نبودند. دانستم که این نویسنده بسیار اهل سفر بوده است و دنیا را گشته و درباره سفرهای خود بسیار نوشته است. همچنین دانستم که این کتابفروشی هر چند گاه یک برنامه این‌چنینی برای رویارویی نویسندگان جوان یا میانسال با خوانندگان علاقمند دارد.  همچنین این کتابفروشی یک برنامه به نام چهارشنبه های کاما دارد با درونمایه (مضمون) “کودکان دنیا را نجات می‌دهند” که به والدین می‌آموزد که چگونه کودکان خویش را با بازی به اندیشیدن تشویق کنند. من از دیدن چنین برنامه‌هایی به‌ویژه علاقه جوانان به کتاب و کتابخوانی بسیار به آینده جوانان این مُلک امیدوار شدم اگرچه هنوز نمی‌دانم که تعداد جوانان کتابخوان ما چه درصدی از همه جامعه جوانان ما را می‌سازد و در این مورد شوربختانه آماری در دست نداریم، همچنان که نمی‌دانیم آمار دقیق گم‌شدگان جوان و نوجوان در وادی‌های دودناک و پرتگاه‌های خیال و افیون چقدر است؟ اما امید که تعداد قلیان‌کش‌های خمار و قهوه‌خانه‌های خراباتی از کتابخوان‌ها و کتابخانه های شهر، روزی روزگاری کمتر شود.

خاطرات ( از آسمان روز و آذر ماه تا باد روز و بهمن ۱۴۰۳ خورشیدی)

نگارنده: داریوش مهرشاهی (آدینه سوم اسفند ۱۴۰۳)

فرتور رسیده است.
6744

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

2 پاسخ

  1. بادرود.همکیش گرامي مهربان داریوش مهرشاهی.
    هرزمان به هر شهری از ایران ویا کشورهای دیگر رفتی.
    اولین چیزی که میل میکنی بعنوان سبزی .پیاز آن دیار را ابتیاع کن ومیل کن.هیچوقت دچار مشکل نمی شوی.
    اگر یزد آمدید اولین سبزی پیاز چم یا مبارکه را استفاده کنید.شاد وتندرست زیوید با خانواده.ایدون باد

    1. درود بر شما آقای خسروی گرامی. سپاس از راهنمایی شما. به امید دیداری دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1404-01-28