از همان هفتههای اول اسفند که بزرگترها دست بهکار رویاندن سبزه میشدند، ما بچهها بوی آمدن نوروز را حس میکردیم. مهمترین نویدها، تعطیلی بود که در عید پیش رو داشتیم و دیگر اینکه رخت و لباس نو به دست میآوردیم و با خوراکیهای علاوهتر مانند پلو و ماهی پذیرایی میشدیم.
آخرهای اسفند همین که گهنبار پنجه میرسید خوشحالیمان دوبرابر میشد و با علاقهی فراوان در گهنبارها شرکت میکردیم که آجیل مخصوص به نام لُرک گیرمان میآمد.
یکی دیگر از کارهایی که رسم بود و هنوز هم هست! تروتمیز کردن فضای منزل، گردگیری و ترمیم خرابیهای احتمالی خانه و محیط اطراف زندگی بود.
یکی از رسمهای به یاد ماندنی و خاطرهانگیز اجرای آتشافروزی در سپیدهدم روز اول فروردین بود، بدین ترتیب که شب قبل مقداری هیزم در منقل به بالاترین مکان پشتبام میگذاشتیم و منتظر آوای سرنا که توسط دهموبد نواخته میشد میماندیم، همین که صدای سرنا شنیده میشد یکی دو نفر از اهالی به پشتبام میرفتیم و هیزم را آتش میزدیم، نوای اوستاخوانی هم در منطقه پخش بود، پس از چند دقیقه که شعلهی آتش فروکش میکرد، چند شاخه گیاه همیشه سبز مورد یا شمشاد را بالای سر در خانه روبه کوچه محکم میکردیم تا نشانهای باشد بر پذیرفتهشدن نوروز در این خانه. این مراسم آتشافروزی معروف بود به: (تش بون کارتون = آتش پشتبام روشن کردن)
بیشترین خوشحالیمان در فرارسیدن نوروز این بود که میدانستیم به دیدنی اقوام و خویشان میرویم (اگر فامیل بزرگتر داشتیم جملگی میرفتیم و گرنه منتظر میماندیم تا کوچکترها بیایند) و علاوه بر بازی و تفریح و بهرهبردن از خورد و خوراکهای نوآورانه، دریافت عیدی از بزرگتر خانواده را انتظار میکشیدیم که بیشتر به صورت نقدی (سکههای 2، 5 یا 10 ریالی رسم بود) و گاهی همراه با یک جفت جوراب اهدا میشد که خیلی لذتبخش بود.
تنها موضوع ناراحتکننده که با نوروز همراه بود و اجتنابناپذیر بود تکالیف نوروزی بودند که گاهی عید ما را به عزا تبدیل میکرد.
ششم فروردین جشن زایش اشوزرتشت داشتیم که خیلی خاطرهانگیز بودند و ساعات خوشی را برایمان رقم میزد. یکی دیگر از مناسبتها در تعطیلات عید نوروز، روزهای زیارت پیرهریشت بود که خود را به کاروانهایی که عازم بودند میچسباندیم (یک بار با خر از مریمآباد به همراه بزرگترها رفتم که خیلی خستهکننده بود ولی بعدها با ماشین رفتم)
سیزده روز تعطیل به غیر از ساعات انجام تکالیف مدرسه، بیشتر ساعات خوشی داشتیم، به خوردن، خوابیدن، بازی و تفریح و دیدوبازدید ، زیارت و … میگذرانیدم.
یکی دیگر از سرگرمیها جور کردن سفرههفت سین بود، خیلی برایمان جالب بود، چون همه اجزای آنرا خودمان تهیه و یا تولید میکردیم، سمنو، همچنین فالوده یزدی و یکی دو رقم حلوا را مادرمان با کمک خواهران میپختند. آوردن آب از آبانبار (در مریمآباد دوتا آبانبار بود یکی در بالا محله به نام آب انبار اسفندیار کیخسرو و دیگری به نام هرمزدیار معروف به آب انبار اوروگ) با من بود، بقیه اجزا از محصولات کشاورزی خودمان بودند مثل سیب ، سیر ، سرکه و … فقط سنبل نداشتیم که به جایش سبزیها و میوههای دیگر میگذاشتیم و موقع سال تحویل دور سفرهی هفتسین که آن را در اتاقی گسترانیده بودند که بالای سر سفره یک آویز حصیری بنام ویجو =Vijoo بود جمع میشدیم (این آویز از چوب نی در ابعاد حدود یک متر در یک متر، از سقف آویزان بود و محل نگهداری برخی خوراکیها بود تا از دسترس گربه، جوندگان خانگی، سوسک و مورچه دور باشد، چون هنوز برق به محله ما نیامده بود تا یخچال داشته باشیم) و به ما میگفتند در لحظهی سال تحویل مشغول هر کاری باشیم در طول سال هم به همان کارها مشغول خواهیم شد! بنابراین بهترین پیشنهاد این بود، دور سفره که نشسته بودیم اوستا بخوانیم.
دیگر اینکه به ما میگفتن در لحظهی سال تحویل آویزی که در بالا نام بردم تکان میخورد، پس همگی چهار چشمی اون آویز را نگاه میکردیم تا ببینیم کی میجنبد. بعد از تحویل سال و به اصطلاح تکان خوردن خیالی ویجو، همدیگر را میبوسیدیم و به یکدیگر شادباش میگفتیم.
لازم به گفتن هست، از لحظهی سال تحویل هم از راه گاهشماری و هم از رادیو باتریدار باخبر میشدیم.
مدتی هم با بحث روی اینکه سال جدید منسوب به کدام حیوان هست و ویژگیهای اون حیوان و اثراتش بر انسانها گفتوگو میکردیم.
شاد و تندرست و سربلند باشیم
یادداشت نوشته خسرو تشکر
حالوهوای نوروز در دهه سی خورشیدی
- خسرو تشکر
- 1400-12-28
- 15:50
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها