محلهی كودكیهای من در چهارراه عزیزخان، كوچهی هور بود؛ نزدیكای میدان حسنآباد. هنوز هم كوچهی هور هست. محلهای بود كه همهی پیروان دینها، از مسلمان و زرتشتی گرفته تا مسیحی و كلیمی، كنار هم زندگی میكردند. برای من كه كودكی ٥- ٦ ساله بودم، شگفتآور بود كه زمانی كه نوروز میرسید، همهی آنها به تكاپو میافتادند و تلاش میكردند تا این جشن را با همهی آیینهایی كه داشت، باشكوه برگزار كنند. از همان زمان دریافتم این مردم هیچ تفاوت و جدایی با هم ندارند. بعدها كه بزرگتر شدم فهمیدم كه نوروز جشنی برای همهی مردم جهان است.
اما خاطرهی من به نوروزی بازمیگردد كه یهودیهای لهستانی به ایران آمده بودند. البته من در آن زمان نبودم. این را از مادربزرگم شنیدهام. یهودیها از دست نازیهای فاشیسم به ایران پناه آورده بودند. مادربزرگم میگفت مردم محلهی ما به دست و پا افتاده بودند كه از این پناهجویان نگهداری و پذیرایی كنند و كاری كنند كه در روزهای نوروزی به آنها سخت نگذرد.
نمیتوانم اشاره نكنم كه مادربزرگ من، بیبی گلزارم، در اوج باورهای دینی و نماز خواندن، دوستان زرتشتی و ارمنی بسیاری داشت. زبان ارمنی هم میدانست. پدرم هم ارمنی میدانست. برای همین دوران كودكی من پُر است از یگانگی و همبستگی قومها و دینها. همیشه اندیشیدهام كه اینها یک قوماند و در كنار هم زندگی میكنند. برای همین یكی از سرودههایم را كه ویژهی نوروز است، پیشكش میكنم به مادربزرگم و همهی ایرانیان از هر دین و هر باور. البته این شعر ١٧ بند دارد كه من یك بندش را برای شما میگویم.
از راه رسیده دوباره بهار
به صحرا نشست لالهی داغدار
وزیدن گرفت نسیم از كوهسار
تُو كوه پیچیده نعرهی آبشار
از كجا موندی ای گل بیخار
لالهی داغدار تُوی این بهار
چه خالیه جات تُو دشت و گلزار
گل تك من بیبی ماهرخسار
بهاره بهار، بهاره بهار
*رسول نجفیان، بازیگر تیاتر و تلویزیون
**این نوشتار در ویژهنامهی نوروزی شمارهی 291 هفتهنامهی امرداد / 26 اسفندماه 1391 خورشیدی، چاپ شده است.