امروز، دردی جانکاه بر دلهایمان نشست. موبد مهربان فیروزگری، آن پاسدار آتش مقدس، آن سرودخوان اوستا، آن مردی که وجودش از راستی و نیکی سرشته شده بود، از میان ما پر کشید. اما مگر خورشید را میتوان خاموش کرد؟ مگر نغمههای آسمانیاش از یادها خواهد رفت؟
او که با عشق به آیین نیاکانی و مهر به انسانها زیست، امروز دیگر در میان ما نیست، اما یادش، صدایش، نگاه پر از آرامشش، و خاطرات حضورش، همچون شعلهای جاودانه در دلهای ما خواهد ماند. رفتن او، تنها یک پرواز بود؛ سفری از این جهان خاکی به جهان روشنی و بیکرانگی اهورامزدا.
از شب چله تا روشنایی ابدی
سرنوشت از همان لحظهی نخست با او سخن گفته بود. او در بلندترین شب سال، شب چلهی ۱۳۱۴ خورشیدی (۲۲ دسامبر ۱۹۳۵) در یزد زاده شد. گویی مهر و فروغ آن شب، در جان و دلش نشست تا تمام عمر، چراغی برای دیگران باشد. در کوچههای خشتی یزد بزرگ شد، همانجا که نخستین بار آتش مقدس را دید، نخستین بار با نجوای اوستا آشنا شد، و نخستین بار دلش به نیایش گره خورد.
کودکی که با اشتیاق، نگاهش را به پدر دوخته بود، هنگامی که در آتشکده شعلهی اهورایی را نظاره میکرد، سالها بعد، خود به روشنکنندهی راه شد؛ به نگهبان سنتها و آموزگار آیین کهن.
سفری برای آموختن، بازگشتی برای خدمت
در نوجوانی، پدر دستش را گرفت و راهی سرزمینی دور شد، سرزمینی که قرار بود بستر رشد و شکوفاییاش باشد؛ هندوستان، جایی که نهتنها زبانهای انگلیسی و گجراتی را آموخت، بلکه در علوم دینی چنان عمیق شد که در کنار موبد رستم شهزادی و موبد اردشیر آذرگشسب، آموزههای زرتشتی را در ژرفترین لایههایش درک کرد.
اما دانش، اگر با عشق همراه نباشد، تنها واژهای بر کاغذ است. او این عشق را با خود به ایران آورد و چراغی شد که راه آیندگان را روشن کرد. از نیایشگاهها تا کتابخانهها، از جشنها تا سوگواریها، او در کنار مردم بود؛ مردمی که برایش نهفقط پیروان آیین، که خانواده بودند.
آوای جاودانگی
چه بسیار دلهایی که با صدای او آرام گرفت، چه بسیار اشکهایی که با نیایشهایش رنگ تسکین یافت، و چه بسیار جانهایی که با حضورش نیرو گرفتند. صدای او، صدایی که اوستا را چنان میخواند که گویی نغمهای آسمانی است، هنوز هم در گوش جان زرتشتیان طنینانداز است.
او تنها موبدی نبود که متون مقدس را میخواند، بلکه راوی عشق و ایمان بود. در هر واژهای که بر زبان میآورد، نوری بود که دلها را روشن میکرد. شاید جسمش دیگر در میان ما نباشد، اما صدایش، نوای روحانیاش، هنوز جاری است.
مهری که پایدار ماند
در سال ۱۳۴۷، دلش با دلی دیگر گره خورد؛ با بانو مهرانگیز مزدیسنی، بانویی که همراه، همراز و همنفس او شد. عشقی که در سکوت و آرامش عمیق بود، در احترامی متقابل، در نگاهی که همهی معناها را در خود داشت. فرزندشان، دکتر مهرداد فیروزگری، ثمرهی این عشق بود؛ اما مهر آنان، فراتر از نامها و نسبتها، در قلبهایی که میشناختندشان، جاودانه شد.
و چون بانو مهرانگیز در سال ۱۳۹۷ از جهان رفت، موبد مهربان در دل خاک نشاند هفت نهال سرو؛ گویی به جای اشک، درخت کاشت، تا یاد همسرش نهفقط در دلها، که در زمین نیز ریشه کند و سبز بماند.
عشق به زمین، عشق به انسانیت
برای او، این زمین، این آسمان، این جهان، چیزی بیش از یک گذرگاه بود؛ امانتی بود که باید با عشق و مهر از آن پاسداری کرد. پس تعجبی ندارد که در واپسین تصمیم زندگی، بدنش را به علم و انسانیت هدیه کرد.
او نخواست که خاک را در آغوش گیرد، بلکه خواست حتی پس از مرگ، دانش را گستردهتر کند، چراغی باشد برای دانشجویان، برای جویندگان حقیقت. این تصمیم، گویای همان روح بزرگ بود که در تمام عمر، بیوقفه در پی خدمت و روشنگری بود.
نامی که در دلها خواهد ماند
در ۳۰ امردادماه ۱۴۰۱، در جشن شهریورگان و روز پدر، جشنگاه خسروی شاهد گردهمایی پرشوری بود. آن روز، او در میان ما بود، اما امروز، در حالی از او مینویسیم که جسمش دیگر در این جهان نیست.
اما آیا نبودنش را میتوان پذیرفت؟
او زنده است؛ در کلماتش، در صداهای ضبطشدهاش، در درختانی که کاشت، در کودکانی که در آغوشش آرام گرفتند، در نیایشهایی که از زبانش جاری شد. او زنده است، چرا که خوبی و راستی هرگز نمیمیرند.
موبد مهربان، همانگونه که زیست، بیادعا و فروتن، درختی بود که سایهاش بر سر همه گسترده بود.
امروز، او را به چشم نمیبینیم، اما روشنیای که از خود به جای گذاشت، خاموششدنی نیست. روانش در روشنایی بیکران اهورایی شاد و به فرشتهی سپند مینو سپرده باد.
2 پاسخ
موبد مهربان فیروزگری،پاسدار آتش مقدس، آن سرودخوان اوستا زنده است
نوای روحانیاش، هنوز جاری است.
خسته نباشید خیلی زحمت می کشید