مطلبی خواندم که در زمان بچگیها آن جایزه که در دبستان به ما میدادند یا از طرف مادرمان بود یا از طرف ………و به معلم میدادند که به ما بدهد تا تشویق شویم.
و آری این مطلب درسته
کلاس اول دبستان بودم یادش بخیر تنها کلاس ما یک معلم داشت به نام اوستا (استاد) پروین زرتشتی بود و در رستم باغ زندگی میکرد و اوستا پروین در سر کلاس به عناوین مختلف جلو شاگردان مرا صدا میکرد و به من جایزه میداد که حالا فهمیدم آن جایزهها را خالهی بزرگترم میخرید و به او میداد که برای تشویق به من بدهد و اینکه نوشتم اوستا پروین در رستم باغ زندگی میکرد چون مادر خدا بیامرزم مرا گذاشته بود پیش او که اوستا بروم از دبستان که میآمدم خانه نهاری میخوردم و مادرم مجبورم میکرد که کیف و کتابم را بردارم و بروم خانه ایشان اوستا.
اوستا پروین خیلی خانم مهربانی بود مدت کوتاهی بود که خداوند به این خانواده دختری هم داده بود همبازی من بود من شاگرد زیر کار در رویی بودم به زور تکالیفم را انجام میدادم و سپس با دخترش که اسمش مهبانو بود بازی میکردم آن زمان زمستانها خیلی سرد بود پس از انجام تکلیف و بازی اوستا پروین دخترش را روی زمین زیر لحاف میخواباند من هم پیش دخترش میخوابیدم. خوب یادم است یکی از روزها که تکلیفم را انجام دادم اوستا پروین در آشپزخانه بود و دخترش پیش من بازی میکرد که به یکباره گریههایش شروع شد هر کاری کردم آرام نشد بچه بودم و نحیف. دیدم آرام نمیشود بسختی او را روی سینهام گذاشتم و کشانکشان او را تا در آشپزخانه بردم به چهارچوب در آشپزخانه که رسیدم از فرط خستگی دیگر تاب وتحمل نیاوردم و او را ول کردم دختر معصوم هم از پشت با سر خورد زمین حالا گریه نکن و کی گریه بکن و با خودن زمین گریهاش بیشتر هم شد اوستا پروین هم عصبانی به من اعتراض کرد که چرا بچه را آوردهام من هم گفتم چون گریه میکرد و آرام نمیشد آوردم. حالا آن دختر کوچک بزرگ شده و صاحب شوهر و بچه است و برادرش هم زن از طایفه سیکهای هندی گرفت و او هم در خارج زندگی میکند.
یاد اوستا پروین به یاد باد هنوز آن قیافه زیبا و مهربانشرا فراموش نمیکنم اگر زنده است خداوند به تندرستی نگهش دارد و اگر هم نیست یادش گرامی.
اول دبستان یادش بخیر
- سهراب هنگامی
- 1401-06-31
- 22:04
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها