من در كوهگنو بندرعباس به دنيا آمدهام اما خودم را اهل «اِوَز» میدانم چون اوز شهر نياكانی من است، شهر آبا و اجدادیام. هرچند كه باور دارم همهجای ايران سرای من است. اوز مردم فرهنگدوست و خونگرمی دارد، مردمی فرهيخته كه دانش را گرامی ميدارند و در برپاساختن دبستان و دبيرستان و جاهايی كه به ماندگاری دانش و فرهنگ كمك میكند، بیدريغند. در اين شهر هرچه مدرسه ساختهشده از همت مردم بوده است و بس.
سال گذشته يعنی در نوروز ١٣٩٠، آيين بزرگداشتی برای من در شهر نياكانیام، اوز برگزار شد و يكی از بهترين خاطرات نوروزی مرا رقم زد. البته نه برای اين كه آيين بزرگداشت من بود، نه.
اين آيين برايم یک خاطرهی ماندگار شده، چون همزمان با آن، موزهی مردمشناسی شهر اوز، گشايش يافت، جايی كه خاطرههای شهر اوز را میتوان در آن ديد، از آيينهای ويژهی اين مردم گرفته تا فرهنگ پوششان. آنجا همهچيز رنگ مردم فرهنگدوست اوز را دارد.
زيباترين بخش اين خاطره كه گمان نكنم هرگز از يادم برود، زمانی است كه به شادباش اين گشايش، ساز و دهل به راه شد. همهجا پر از آوا و نوا بود. و جالبتر از همه، برگزاری یک جشن عروسی به شيوهی سنتی مردم اوز بود. اين جشن عروسی با عروس و دامادی كه پوشش سنتی اوز را بر تن داشتند، با ساز و دهل، به همان شيوهی گذشته در ميان رقص و پايكوبی مردم، برگزار شد و آن اندازه شيرين و شاد، آن اندازه دوستداشتنی بود كه يكی از بهترين خاطرههای نوروزی من، مردم اوز و آن عروس و داماد با آن پوشش سنتی، آن عروسی با آن ساز و دهل ايرانی شده است.
*عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر و متخصص زبانهای باستانی اکدی و ایلامی، ایلامشناس و نخستین مترجم منشور کورش بزرگ. وی از واپسین بازماندگان مترجم خط میخی ایلامی است.
**این نوشتار در ویژهنامهی نوروزی شمارهی 291 هفتهنامهی امرداد / 26 اسفندماه 1391 خورشیدی، چاپ شده است.
5 پاسخ
درود بربزرگمردی که بربلندای تاریخ ایران همت گمارده
خداحفظش کنه. خداکنه شاگردان بسیاری درزمینه کاری وعلمی خودش پرورش داده باشه.نکنه خدای نکرده پس ازایشان دیگه کسی نباشه خط آبا واجدادی ماایرانیان رو نشناسه ونتونه بخونه.
خدا بهش عمر با عزت بده
باعث افتخارم نه جناب پرفسورارفعی همشهری عزیزمون
خدا حفظت بکن