لوگو امرداد

به یاد استاد محمد حیدری ملایری؛ دانشمند سَره‌گرا

Heidari Malayeriاز شنیدن خبر درگذشت دکتر محمد حیدری ملایری یکه خوردم. پایان‌نامه‌ی من درباره‌ی شیوه و رویکردی بود که وی در کار واژه‌گزینی به کار می‌بست. ایشان همچنین هموند انجمن دانشوران انجمن پارسی بودند و به این دو مناسبت‌ کارهایشان را پیگیری می‌کردم و رشته‌ی پیوندی نیز در میان بود.
دکتر حیدری ملایری عاشق ایران و زبان پارسی بود و به وارونه‌ی بسیاری از کسانی که تا پایشان به فرنگستان می‌رسد گفتار و نوشتارشان پر از واژه‌های فرنگی می‌شود، با رویکردی سَره‌گرایانه در راستای توانمندسازی زبان پارسی می‌کوشید.
حیدری ملایری در واژه‌گزینی ادامه‌دهنده‌ی راه محمود حسابی و شمس‌الدین ادیب‌سلطانی بود؛ یعنی نگاهی ریاضی‌وار به زبان داشت. بر آن بود که زبان به ویژه در زمینه‌های دانشورانه باید دقیق یا چنان که خود برساخته بود، پَرسون باشد. حیدری به پشتوانه رشته‌اش از کمبودهای واژگانی زبان پارسی در زمینه‌های دانشیک نیک آگاه بود و می‌کوشید با بهره‌گیری از امکان‌های واژه‌سازی، پارسی را در تَرابرد (انتقال) پَرمانه‌های دانشیک (مفهوم‌های علمی) توانمندتر سازد. او در این راه به سنجیدارهای (ضوابط) واژه‌گزینی پایبند بود؛ ولی در برخورد با هنجارهای واژه‌گزینی با دستی باز عمل می‌کرد. ریشه‌ای را در زبان‌های باستانی یا خانواده‌ی زبان‌های ایرانی نو، مانند کردی، مازنی، گیلکی و… برمی‌گُزید، به آن پسوند مصدرساز می‌افزود و این‌چنین مصدری تازه‌ای مانند نمونه‌های زیر می‌ساخت:

اَزداییدن: اطلاع دادن
پَرژنیدن: انتقاد کردن
تامیدن: غش کردن

او همچنین به نقش پیشوندها و پسوندها در پویایی و زایایی دستگاه واژه‌سازی زبان پُرنگر بود و می‌کوشید پیشوندهای و پسوندهای باستانی را بازبِزیواند (احیا کند)؛ چنانکه پیشوند منفی‌ساز اَ را به کار می‌بست و پیشوند پوروا را هم‌ارز proto قرارداد کرد.
برون‌داد شیوه‌ای که او در پیش گرفته بود واژه‌‌نامه‌ی (۱) بزرگی شد پر از نوواژه‌هایی که اگرچه گاه بسیار ناآشنا و عجیب به نگر می‌رسند، ولی دقیق و کارامد هستند.
حیدری ملایری میلی شدید به ساخت واژه‌های پارسی داشت؛ ولی هر جا واژه‌‌ای پارسی نمی‌توانست معنای دقیق پرمانه‌ای را برساند سَره‌گرایی را به سود دقت واژگانی کنار می‌گذاشت. نمونه‌ی زیر به روشنی نشان می‌دهد که وی تا چه اندازه به دقیق بودن واژه‌ها پُرنگر بوده است:

خطر= danger
آپه=hezard
سیج= peril
ریسک= risk
این چهار واژه زیرمعنایی‌هایی دیگرسانی (متفاوتی) دارند؛ از همین رو حیدری ملایری برای هر یک واژه‌ای جداسان (متمایز) قرارداد کرده است. در این میان سیج و آپه پارسی سَره‌اند، خطر عربی است و ریسک انگلیسی.
برخی برآنند که حیدری ملایری در فِتادهایی (مواردی) پای را از چهارچوب دستوری واژه‌سازی بیرون گذاشته است یا در فتادهایی به سویه‌های زیباشناختی واژه‌سازی کم‌نگر بوده است؛ با این همه از دید من اگر زبان پارسی بخواهد زبانِ دانش باشد و به‌آسانی و دقت برای وامواژه‌ها، برابرنهاده‌ی پارسی بسازد، راهی جز راهی که حیدری یکی از نمایندگان برجسته آن بود در پیش روی نخواهد داشت.
……..
۱.
https://dictionary.obspm.fr/?formSearchTextfield=generator&formSubmit=Search&showAll=1

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

32 پاسخ

  1. سلام جناب کورش جنتی
    شما که پایان نامه ی خود را در باب کار آن انسان سفر کرده که حالا دیگر نیست از کار های خود دفاع کند، نوشته اید، ای کاش نمونه هایی را بطور مشخص می شکافتید و دقیق مورد بررسی قرار می دادید تا خواننده شما را در می یافت. مثلن من تالش نمی دانم واژه ی پهلوی، تالشی و … پَرژَن = پَرزَننده، چطور می تواند به معنی انتقاد باشد. برگرفتن از زبان های کهن ایرانی و وارد فارسی کردن، کاری ست بسیار لازم، زیبا و هنری. ولی آن کار باید استوار باشد.
    مثال: ورزنش(تالشی) = مسابقه. بُندار، ورزیدن. که ورزش زیبا نیز در همین بندار بُن دارد.
    پَر = بال مرغ، آنچه تن مرغان را می پوشانَد(پهلوی، تالشی و …)
    ژَن(پهلوی، تالشی و …) = زَن
    پَرژَن = پَززننده.
    یک مثال: پاژَن(پهلوی، تالشی، و …) پازَن = بُزکوهی – حیوانی که با پا های جلو(دست ها) برف را کنار می زند تا به علف خشک یا تر برسد.

    البته گاهی، معنی غیر مستقیم است؛ و آن نیز درست است. ولی باید روی اصول باشد.
    مثال: پروا = پَرواز = پَرباز = پرنده ای که هنگام احساس خطر، پر باز کرده، به هوا رفته، می گریزد. پس معنی غیر مستقیم پروا = پَرباز کرده = ترسیده، نیز هست. ولی مرغ خانگی در بسیاری از موارد بی پروا است. یعنی هنگام دیدن انسان یا حیوان با پر بسته راه می رود. در نتیجه انسان نترس و ترسو را بی پَروا(با پر بسته) و دارای پَروا(پر باز شده و آماده ی فرار)، دانسته اند.
    کوتاه: پس ما دو نوع واژه ی درست داریم. واژه ای که دارای معنی مستقیم است؛ و واژه ای که دارای معنی غیر مستقیم.
    پرسش: واژه ی پَرژَن در متن شما دارای کدام معنی است؟ مستقیم یا غیر مستقیم؟ اگر هیچ یک از آن دو نیست، چگونه پَرژَن = پَرزَن = پرزننده، می شود «انتقاد»؟

  2. ادامه و تمام

    ژَندِن(بندار، تالشی) = زدن. شکل پهلوی آن بندار می شود، ژنتن.

    و یک نکته ی عجیب: شکل همه ی بُندار های زبان بسیار کهن و ایرانی تالشی، دقیق مانند شکل بندار های آلمانی است. و گاه حتی معنی یگانه دارند. مانند لَکِن(تالشی) = لِگِن(آلمانی) = افتادن، دراز کش افتادن، دراز کشیدن. یا ویندِن(تالشی) و فیندِن(آلمانی)، و …
    و جالب است بدانیم که فقط محقق تالش توان ریشه یابی آن بندار های مشترک ایرانی، آلمانی را دارد. چنانکه بسیاری از واژه های ایرانی را نیز فقط محقق تالش می تواند بشکافد، ریشه یابی و معنی کند. مثل لیمو = لِمبُو = بوی خوش، بوی ملایم، بوی آرامش بخش. در آلمانی بندری هست به شکل لیندِرن = آرامش بخشیدن. و جالب است که نام درخت زیرفون لیندِر، است.
    در فرهنگ تالشی آن درخت طبی مقدس است و حتی چوب خشکیده اش را نیز نمی سوزانند.
    همینک چای گل درخت زیرفون اهلی در تمامی دارو خانه های شرق و غرب اروپا یافت می شود.

    و جالب است که ایرانیان در هَزارَه های دور تاریخ به ویژگی های طبی آن درخت پی برده بودند، و سوزاندن چوبش را ممنوع کردند.
    متأسفانه در جنگلتراشی های ناجوانمردانه در شمال ایران، آن زیبا تقریبن نسل اش ور افتاده.

    نام نوع جنگلی آن «کِه» است، کِژ = کِه ژی = زینده روی درخت کِه = کرم ابریشم، نیز در همان «کِه» بُن دارد.
    یعنی قبل از اهلی شدن، روی آن درخت می زیسته. چنانکه هنوز بعد از برگ توت، تنها برگی را که کِژ یا کِج = کرم ابریشم، می خورد، برگ درخت «کِه» است. البته با خوردن برگ درخت کِه، پیله ی نازکتری می زند.

  3. اصلاح و پوزش: «مثل لیمو = لِمبُو = بوی خوش، بوی ملایم، بوی آرامش بخش. در آلمانی بندری هست به شکل لیندِرن = آرامش بخشیدن. و جالب است که نام درخت زیرفون لیندِر، است.»(برگرفته از مَنگفت دوم)

    اصلاح: لیندِ Linde = زیرفون، درست است.

    و یک نکته: نام سه درخت مشهور مرکبات، یکی(لیمو) از بوی خوش برگ و گل و میوه ی آن گرفته شده؛ و آن دوی دیگر(نارنج و پرتقال) از نوع شاخسار آن ها. و هر سه نام تالشی است. البته واژه ی تالشی پَردَخال = پرتقال(غلط مصطلح)، چنانکه دیده می شود، تغییر اساسی کرده.
    پَرد = پُل.
    پَردَخال = درختی که خال(شاخسار) آن روی هم پُل می زنند. در هم بر هم اند. نارنج اما نار اَنج = درخت اَنارشاخساری، می باشد. یعنی هم در هم و بر هم اند و هم تیغدار، مانند درخت نار یا انار ترش. در ضمن واژه ی نارمَک(محله ای در تهران) = خاک سرخ، نیز در همین نار بُن دارد.*
    اَنج = شاخه های کوچک درختان.
    گَل و گَلَه = شاخه ی اصلی درختان و رود ها. گَل(تالشی) = لینگ(لِنگ، غلط مصطلح) = بلند ترین شاخه ی بدن آدمی.

    دوستان توجه داشته باشند، منظور از تالشی، یعنی با قاعده ی زبان کهن ایرانی(تالشی) ساخته شده. وگرنه واژه ها از آن کل مردم ایران و جهان اند.
    به همین خاطر آن شعر مشهور سغدی(آهوی کوهی) که گویا اولین شعر برجای مانده ی پارسی است، را فقط محقق تالش می توان معنی کند.
    یعنی همه ی معانی ای که قبلن از آن شعر صورت گرفته غلط است؟
    آری، سد درسد غلط است.
    لطفن رجوع شود به وبگاهِ «جهان زبان»

    * پس با این حساب نام «خاک سفید»(محله ای در تهران)، غلط است؟ غلط نیست؛ ترجمه شده است، دقیق ترجمه شده به فارسی دری. و اصل آن دیگر منسوخ گشته. اصل آن باید سپی خاک(به سکون سین) یا سپیدخاک(به سکون سین) باشد. چنانکه در نارمَک = نارَ مَک(صرف کهن) می بینیم، بدرستی صفت(سرخ، نارینَه، اناری) قبل از موصوف(مَک، پوسته) آمده. همه ی محله های تهران با همین قاعده درست شده اند. پس نمی تواند فقط در یک مورد، استثنا وجود داشته باشد. مثال: «سنگَ لَچ»، «درَه کَه»، «دَرَه بند»، تَجَ ری ش، و …

    متأسفانه نه فقط مردم عادی، بلکه حتی دانشمندان بزرگ و گرامی ما بخاطر ندانستن تالشی(تاتی، تالشی)، در باب نام های محله های تهران، معانی عجیب از خود نوشته اند، که همه حدس است، و نه ریشه یابی دقیق.
    آیا در جهان تحقیق نمی توان حدس زد. می توان و باید حدس زد. حدس اولین گام تحقیق است و حتمن در ادامه، بکار آید. ولی با حدس خالی نمی توان نتیجه ی پُر و نهایی گرفت. نکته اینجاست. متأسفانه 90 درسد معانی در «ویکی پدیا» بر حدس “استوار” است، که استوار نیست.

    و اِشکالی فنی: نام و ایمیل من ذخیره می شود؛ ولی نشانی وبگاه را باید هر بار از نو بنویسم.

  4. «و جالب است که ایرانیان در هَزارَه های دور تاریخ به ویژگی های طبی آن درخت پی برده بودند، و سوزاندن چوبش را ممنوع کردند.
    متأسفانه در جنگلتراشی های ناجوانمردانه در شمال ایران، آن زیبا تقریبن نسل اش ور افتاده.»(برگرفته از مَنگفت دوم)

    در تالش زمین سوزاندن چوب سه درخت کِه* یا زیرفُون جنگلی، رَز یا درخت انگور، و کیش یا شمشاد، ممنوع است.
    کیش در واقع شاخه ی زیتون ایرانیان بوده. واژه ی کیشوَر(کشور، غلط مصطلح) در همین کیش بُن دارد. کیشوَر یعنی سر زمین دارای کیش، دارای آیین و قوانین خود. کیشور چون اِران = ایران، همینک نام زن است در تالش.

    نام درخت «کِه» در فارسی «نمدار» است.
    در زمان رضا شاه ناگهان جنگلبانان متوجه یک اِشکال اساسی شدند. دیدند بسیاری از درختان ایران در فارسی نامی ندارند. در نتیجه بسیاری از اسامی درختان را از مازندرانی برگرفتند؛ و حالا آن نام ها، اسامی رسمی به حساب می آیند.

    چرا نمدار؟
    زیرا پوست آن درخت به راحتی کنده می شود، و بعد از پوست کندن، تن سپید چون برف آن درخت، سراسر خیس است؛ گویی های های می گرید با فریادی که ما نمی شنویم.

    در شمال ایران از پوست درونی یا شات = شاد آن درخت برای جارو سازی(بستن شاخه های جاروی شمالی) و بستن دهانه ی خیک های پنیر شور و … سود می جویند.

  5. درود بر شما. به فرهنگ ریشه‌شناسی اخترشناسی و اخترفیزیک بروید و ریشه‌شناسی را ببینید.

  6. وقت بخیر. به نظر میاید سره گرایی یک مترادف بی ریشه ای میباشد که عموم مردم اصلا متوجه معنی کلمات نمیشوند و این نیاز به یک لغت نامه ی جداگانه دارد که مدام به آن رجوع شود.‌ اما یک کلمه باید معنی و ریشه ی خود را داشته باشد و باید دید معانی و ریشه های مترداف آن در چه راستایی قرار گرفته که با آن کلمه هم معنی شده است. در این مقاله کلمات به نظر خیلی سخت میاید و من به شخصه متوجه شدم که کلمات خیلی جدید و سخت میباشند. برای عموم جامعه هضم این مدل کلمات سخت میباشد. علت دیر هضم بودن این کلمات بدلیل آن است که ریشه ای نیست و به گوش نخورده است باید کلمه بازشود یعنی ریشه یابی شود. تا به ذهن و وجود بنشیند. در هرصورت روح جناب حیدری شادباشد. فکر کنم جناب لیثی حبیبی قبلا در مورد پرژن از جناب جنتی سوال کرده بودند.‌ و اکنون هم در این بخش مجدد گفتند. معانی سد واژه همین است. یعنی یک کلمه مدام معنی میشود و به هم معنی آن کلمه نزدیک و نزدیکتر میشویم. شاد وتندرست باشید. سپاس از شما که به ما زندگی میدهید.🙏🍀

  7. دیشب بعداز این مطالب و نظر شخصی خودم در مورد کلمه ی سره در سایت به مطالبی برخورد کردم که خیلی جالب و شیرین مطرح شده بود که در زمان ناصرالدین شاه بیشتر به موضوع سره و ادب پارسی پرداخته اند و حتی در زمان رضا شاه و در سال ۵۷ و انقلاب به کلمه ی سره توسط ادیبان و متخصصین پرداخته شده است. و جالب اینجاست که از ادیبانی چون اقای دکتر کزازی جناب خانلری و….. دیگر عزیزان هم نامبرده شد که به ادامه ی کلمات سره پرداخته اند. به نظر میاید که کلمات عربی دست به دست داده تا کلام سره در ادب پارسی پا بگیرد. خیلی جالب به نظر میرسد که امیختگی زبان عربی به زبان پارسی خودرا وامدار ادب پارسی قلمداد میکند یعنی اینکه در عربی از اول وجود داشته است. به نظرم بزرگان ادب پارسی باید پاسخگوی این باشند که چرا دارد همه چیز تغییر می یابد و کلام پارسی مدام از دست ما ایرانیان در میرود. و چرا باید ادب پارسی به این ناشایستگی ها برسد. از اهورامزدای بزرگ خواهانم که این ناشایستگی ها را از جامعه ی ادب پارسی دور کند. امید است ایران عزیزمان با کلام شیرین پارسی خود پر از شیرینی باشد. شاد و تندرست باشید. سپاس از شما 🙏🍀

  8. روزخوش. در صحبت جناب جنتی که در مورد فرهنگ ریشه شناسی اخترشناسی و فیزیک بیان شد به نظر میرسد اگر چنین ریشه شناسی باشد حتما کلمات باید ایرانی باشند.چون در گذشته اخترشناسی و یک سری علوم مختص ایران وایرانی بوده است. اما کلماتی که در علم نوین موجود است ایرانی نمی باشد. مثل کامپیوتر و دیگر مشتقات آن و حتی فیزیک نوین و …. یک بار جناب لیثی حبیبی گفتند ما کلمه ی پیتزا رو نمیتوانیم کش لقمه بگوییم‌. مثل فسنجان که نمیشود کلمه ی خارجی بکار برد. ما باید سره را جوری معنی کنیم که خارجی فسنجان را بتواند با این کلمه ی دیگر ایرانی به خارجی هم بکار ببرد. باید از سره اینجوری استفاده نمود. البته من مثال زدم و واقعا بلد نیستم. یک مثال بزنم یاد گذشته و دبیرستان افتادم. سرکلاس ادبیات بودیم و معلممان آقای دکتر قاسمی بودند و قرار بود درس بپرسند یادمه دوستمان معنی کلمه ی ثقبه را نمیدانست. یکی از بچه ها با اشاره به سوراخ بینی میخواست معنی کلمه را به دوستمان برساند. استاد متوجه شد ولی دوستمان متوجه نشد. یک دفعه گفت : غار .‌استاد گفت : بچه جون ثقبه یعنی سوراخ دوستت به همین راحتی سوراخ بینی اش را اشاره کرد من فهمیدم تو چرا نمیفهمی. همه بچه ها زدند زیر خنده و کلاس بهم ریخت و زنگ تفریح زده شد. فقط خواستم بگویم این کلمه ی عربی درسن پایین اینجوری معنی شد.
    امیدوارم همه در دوران دبیرستان و…خود خاطراتی خنده دار داشته باشند.خوب است گاهی اوقات از آنها و استادانمان یادی کنیم. امیدوارم همه ی مردم ایران زمین شاد و خندان و دور از هر بلا و نابسامانی و تندرست باشند.‌سپاس از شما عزیزان.🙏🍀

  9. جناب کورش محترم، اختر شناس و اختر فیزیک نمی تواند از خود حرف در آوَرَد.1 اگر از سوی هر دانشی، کسانی وارد جهان زبانی می شوند، باید از همان زبان گواه آوَرَند. واژه ها ریشه دارند، در هَزارهَ های دور تاریخ معنی و شکل یافته اند. مگر می شود هر چه دلمان خواست بگوییم؟!

    کوتاه: یا باید از زبان های کهن ایرانی و یا از زبان فارسی دری(زبان ملی یا سرتاسری کنونی ما) گواه آورده شود.

    جواب عجیبی داده اید – «درود بر شما. به فرهنگ ریشه‌شناسی اخترشناسی و اخترفیزیک بروید و ریشه‌شناسی را ببینید.»

    من و بسیارانی به آن فرهنگ که فرموده اید، دست رسی نداریم. شما وقتی مقاله ای می نویسید و در آن موضوعی را مطرع می کنید، باید به پرسش های مشخص، جواب مشخص بدهید.

    ما عمری را در این راه زیبا گذاشته ایم؛ اختر شناس نمی تواند از خود حرف در آوَرَد. هر دانشی زنی، دانشی مردی که خواست به واژه های یک زبانی بپردازد، سخن او باید در پهنه ی همان زبان باشد؛ از آن خارج شد، می شود حرف من در آوردی و هوایی.

    شما اگر در باب واژه هایی مشخص که بکار برده اید، مانند «پَرژَن»(پهلوی، تالشی، و …. = ایرانی، ایرانی بسیار بسیار کهن) توضیح مشخص ارائه نمایید، می شود گفتگوی روشنگر. ما می خواهیم زبان را به دانش آموزان و دانشجویان بیاموزیم. باید به پرسش های پیش آمده پاسخ دهیم. نمی توانیم در جواب پرسش بسیار مشخص آن ها، بگوییم به فلان فرهنگ رجوع کنید! طبیعی ست که از آن فرهنگ هم می توان سخن گفت، و آن را به دیگران معرفی کرد، که موضوعی دیگر است.

    و با سلام بر بانوی گرامی، پوراندخت قبادی
    فسنجان، فسنجان است. چنانکه پیتزا، پیتزا، ست.
    در ارتباط با خارجی من ایرانی موظف نیستم، برای فسنجان نامی جدید درست کنم تا دیگران خوششان بیاید. ایتالیایی هم، چنان وظیفه ای ندارد. ولی ما می توانیم محتویان و شیوه ی درست کردن آن خوراک ها را برای هم توضیح دهیم. و اگر به امور زبان واردیم، از نظر ریشه ای نیز آن واژه را شکافته، ریشه یافته معنی می کنیم.

    مثلن من به جناب ایتالیایی و هر فرد خارجی دیگر، بعد از چگونه درست کردن فسنجان، این توضیح را نیز می افزایم: بسیاری از واژه ها در طول تاریخ شکل عوض کرده اند. فسنجان بسیار خوش مزه ی ما نیز از آن جمله است.

    بعد با تدقیق(باریک بینی) آن واژه را شکافته،ریشه یافته، معنی می کنم.
    فسنجان = ویز اینجَن = گردو خرد کردن(برگردان به فارسی دری)*
    ویز = گردو. اینجَندِن = خرد کردن. و تمام. یعنی دیگر نه انشا نویسی می خواهد و نه داستان پردازی.2 – این لحظه وقت ندارم، برای زیر نویس های 1 و 2 در منگفت دیگری توضیح می نویسم.

    * این سخن را شاید هَزار بار نوشته ام؛ یکبار دیگر تکرار می کنم: «فارسی دری» کوچک کردن زبان ملی یا سرتاسری ما نیست.** نام این زبان قدرتمند و شاهنامه آفرین، فارسی دری است. با این تفاوت که ما ایرانیان به مرور دری آن را حذف کرده ایم؛ و در افغانستان فارسی آن حذف شده. البته بسیاری از مردم افغانستان به فارسی دری خود، فارسی نیز می گویند. این همان زبانی است که دانشمند، اندیشمند، آزادی خواه و عدالتخواه بزرگ ایرانی(ناصر خسروی قبادیانی) آن را «دُرِّ دری» نامیده.

    پرسش: آیا به فارسی دری، نمی توان گفت پارسی دری یا پارسی؟
    طبیعی ست که می توان.
    من اما در جهان تحقیق، فارسی دری را بکار می برم، تا جایگاه این زبان تغییر یافته، بسیار بسیار تغییر یافته، و مادر آن(پهلوی) مشخص شود.

    ** نوشتم«زبان ملی یا سرتاسری ما»
    من از کسانی بودم که در خارج از میهن در نوشته های خود، فارسی را زبان ملی ایرانیان نامیدم. و همیشه همان را تکرار می کردم. تا اینکه روزی عزیزی هم میهن ولی غیر فارس به من اعتراض کرد و نوشت: «فارسی زبان سرتاسری ما است و نه زبان ملی»
    بعد از آن من گاهی زبان ملی و هم سرتاسری را بکار می برم تا بگویم ما به حرف و نظر دیگر هم میهنان عزیز خود بی تفاوت نیستیم.
    زنده باد اتحاد همه ی خلق های ساکن ایران که ملت بزرگ ایران را می سازند!

    اگر دوستان مایل بودند؛ ما می توانیم در جای دیگری این گفتگوی دوستانه ی زیبا را ادامه دهیم. ولی بیایید این گفتگو را اینجا پهن نکنیم، تا از اصل مطلب یعنی نوشته ی جناب کورش جنتی خارج نشویم.

    و هم از شما بانوی محترم ممنونم که با نام خود نوشته اید. ما اینجا به موضوعاتی بسیار عادی می پردازیم و چیزی برای مخفی کردن نداریم. البته من هر مطلبی از جمله انتقادات از حکومتگران کشور ما و کل جهان را نیز فقط با نام خود می نویسم. و طبیعی ست که نام مستعار نیز حق است، و هر کسی خواست می تواند برگزیند. ولی به نظر من، با نام خود نوشتن، به نوشته ی فرد اعتبار بیشتری می بخشد.
    پیروز و شاد باشید

  10. خوب است چند جمله در باب «سَرَه» نیز نوشته شود تا از هر گونه سوءِ تفاهمی جلوگیری شود.
    سَرَه، عبارت است از «سر» + «ها»ی نسبت.
    سَرَه یعنی آنچه در سر، در آغاز کار بوده.
    مثال جیگر، کیشوَر، و … سَرَه اند، شکل آغازین آن واژه ها می باشند؛ آنچه در سر آغاز بوده. و جگر، کشور و … شکل ناسَرَه یا تغییر یافته ی آن ها می باشد.
    حال می رسیم به جایگزینی برای لغت های عربی در فارسی، که نمی تواند خارج از قاعده ی زبان های ایرانی انتخاب شود. حتمن باید در راستای زبان باشد. زبان کِی ایجاد شده؟ در هَزارَه های دور تاریخ و در ارتباط با زندگی انسان های آن زمان.
    این واژه های سَرَه، آغازین، هیچ ربطی به اختر شناسی و اختر فیزیک ندارد، زیرا در ارتباط با زندگی شبانه روزی مردمان آن دوران شکل گرفته، که گاهی از عجایب است، مانند جیگر = زندگی ساز.
    پس اگر ما می خواهیم برای واژه های عربی جایگزین بیابیم؛ فقط و فقط در عرصه(پهنه) ی زبان باید یافته شود و بس.

    پرسش: پس آن توضیحات که در واژه نامه ها برای «سَرَه» نوشته شده، غلط است؟
    خیر. آن توضیحات واژه نامه ای و درست است؛ ولی معنی غیر مستقیم واژه است.
    البته اندیشمند بزرگ واژه شناس ایرانی(استاد حسن عمید) قبل از آوردن آن توضیحات کلی و معانی غیر مستقیم، راز درون واژه را نیز شکافته و این زیباست.

    «سَرَه – صفت، مرکب از سر و هاءِ نسبت، گزیده، برگزیده، پسندیده، پاکیزه، خوب، نیکو، نغز، بی عیب، بی غش، خالص، مقابل ناسَرَه»(عمید ص 737)

    دوستان حتمن توجه دارند که «سر و هاءِ نسبت» به ریشه ی واژه مربوط می گردد. باقی همه معانی غیر مستقیم است.

    سایت «اَمُوردات»(پهلوی و اصل واژه) = «اَمُرداد» از آن هم میهنان عزیز زرتَشتی ماست. بگذار از فرهنگ زَرتَشتی، مثالی بزنم تا مشت گردد.
    نام زرتشت به احتمال بسیار قوی یک لقب است به معنی غیر مستقیم نورانی؛ و به معنای مستقیم تَشتِ زرین آسمان = خورشید.

    اَشُو(تالشی شمالی) = اَشا(تالشی جنوبی) = او می تواند؛ او تواناست. اَ = او. شا = شاه = می تواند، توانا، تواناترین دوران خود. در زبان های آریایی مادی «ها»ی ملفوظ نیست. مثل کو در ماکو(نام شهر ماکو) که اگر به فارسی برگردانیم، می شود کوهِ ماه، که اشاره است به ویژگی های کوه آن نقطه. این نامگذاری دو دلیل دارد که پیشتر مفصل در باب آن نوشته ام، تکرار نمی کنم. یا سیاکو(تالشی) در استان اردبیل = کوهِ سیاه. به همین خاطر باشنده ی نوین توان کشف کوه و سیاه را در کو و سیا نداشته؛ در نتیجه حالا مردم آن منطقه در استان اردبیل به آن می گویند، سیاکو داغ. که اگر بخواهیم به فارسی برگردانیم، می شود کوهِ سیاه کوه. که بیشک یک کوه این میان اضافی است.

    حال بروید و توضیحات مفصلی که در باب آن واژه ی بسیار کهن آریایی مادی نوشته شده را بخوانید.
    آیا آن نوشته ی نسبتن بلند در باب اَشُو یا اَشا، غلط است است؟ خیر، توصیف است و توضیحات واژه نامه ای. به عبارتی دیگر معانی غیر مستقیم است. ولی معنی سَرَه و دقیق و مستقیم اَ شا، یعنی او می تواند، او تواناترین است.
    به همین خاطر به نظر من شاه ارثی بی معنی است. زیرا فرزند یک آدم بسیار با استعدادی می تواند آدمی عادی باشد. یعنی در جامعه از او شاتر = تواناتر، فراوان یافت می شود.

    نام آریایی مادی ماکان = کانِ ماه، انسان روشن، انسان زیبا، نیز نامی ست مانند زَرتَشت، با این تفاوت که زَرتَشت به خورشید مربوط است و ماکان، به ماه.

    بُندار: شاشتِن = توانستن.
    صرف بُندار: شام، شای، شا(می تواند، توانا، سوم شخص مفرد)

    کوتاه: این ها دانش است؛ دانش مطلق واژه و زبان است که مانند فرمول دانش ریاضی شکل گرفته. به عبارتی دیگر واژه ها ریشه دارند و به بنداری مربوط می گردند، پس ما حق نداریم بر اثر تصورات خود، از خود حرف در آوریم. یعنی در خطه ی تحقیق فقط و فقط باید دانشی و اثباتی سخن گفت و بس.

    امروز، در طول روز هنگام نوشتن دو زیر نویس، باز به این سخن بر می گردم.

  11. سلام دوستان
    قرار بود دو زیر نویس اینجا بنویسم. بعد دیدم شماره ی یک خود موضوعی بسیار مهم است و باید با گواهان گوناگون اگر نه کتابی، حد اقل مقاله ای بلند در باب آن نوشت و جایش اینجا نیست.

    پس کوتاه ذکر می کنم. و باید بگویم که این نوشته ی من کلی است. یعنی در باب کار زنده یاد حیدری ملایری و یا فرد دیگری نیست.

    1 – متأسفانه علم و شبه علم در جهان ما به موازات هم پیش می روند؛ و گاه شبه علم از علم پیشی می گیرد، زیرا رواج دهندگان شان در جهان از امکانات عظیمی برخوردارند و آن را در اختیار طرفداران خود می گذارند. و آن چنان است که گاه حتی هیاهو جای دانش را می گیرد – گر این غم انگیز داستان نیک بگشایی، خود قطور دفتری گردد؛ پس بمانَد.

    2 – تصور صادقانه اما اشتباه افراد باعث سر در گمی در جامعه بشری می گردد. بگذار تا فقط انشا ننوشته باشم، مثالی بزنم. چندین سال پیش زنده یاد دکتر منوچهر جمالی که او را پروفسور جمالی خطاب می کردند؛ آمد و نوشت در باب واژه ی آیینه مقاله ای بلند دارم که به زودی منتشر می کنم.

    نوشتم جناب جمالی محترم، مفهوم واژه ی آیینَه، آینَه(خلاصه)، آوینَه یا آوینا، احتیاج به مقاله ی بلند یا کوتاه ندارد.

    بُندار یا مصدر – آویندِن
    صرف بُندار – آوینام، آوینای، آوینا(نشان می دهد، نشان دهنده)
    و اضافه کردم تالش همینک وقتی به فرزند خود می گوید برو آوینَه را بیاور، یعنی برو نشان دهنده را بیاور – زبان زنده.
    پس آیینَه = نشان می دهد، نشان دهنده. و تمام.

    که در نتیجه آن مقاله ی جناب پروفسور جمالی منتشر نشد.
    سخن بسیار است، بماند.

  12. و یک نکته ی بسیار اساسی را نیز خوب است اینجا اضافه کنم و بعد بروم پی کار خود. و آن این است که باید این دقت را داشته باشیم که هر واژه فقط یک معنی دارد، معنی اصلی، ریشه ای.
    مثال: بهار = وَه آر = تعجب بر انگیز، ایجاد کننده ی وَه! که بَه! و پَه! نیز همان است. و بَه بَه! وَه وَه! پَه پَه! تکرار آن – مبالغه.
    بهار در پهلوی نیز وَه آر(Vahar) = تعجب بر انگیز، است.

    حال بر گردیم به اصل سخن. و این در حالی است که برای بهار می توان چندین صفحه و بیش نوشت. آن چند صفحه توصیف است و توضیحات، تا اصل معنی درست دریافت شود.
    کوتاه: معنی هر واژه ای فقط یک و یا چند کلمه است؛ نمی تواند یک صفحه باشد.
    شرح را فرق است با معنی بدان
    شرح و اوصاف را تو معنی مخوان

  13. وقت بخیر.جناب لیثی حبیبی. خیلی دوست دارم در مورد چهارشنبه سوری بیشتر توضیح دهید. ما زرتشتیان چهارشنبه سوری نداریم. ما سی روز به اسمی و برابری روز و ماه جشن است و آخر سال هم ۵ روز پنجه داریم. و در شهرستان ها خصوصا یزد تش روی بام هست که تش مانده را به ادریان محله های روستایی یزد میبرند. یعنی به نوعی باور گذشتگان فروهران را راهی سرای جدید و سال نو مینمایند. اما اکنون با این روش چهارشنبه سوری انگار در هر محله ای بمب منفجر میشود و شب عید مردم در ترسی عجیب و آسیبی جدی مواجه میشوند. لطفا توضیح دهید از کجا این چهارشنبه سوری آمده. یادمه بچه بودیم و اون زمان فشفه های کوچک بود و یک ترقه و هفت ترقه بود.‌ یک ترقه که اصلا صدا نمیداد و هفت ترقه هم دو تا پت پت میکرد و تمام میشد. سه بار از روی آتش میپریدیم و تمام. هر محله برای خودش خنده و شادی داشت. اما اکنون همه چیز شده آسیب رساندن به خود و دیگران .یعنی اون شادی و خنده تبدیل به معزل مرگ و نقص عضو یا بهتر بگویم خسارت جانی مالی شده. امیدوارم این کار و نابسامانی تمام شود. و به رقص نور و موسیقی و زیبایی تبدیل شود. باز هم پیشاپیش سال ۱۴۰۲ خورشیدی را به ایرانیان و ایرانشهریان تبریک میگویم امیدوارم سالی پر از نعمت و برکت و تندرستی و شادمانی برای مردم میهنم باشد. شاد باشید. سپاس از شما.🙏🍀❤🏵

  14. بانو پوراندخت قبادی محترم سلام بر شما
    موضوع بسیار مهمی را مطرح کرده اید و باید بطور مفصل به آن پرداخته شود. امیدوارم این وضعیت وحشتناک زندگی من تغییر یابد، تا بتوانم به امور فرهنگی آنطور که باید بپردازم. متأسفانه در حال حاضر معذورم.
    مدت هاست 111 واژه را شکافته، ریشه یابی کرده، معنی نموده ام، ولی هنوز نتوانسته ام منتشر کنم. زیرا آن متون بلند باید یکبار با دقت خوانده شود و بعد منتشر گردد.

    در آنچه شما نوشته اید، موضوعات مختلفی نهفته، که به هر یک باید جداگانه مفصل پرداخته شود.
    اینجا کوتاه می نویسم؛ شاید زمانی بتوانم به شکل مقاله ای بلند در وبگاهِ خود منتشر سازم.

    در مورد پیدایش جشن ها و آیین های ایرانی متأسفانه نظرات “دلیرانه” در کتب و اینترنت فراوان دیده می شود که اغلب نا استوارند. خیلی از نویسندگان تصور و حتی آرزوی خود را نوشته اند. و متأسفانه آن تصور یا آرزو بعد ها زبان به زبان شده و به اعتقاد بدل گشته. من آن دلیری را ندارم، که بگویم دقیق نوروز و چهارشنبه سوری از کجا آمده. گرچه آدم بی سوادی نیستم. ولی به هر حال آن دلیری را ندارم. اما آنچه آشکارا می توانم بیان کنم این است که بیشک چهارشنبه سوری جشنی ست ایرانی، کاملن ایرانی. یعنی امری ساختگی و نوین نیست.

    تالش ها که به جشن های ایرانی احترامات ویژه می گذارند، به آن «کلی کلی چهارشنبه»(به سکون ک) می گویند. کل(به سکون ک) = آتش، آتش انبوه.
    تالش ها در حال حاضر مسلمان اند؛ و پیش از آن زرتشی بوده اند. و همینک آیین های ایرانی را با احتراماتی ویژه برگزار می کنند.
    در فرهنگ تالشی، «کل Kl» همان آتش آتشکده ی زرتشتی است؛ آتش های انبوه که از زمین بر می خاستند. مانند کلگاپِشت، کلِجَه سَر و … در ییلاقات ماسال که هنوز مقدس شمرده می شوند. در منطقه ی اسالم تالش حتی یکی از آن آتشگاه های طبیعی را همین امروز بُقعَه می گویند. روی جاده تابلو دارد. به احتمال قوی نخواسته اند امام زاده را بکار برند، آن مکان را بقعه نامیده اند. و کلی داستان در باب آن ساخته شده که همه الکی است. اخیرن این خدمتگزار کوچک فرهنگی در باب آن نقطه ی آتشفشانی حالا خاموش، روشنگری نمود و شاید کمی از وزن خرافات و داستان سازی ها کاسته شد. اما ماسالی ها که شیعه اند به آن مکان ها امازدَه = امام زاده، می گویند. یعنی بعد حمله ی عرب برای حفظ فرهنگ و ادامه ی حیات، نامی جدید برای آن نقاط برگزیده اند.

    کل(Kl به سکو ک) = آتش، آتش انبوه، در ماسال از فرهنگ زرتشتی برجای مانده؛ مانند کل در نام دو شهر آذربایجان ایران – کلیبر و کلجا(به سکون ک) = نزدیک آتشگاه، و جای آتشگاه. این آتشگاه ها طبیعی بودند و هنوز آثارشان در آن نقاط دیده می شود. آنجا خاک چنان سوخته که که در آن نقطه گیاه نمی روید.

    نظر من این است که جشن «چهارشنبه سوری» یا «کلی کلی چهارشنبه»، به احتمال قوی از فرهنگ زرتشتی برجای مانده. چرا امروز زرتشتی ها آن آیین را ندارند، موضوعی نیست که بتوان در یک و یا چند صفحه به بررسی نشست و نتیجه گرفت. باید در این باب هم تحقیق میدانی شود و هم با در دست داشتن متون کهن، تحقیقات همه جانبه ای صورت گیرد تا شاید همه چیز آنطور که بوده روشن شود. شاید هم کسی نتواند در دالان تاریک تاریخ، امروز روشنی ای بتابانَد. و این در جهان تحقیق و تاریخ و فرهنگ و دانش، امری ست عادی.
    در ایران عزیز، حالا گویا ما یک نوع زرتشتی داریم. ولی در گذشته ممکن است شاخه های مختلفی بوده اند و این امری ست عادی.
    بگذار مثالی بزنم: کاتولیک ها و بعضی دیگر از شاخه های مسیحیت، روی مزار درگذشتگان خود شمع روشن می کنند. ولی یِوَنگلیست ها مخالف روشن کردن شمع بر مزار درگذشتگان اند؛ در حالی که هر دو گروه مسیحی اند.
    باری، بحثی بلند است، بمانَد.

    ولی آنچه امروز در خیابان های ایران و بخصوص در پایتخت و دیگر شهر های بزرگ می بینیم، رواج نوعی خودزنی است. و ربطی، هیچ ربطی به فرهنگ ایرانی ندارد. جشن های ایرانی همه در پی آرامش و سلامتی انسان اند. وقتی کسی زندگی خود و دیگران را به خطر می اندازد، این به نوعی از خود بیرون رفتن است – «شتَن کُو بَرشَینَه» = از خود بیرون رفته اند. در فرهنگ ایرانی واژه ای هست به شکل هُودَه = خُودَه = خود بودن. هودَه واژه ای ست مثل سَرَه. متأسفانه خیلی ها سَرَه را بد فهمیده اند.
    ایرانیان مخالف آن را بیهودَه نامیده اند. بیهودَه یعنی خارج از هودگی = خارج از خود بودن.

    جان خود و دیگران را به خطر انداختن، به بیهودگی پیوستن است، و ره زندگی بر خود و دیگران بستن.
    و هم نوعی عصیان است که دلایل اجتماعی نیز دارد که بر آتش آن بیهودگی نفت می ریزد. آن حرکات نوعی نا آرامی روانی اجتماعی است. وگرنه هیچ آدم سالمی وقتی می داند ممکن است دست و پا و دیگر اعضای بدن و حتی جان خود را از دست بدهد، به آن نارَه نمی رود.

    آنچه امروز در پایتخت و شهر های بزرگ میهن دیده می شود، بیشک ربطی به چهارشنبه سوری زیبا ندارد.

    پدر یا برادر بزرگ با احترامی ویژه هفت چنگَه کُلش(کاهِ شالی) پشت سر هم می گذاشت، آتش می زد و ما با شادمانی از رویش می گذشتیم. و اگر کودکی آن توان را نداشت، آن را بغل می کردند و از روی هفت آتش می گذشتند و می گفتند: کلی کلی چهارشنبه، زردی مرا بگیر و سرخی خود را به من بده. همه پر از شادمانی می شدند. این زیبا آیین ایرانی را با انفجار و خودزنی آلودن، خیانت است به آیین های کهن ایران مهربان.
    سور و سر(به سکون اول) یعنی سرخ، که نماد سلامتی و زیبایی است. هنوز سلاویان ها به جای دختر زیبا(کرَسیوَیا)، گاهی دختر سرخ(کرَسنایا) را بکار می برند.

    نظر شخصی من این است که چهارشنبه سوری از آیین زرتشتی باقی مانده، ولی در بعضی نقاط منسوخ شده. این نظر گرچه تحقیقی و تجربی است، ولی نظر نهایی من نیست. زیرا من دوست ندارم نظر من که سد درسد نهایی نشده، به عنوان نظر نهایی ثبت شود و به دفتر تاریخ رود. من از چنان امری وحشت دارم. آنچه نوشتم به احترام شما بانوی گرامی و هم برای آن است که در آینده محققین واقعی، نه داستان پردازان، در این باب تحقیق بیشتری بنمایند. پیشاپیش بگویم که تحقیق در این باب نتیجه ی قطعی نخواهد داد، گرچه باعث روشنگری هایی خواهد شد. زیرا ما نمی توانیم از سکوی امروز به هَزارَه های دور تاریخ دقیق و با تدقیق بنگریم. چنین چیزی تقریبن شدنی نیست.

    زمانی مرا به یک جلسه ای دعوت کردند که بخاطر نوروز تشکیل شده بود. آنجا افراد مختلفی حرف زدند. من اما در باب پیدایش نوروز سکوت کردم، چون از داستان سازی بیزارم. بله من هم اطلاعاتی دارم. ولی وقتی از پیدایش سخن به میان است باید با گواهانی بسیار استوار سخن بگویی. من عاشق نوروز چنان گواهانی ندارم. یا باید بگویی حدس زده می شود …
    هنگام برگشتن، جوانی برگشت و به من گفت: برادرم در باب پیدایش نوروز می تواند ساعت ها حرف بزند. و من باز سکوت کردم.

    چندی پیش دیدم دوستی نوشته بود فلان پادشاه پیشدادی نویسندگان و هنرمندان را دعوت می کرد و به آن ها جایزه می داد.

    شکی ندارم که ایشان در اشتباه مطلق اند. یعنی ایشان را صادق فرض می کنم و نوشته ی ایشان را اشتباه به حساب می آورم. ما حق نداریم بخاطر علایق و آرزو های خود غلط را وارد دفتر تاریخ سازیم. من ایران و کل این گِردِ گردان زنده ی زیبا را چون مادر خود دوست می دارم، ولی حاضر نیستم برای آن دروغ بسازم.
    لطفن به متون باستان گرایان رجوع شود تا دیده شود چقدر انشا های زیبا نوشته شده. متأسفانه اخیرن سیاست باز ها که ضد سیاست زیبا و سازماندهی شده عمل می کنند، نیز وارد این افسانه سازی ها شده اند. افسانه پردازی در ادبیات خیلی هم زیبا و خوب است. چنانکه شاعر مشهور ایرانی، سیاوش کسرای، آرش کمانگیر را دوباره زندگی بخشید. این زیباست. ولی ما حق نداریم در باب تاریخ افسانه سازی کنیم. تاریخ همان که بوده باید گفته و نوشته شود. اگر اطلاع نداریم، باید سکوت کنیم. خیلی از موضوعات در تاریخ بوده که امروز ما دقیق نمی دانیم چه گذشته.
    پس اگر هم در آن باب می نویسیم، باید بگویم که این حدس من است که شاید چنین بوده. در غیر این صورت آن نوشته ها هیچ ارزشی ندارد؛ وقت خود و مردم را گرفتن است.

    کوتاه: آنچه مسلم است «چهارشنبه سوری»، «کلی کلی چهارشنبه» جشنی اصیل و ایرانی است، که در آن، همه از آتش می خواهند سرخی خود که علامت سلامتی و زیبایی است را به آن ها بدهد و زردی شان را بستانَد. در باب از کجا آمده، دقیقن از کجا آمده؟ اجازه بدهید سکوت کنم. ولی باز تکرار می کنم آنچه امروز در حد خودزنی اجرا می شود، “چهارشنبه سوری” هر کسی و هر کجا که باشد، چهارشنبه سوری ایرانی نیست. همین امروز اخبار ایران را گوش دادم و بسیار ناراحت شدم، زیرا هَزاران نفر زخمی شده اند و یا چشم و بعضی اعضای بدن خود را از دست داده اند، و چند ده نفر نیز کشته شده اند.
    در حالی که پیام نوروزی، پیام بهاری(وَه آری) و سلامتی و شادمانی است.
    پیوسته پیروز و شاد باشید

  15. پیشتر از «پروا» و «بی پروا» نوشتم، که از زندگی پرندگان گرفته شده و وارد فرهنگ انسانی گشته. در فرهنگ ایرانی از آن دست را از زندگی گیاهان نیز گرفته اند.
    واژه ی کمی دِگر شده ی بیمار، از آن دسته واژگان است. بیمار، ناسَرَه ی واژه ی پهلوی ویمار است. همینک تالش ها هنوز ویمار را بکار می برند و برایش بُندار دارند.

    بندار – ویمَردِن = سر فرو انداختن هنگام بی حال شدن و چروکیدن گیاه. مثل حالت گیاهی که مدتی بهش آب نرسیده است.
    وی = پایین، به سوی پایین. مَردِن = مُردَن.

    ویمار(سَرَه)* = بیمار(ناسَرَه)، یعنی کسی که حال خوشی ندارد و سر فرود آوردن از بد حالی. طبیعی ست که این معنی ریشه ای آن واژه است؛ و معانی توضیحی دیگری نیز می توان بدان افزود، که بحثی دیگر است.

    * یکبار دیگر در باب سَرَه می نویسم تا شاید بکار آید.

    سَرَه یعنی آنچه در سَر، در سر آغاز، در هَزارَه های دور تاریخ بوده.
    مثال: هَزار سَرَه است، و به همین دلیل با آن می توان واژه را ریشه یابی کرد. ولی هِزار، ناسَرَه، یعنی تغییر یافته است و با آن کسی توان یافتن ریشه ی واژه را ندارد. همینک تغییر یافته یعنی ناسَرَه ی هَزاران واژه ی زبان های مادر(پهلوی، تالشی و …) در فارسی بکار می رود، که در جهان زبان امری ست عادی. مثل رستم = روس تَن = گروس تَن = اوروس تَن = پیل تَن. پیل(تالشی) = بزرگ.
    نام ولایت اُوروزگان(در افغانستان) = اوروسگان = سر زمین مردمان تنومند. که رستم، پهلوان مشهور نیز نام خود از آن واژه دارد. هنوز تالش ها پیل و اوروس را بکار می برند. پیل را برای بزرگ بکار می برند و اروس را برای روس، خلق روس.

    در فارسی دری اغلب او های بلند پهلوی به اوی کوتاه بدل شده. مثل کورد، لور، تورک، که شده کُرد، لُر، تُرک. مثل فریبورز = بلندای فر ایزدی. که حالا نام مردانه است به شکلِ ناسَرَه ی فریبُرز. یا اَلبُورز(سپید سر بالا بلند) که شده اَلبُرز. و از این دست، بسیار است.

    بژی ایران، جاوید بژی!

  16. و باز نکته ای مهم: سال ها پیش بی هیچ منظوری یک یا شاید دوبار ایرانشهر را بکار بردم. بعد دیدم بعضی از هموطنان عزیز غیر فارس به آن حساسیت نشان داده اند، و دیگر هرگز بکارش نبردم. آنچه ما امروز به آن نیاز داریم اتحاد همه ی خلق های ایران است که ملت بزرگ و حماسه آفرین ایران را می سازند. ملتی که تک تنها سال ها در مرز ایران و عراق با بخش بزرگی از نابکاران جهان جنگید و کمر خم نکرد.
    به نظر من ایران و ایران زمین نام هایی بجا و زیبا هستند و احتیاجی نیست که نامی دیگر را بیافزاییم.
    به هر حال این نظر شخصی من است، و خودم سال هاست که رعایت می کنم.
    چون احساس خوبی بخاطر بکار گیری ایرانشهر نداشتم، به این نکته نیز پرداختم.
    آیا من با بکارگیری ایرانشهر کار خلافی انجام دادم؟
    خیر. ولی همیشه تلاش کرده ام و می کنم به اتحاد ایرانیان دامن بزنم و نه تفرقه.
    ایرانیان باید به این امر توجه ویژه داشته باشند که ما امروز بیش از هر زمانی احتیاج به اتحاد داریم.
    میهن ما در لحظه ی بسیار بسیار حساسی از تاریخ به سر می برد. پس اساس حفظ ایران است.
    بژی ایران، جاوید بژی!

  17. وقت شما بخیر و خوشی. جناب لیثی حبیبی. از اینکه پاسخ سوالم را در مورد چهارشنبه سوری گفتید سپاسگزارم.‌ البته تا آنجایی که میدانم ما زرتشتیان برای آتش احترام زیادی قائل میباشیم و حتی معتقدیم ۷ گونه آتش وجود دارد که یکی از آنها آتشی است که درون انسان موجود است. و حتی بوی خوش مثل کندر و اسفند و لوبل…به آتش داده میشود که آن غذای آتش است. پارسیان هند آتش را با چوب صندل روشن نگاه میدارند‌ حتی اگربتی (نوعی درخت چوب خوشبو میباشد)یا همان عود را هم برای فضای محوطه ی آتش خوشبو نگاه میدارند. البته نمیدانم علت آمیخته شدن پارسیان با سنت هندیها میباشد یا خیر اما میدانم چوب صندل و عود در ایران موجود نیست.‌ خواستم این را بگویم که وقتی موبدان ما ماسک میزنند برای احترام به آتش ، چطور از روی آتش میپرند و بهتر بگویم چطور بی احترامی به آتش میکنند.‌و این را جشن ایرانی میگوییم. چرا تاریکیهای تاریخ را روشن نمیکنیم که این همه ابهام بوجود بیاید و در نسلهای آینده شبهه بوجود بیاید. جناب لیثی حبیبی سکوت بعضی اوقات خوب است اما در چه جهت و موقعیتی این سکوت جوابگو میباشد.‌بالاخره یکی با دانش و آگاهی و مستندات حقیقی سکوت را به حقیقت باید تبدیل کند تا افرادی مثل من سردرگم و نادان در ابهامات نمانیم. در مورد کلمه ی افغانستان که گفته اید لطفا ریشه ی کلمه بیشتر باز شود چون تا بحال نشنیده بودم. معنی افغانستان را مکان فریاد و فغان میدانستم و بهتر بگویم استان فریاد و فغان. ریشه هایی که میفرمایید خیلی برایم تازگی دارد و زیبا معنی میشود. سپاس از شما.شاد و سربلند باشید.🙏🍀

  18. تش را زرتشتیان به زبان خود آتش میگویند. فکر کنم صحیح نیست چون آتش همان آتر.آذر.آدر میباشد آدریان هم جایگاه آتش یا آدر یا آتر یا آذر میباشد. مدام همه چیز تغییر میکند اما من تا آنجا که یاد دارم آدر میگفته اند. حتی اسم شخص هم آدرباد (مرد) آترا (زن) میگذارند. امیدوارم بزرگان زرتشتی بهنر پاسخ دهند. این چیزی بود که میدانستم و گفتم. امیدوارم اگر اشتباه گفتم بزرگان ببخشند. سپاس.🙏🍀🌹😀

  19. در جواب بانو پوراندخت قبادی محترم، باید نکته ی مهمی را در آغاز سخن خود بیان دارم، و آن این است: بسیاری از حقایق تاریخ دیگر قابل روشن شدن نیست. مگر در دو مورد. یکی حقایق نهفته در دل واژه های سَرَه است. مثال: دَرَه کَه(تالشی، محله ای در تهران) = خانه ی درَه(برگردان به فارسی دری) = تک خانه ای که در دل دره قرار دارد. این حقیقت مطلق تاریخ است. ولی وقتی عزیزی جوگیر شده می نویسد: فلان شاه پیشدادی نویسندگان و شاعران و هنرمندان را دعوت می کرد و به آن ها جایزه می داد(نقل به مضمون)
    این تاریخ را دوباره ساختن است. اگر عمدی ست، نام اش دروغ است. اگر غیر عمدی ست نام اش اشتباه است و غلط یا دروغ دیگران را پذیرفتن.

    بانوی گرامی، نظر ها مختلف است. به نظر من پریدن از روی آتش نوعی هم آوایی با آتش است. توجه داشته باشید که ایرانیان هنگام پریدن از آتش به آن لگد نمی زنند، بلکه هنگام پریدن و هم آوایی با آن، از آن سلامتی می خواهند. من و شما می توانیم ده ها صفحه در این باب بنویسیم و هر یک از نظر خود دفاع کنیم. ولی نتیجه ی قطعی نمی گیریم.
    همانطور که پیشتر نوشتم، تالش ها زرتشتی بوده اند. هنوز گاه در جنگل های تالش و بسیارگاه در ییلاقات و بلندی های تالش گور هایی یافت می شود که رو به قبله نیست. مردم منطقه می گویند این گور گَبر هاست. و خیلی ها نمی دانند که گَبر همان زرتشتی است.*
    ولی همان تالش ها که به آیین های ایرانی احترم ویژه می گذارند. هفت چَنگه کلش شالی پشت سر هم می نهند، آتش زده و از روی هفت آتش می پرند و از آن سلامتی طلب می کنند. یعنی با آتش هم آوا می شوند تا از آن سرخی(سلامتی) بگیرند و شادمان بزیند.

    ما اگر این بحث را ده شبانه روز هم ادامه دهیم، هیچ وقت پایان نمی پذیرد. برای اینکه ما حقیقت تاریخ دیروز را دقیق نمی دانیم. پس هیچ چاره ی دیگری نداریم بجز به آثار کهن و آداب مردمان مناطق مختلف ایران رجوع کردن و نتیجه هایی نسبی یافتن. نتیجه ی قطعی فقط در واژه شناسی و یا آزمایشگاه در باب آثار باقی مانده ممکن است.

    نام دیگر خورشید آفتاب است. راز درون واژه به ما می گوید: آفتاب = آوتاو(تالشی، واژه سَرَه) = آب تاب = آن که روی آب تابشی ویژه دارد = تابنده بر آب. این حقیقت مطلق نامواژه ی آفتاب است. ولی در باب خیلی از موضوعات گذشته، نمی توان نظر قطعی داد. حد اقل من محقق واژه و زبان به خود چنان اجازه ای نمی دهم. ولی نوروز را می ستایم و در وصف آن زیبای وَه آر(وَه آوَر)، می توانم ساعت ها سخن بگویم با عشق. ولی در باب اینکه دقیق کی و چگونه آن زیبا آیین شکل گرفته، به خود اجازه ی نظر دادن نمی دهم، زیرا من وقتی نظر خود را می نویسم که سد درسد بدانم دقیق و با تدقیق و علمی است. افسانه را اما دوست دارم و آن را در ادبیات می پرورم. ادبیات من پر از افسانه است. در ادبیات شما آزادید و هرچه دل تنگتان خواست می توانید بیافرینید. و از جمله افسانه ای جدید بسازید. چنانکه من بار ها ساخته ام. رجوع شود به وبگاه های من. ولی وقتی داریم از پیدایش یک آیین سخن می گوییم یا باید گفته شود این حدس من یا دیگران است و یا باید برایش گواه آوریم، گواه های استوار.

    کوتاه: بعضی موضوعات که در هَزارَه های دور شکل گرفته اند، حقیقت هستی شان چنان زیر غبار تاریخ مانده که دیگر قابل روشنگری نیست.

    * گَبر نامی ست که بعد از حمله ی عرب به زرتشتی ها داده اند و به احتمال قوی با دیدی منفی همراه است. همین واژه ی ایرانی، هندی، اروپایی در قفقاز شمالی گَوُر تلفظ شده و با دیدی منفی به غیر مسیحی ها گفته می شود.

    در باب افغانستان برداشت شما درست است. افغان همان فریاد و فغان است، و نامی ست که ایرانیان به خلق پشتو داده اند. و به احتمال قوی به هیاهوی شان در هنگام جنگ و یا شاید به نوع حرف زدن شان نظر داشته اند.
    آن نام یا مزورانه بر آن کشور گذاشته شده، و یا گواه یک اشتباه است. چنانکه به ایران نباید گفت فارسستان. گرچه در تاریخ با همین مفهوم، غیر ایرانیان از ایران نام برده اند. ولی امروز آنگونه نامگذاری ها مایه ی نفاق است و نه اتحاد.

  20. یادم افتاد چیزی در مورد آتش بگویم. الان داشتم انواع آتش را میخواندم که نه ۹ آتش موجود است که در مورد هریک توضیحاتی داده شده است. و حتی ادیان دیگر چون یهودیان و مردم هند
    و چینی عقاید خاصی به آتش نیز دارند. در یک مستند دانش چندسال پیش جناب میرفخرایی با اساتیدی گفتگو داشتند و درمورد آتشکده ها در ایران توضیحاتی داده شد که در گذشته از آتش برای پیام رسانی در آتشکده ها استفاده میشد. البته دو.سه هزارسال پیش سکوت و آرامش موجب اینگونه پیام رسانی ها بوده است. چون چاپار تا به مقصد برسد طول میکشید.و اکثر این آتشکده ها بر روی تپه ها و مکانهای مرتفع هنوز که هنوزه مشهود است. اما متاسفانه هریک بگونه ای در حال خراب شدن میباشند. و هیچگونه رفتار شایسته ای در این باب موجود نیست.‌ به نظرم اگر آتش درون کره ی زمین خاموش شود همه خاموش میشویم. چون ستایش ما زرتشتیان بیشتر در باب آتش نیایش همان چیزی است که درون هر چیزی به واضح نمودار است و هیچ بحث و سخنی باقی نمیماند. پس بهتراست به داده های اهورامزدا بیشتر توجه شود تا اینهمه آشفته گی و ناآرامی به هر دلیلی بوجود نیاید. یعنی هر چیزی را به خودخواهی تخریب و دگرگون ننماییم. از برتری جویی گرفته تا جنگ و کشت و کشتار همه ی مردمان ساده ی روزگار. دیشب فجایع شیمیایی مردمان ایران و عراق را نشان میداد که چگونه از بین رفتند. به نظرم آتش درون کره ی زمین فجیع ترین دستاورد انسانهای خدانشناس و ناپاک میباشد. خداکند مردم دنیا در آرامش و تندرستی بسر برند.‌ خیلی سخت است که هنوز بعد از چند نسل آثار هیروشیما و شیمیایی ایران و عراق و دیگر کشورها هنوز بشرایطی موجود است و باعث تعجب اینهمه خشونت نیز میباشیم. واقعا مردم بیایید دعا کنیم تا آرامش در میان مان تداوم بیابد. شاد و تندرست باشید و آتش درونمان را به نیکی و محبت حفظ نماییم. 🙏🍀❤ سپاس از شما.

  21. بانوی گرامی، ممنونم از توضیح شما
    چون فکر می کردم تش مخفف آتش است، به همان خاطر پرسیدم.
    خیر، تش غلط نیست. درست، خلاصه و زیباست. مثل انار و نار.
    هر چیز می تواند اسامی گوناگون داشته باشد.
    تش و آتش و آدر و آذر و … همه درست است. و این گوناگونی در جهان زبان امری ست عادی.

    مثال: زرتشتی ها عمومن اَهورامزدا را بکار می برند. آن شکل از نام خدا در فرهنگ زرتشتی بیشتر جا افتاده. ولی ایزد و یزدان و خدا و پروردگار و آفریدگار و … نیز از آن همان فرهنگ زرتشتی و ایرانی است. ایزد = کسی که یگانگی به نامش زده شده. یَزدان نیز همان است. خدا = خود آ = خود می آید؛ اورنده ای ندارد، ولی بُت(بُوت، پهلوی) سازنده و آورنده دارد. و همین نشان می دهد که ایرانیان از دیرباز به خدای یکتا اعتقاد داشتند. ایزد گویای یگانگی است، یگانگی خدا. و یزد زرتشتی نشین نیز نام خود از یزدان دارد.

    ای(تالشی) = یَک(پهلوی). یَک پهلوی نیز همان «ای» است. حرف ک یَک، مانند حرف ک بابک و آیینَک در معنی تأثیری ندارد.

  22. جناب لیثی حبیبی در جایی خواندم گبر یعنی بزرگ حال دید منفی آن را باید از عربها و مسیحی ها و….پرسید که چرا به زرتشتیان دید منفی داشتند. چون ما زرتشتیان آرامش خود را به گونه ای حفظ میکنیم که آسیبی به کسی نرسد. در مورد قبر که گفتید ما در گدشته قبر نداشتیم همش دخمه بوده است. یعنی حدود ۱۰۰ سال پیش هنوز در دخمه جسد قرار میگرفت که پدر بزرگم در دخمه ی کرمان میباشد. و برحسب نشانه ها باید جسد به طرف شرق و آفتاب باشد و وقتی استخوانها در چاه و اهک ریخته میشود. نمیدانم چه شکل میشود. البته اگر حیوان پرنده استخوان را با خود به جای دیگری نبرده باشد. تازه به نوعی دخمه باید گور دسته جمعی باشدصحبتهای شما به دل مینشیند درست میگویید قدیم آتش را پا نمیزدند فقط از رویش میپریدند و بعد بوی خوش میگذاشتند تا کاملا بسوزد. من در بچگی مادرم همیشه چراغ یا شمع روشن میکرد و از روی ان سه بار میپریدیم. چون اجازه ی خروج از منزل را در شب نداشتم و تو کوچه ی ما هیچوقت چهارشنبه سوری نبود. اما در محله های دیگر ‌این روش بوته و اتش زدن متداول بود. اون قدیم با بوته آتش روشن میشد نه با تخته و وسایل چوبی. که کم کم به فیکساتدر و بمب دستی و…. تبدیل شده است. در هرصورت سپاس از شما که خوب توضیح میدهید. و ممنون که در این مکان گفت و شنودها گفته میشود که بهتر متوجه اوضاع و احوال گذشته و حال و آینده مان باشیم. سپاس از شما🙏🍀🌹

  23. «در فارسی دری اغلب او های بلند پهلوی به اوی کوتاه بدل شده. مثل کورد، لور، تورک، که شده کُرد، لُر، تُرک. مثل فریبورز = بلندای فر ایزدی. که حالا نام مردانه است به شکلِ ناسَرَه ی فریبُرز. یا اَلبُورز(سپیدسرِ بالا بلند) که شده اَلبُرز. و از این دست، بسیار است.»(برگرفته از منگفت من)

    در باب اغلب واژه هایی که اینجا می آورم، پیشتر تفسیر خود را منتشر کرده ام. ولی برای دوستانی که آن تفاسیر را نخوانده اند و با زبان کهن ایران(تالشی) آشنایی ندارند، یک واژه را اینجا به بررسی می نشینم «تا مشت گردد از خروار»
    فریبُرز = فریبورز(تالشی و اصل واژه)، عبارت است از فر ایزدی + ی نسبت + بُورز. که اگر به فارسی برگردانیم، می شود بُورزِ فرِ ایزدی. ی نسبت به کسره ی مضاف بدل گشته.

    کوتاه: در برگردان به فارسی، ی نسبت و فتحه ی مضاف تالشی به کسره ی مضاف فارسی بدل می شود. این قاعده کلی ست و در همه ی موارد دارای مصداق(گواه) است. یک مثال: دَرَه بَند = دَربَند(خلاصه) = بَندِ دَرَه، یال کوهی که به دره کشیده شده است(برگردان به فارسی)

    در ضمن اَل و اَلَه(تالشی) = سپید، لکه ی سپید. اَلَه بورز = اَلبُرز = بالا بلندی که بر قله اش لکه ی سپید دارد؛ قله اش برفی ست.

  24. بانوی گرامی، من که کارم آوردن گواه است در جهان تحقیق، دقیقن با شما هم عقیده ام. همینک در کوردی سُورانی به بزرگ، گَورَه می گویند. در افغانستان به قهرمانان خود گَوُ می گویند. از جمله لقب دکتر نجیب الله، نجیب گَوُ بود. این لقب را او قبل از حکومتداری از مردم دریافت کرده بود. اگر اشتباه نکنم در شهرستان تالش نیز به بزرگ، گَورَه گفته می شود. ما ماسالی ها بجای آن پیل را بکار می بریم. رستم، پیلتن = بزرگ تن، لقب خود از همین واژه ی تالشی دارد.
    همه ی آن اَشکال(گَور، گَوُ، گَورَه و …) در گاو = بزرگ، بُن دارند. مثل گاوخونی = چشمه ی بزرگ، آبگاه. گاخَرُئو(تالشی ماسالی) = آلوچه گاوی، آلوچه ی بزرگ، آلوچه ی دانه درشت. پیل = فیل و گا(تالشی) = گاو(پهلوی)، هر دو به معنی بزرگ است. و فیل بر عکس نظر بعضی ها، مُعَرَّب شده ی پیل نیست، تلفظی دیگر است از آن. مثال: فیلن دَنک(آلمانی) = تشکر بزرگ.

    به نظر من آن نظر منفی به معنی از ما نیست؛ و چون از ما نیست، پس بی دین است، می باشد – تضاد بین ادیان.

    در مورد گورگاه های زرتشتی، زرتشی های تالش بر عکس مناطق شما، درگذشتگان خود را دفن می کردند. همینک فراوان گور گبر ها در تالش زمین یافت می شود. و همه ی مردم اعتقاد دارند که آن گور ها از آنِ گبر هاست.

    در ضمن ده واژه ی چهارم از آن سد و یازده واژه ی تفسیر شده را به عنوان عیدی و هدیه ی نوروزی منتشر ساختم.

    متأسفانه فعلن بیش از این نمی توانم اینجا بنویسم.

    نوروز همه ی پاکیزه خویان ایران و جهان فَرخَندَه باد!*
    جنبش پاکیزه خوی تالش

    * تفسیر «فَرَخَندَه» = فَرخَندَه(خلاصه) را نیز می توانید در نظرگاه آخرین پست «جهان زبان» ببینید.

  25. وقت بخیر .سال ۱۴۰۲ خورشیدی و۳۷۶۱ دینی بر دوستان گرامی فرخنده باد. خیلی معنی قشنگی گفتید فر= فر یا همان شکوه ایزدی و +خنده = به شادمانی باد. (فر و شکوه ایزدی به شادمانی باشد) . گور پس همان گبر است؟! و یک معنی دارد. چون ما تا آنجایی که میدانیم به زرتشتیان گور میگفتند. که من فکرمیکردم به فارسی دری بیان میشده. حتی گوروگ( ک) آخر کلمه هم شنیدم که حتما یعنی بزرگ کوچک باید معنی بدهد. خیلی ممنون که به وضوح کلمه گور را معنی کردید. امیدوارم سال خوبی برای شما و
    همه ی عزیزان باشد.سپاس از شما.🙏🍀🌹

  26. و نکته ای تکمیلی در باب گُورِ گَور های تالش. ییلاقی بلند بالا در ماسال است به نام «رَشَه پِشت»، و ییلاقی دیگر کمی پایین تر از آن قرار دارد، به نام «رَشی آخور»، که به ترتیب یعنی پشته ی رخش، بلندی ای که رخش رستم در آن می چریده؛ و آخور رخش.

    رَش(خرمایی رنگ – تالشی، تاتی، لوری) = اسب رستم. کنار ییلاق «رَشَه پِشت»(چراگاه رخش) یکی از بزرگترین آتشگاه های طبیعی تالش و ایران قرار دارد، به نام کلگاپِشت(به سکون ک) = پشته، بلندی ای که کلگا = آتشگاه، آنجا قرار گرفته. که تالش های مسلمان ماسالی همینک آن را مقدس می شمارند و بهش «کلگاپِشتی ایمازدَه» = امام زاده ی کلگاپِشت، می گویند. سَمت راست(غربی) آن یک سرازیری تند دارد که به یک گودی زیبای بزرگ ختم می شود که حالا محل زندگی مردم است در فصل بهار و تابستان؛ ولی زمانی گورگا گَور های تالش بوده؛ چنانکه همینک نامش «گورگا چال» باقی مانده.
    «گُورگا چال»، فرازی ست مانند «تئو چال»(تالشی – تاتی، تالشی) در اطراف تهران.

    در «کلچَه سَر» = آتشگاه کوچک، نیز زرتشتیان تالش گورگا داشتند، که حالا قبرستان مسلمانان گشته. ولی گورگا،ی کلگاپِشت، محل زندگی مردم شده، و نامش نیز عوض نشده.

    علت این گوناگونی، در طبیعت مناطق مختلف است. به عنوان نمونه تالش زمین از سه بخش جلگه، مینکُو(میانه ی کوه) و ییلاق تشکیل شده، که یا همواری و شالیزار است، یا جنگل(در همواری و میانه ی کوه) و چمنزار و چشمه سار در بلندی ها و ییلاقات. یعنی کوه سنگی ندارد تا در آن دخمه بسازند.
    تالش ها از خمره هم فقط برای وسایل زندگی و شراب سود می جستند، که یادگار آن دوران، روستای «وادَگا» = جای شراب، است در دهستان تاسکو = کوهِ تاس مانند، جام کوه. همین جام کوه تالشی در اطراف سهند هم قرار دارد. سهند هم مانند سَوَلُون(سبلان) واژه ای ست تالشی. سهند = سرهند(تالشی شمالی) = سروند(تالشی جنوبی) = کوهی که روی سرش آبگاهِ آتشفشانی قرار دارد. در تالشی شمالی مانند آلمانی، اغلب حرف ر به تلفظ در نمی آید(از یژگی های زبان های آریایی مادی). مثلن به سر، سَ گفته می شود. در زبان های آریایی مادی گاه حرف دال را نیز می خورند. مثلن مردم سنَه دژ(سنندج) = دژی که در سینه کش کوه واقع شده، به بغداد، بغا گویند. بر مبنای همین قاعده ی دال خوری، اردبیل کردستان، شده اربیل. آنجا آبگاهی هست، که نام اردبیل = اربیل در آن بُن دارد. بیل(تالشی) = جای گودی رود، جای شنا در رود.

    در محله ی وادَگا در دهستان تاسکوی ماسال، تا به حال دهقانان ده ها خمره ی خالی از زمین بیرون آورده اند. که در بین شان یک خمره ی مادر بود با بیش از دومتر بلندی و تنه ای عظیم، که در حیاط زنده یاد سرتیپ شریفی قرار داشت، نمی دانم چه سر نوشتی یافت.

    بیل، هند، وند، هر سه تالشی ست یعنی آبگاه، جای گودی که آب دارد.
    واژه ی تالشی دَمَوند = دماوند = گودی ای که از آن دَم = بخار، بیرون می زند. عکس های قله ی دماوند را اگر ببینید، آن بخار به شکل تکه ای ابر بر بالایش دیده می شود، که دماوند نام خود از آن دَم = بخار، دارد.

  27. و باز یک نکته: گُور( به ضم گ) = مزار، قبر.

    ولی گَور(به فتح گ) = گَبر = گَوُر = گَه اُور(در قفقاز شمالی) = زرتشتی. البته در قفقاز شمالی در بین بعضی مردم، «گَه اُور»، امروزه تقریبن به معنی بی دین بکار می رود، و به احتمال بسیار قوی، بطور مشخص به زرتشتی ها نظر ندارند؛ گرچه گذشتگان شان با بکار گیری آن واژه، بطور مشخص به زرتشتی ها نظر داشته اند.

  28. آن حرف ک آخر، به احتمال قوی علامت کوچک کردن نیست. در زبان های آریایی مادی و پهلوی گاه یک حرف ک در آخر کلمه می آید که در معنی تأثیری ندارد. مثل ک در مِردَک(تالشی) = مَرد. یَکَ(پهلوی) = 1، بابَک(تالشی، قهرمان ملی ایران)، آیینَک(پهلوی) = آیینَه. و … به همین خاطر ما نمی گوییم یَکگانَه، بلکه می گوییم یَگانَه. یعنی حرف ک که در معنی تأثیری ندارد، آگاهانه حذف شده.

  29. هم گَور درست است و هم گَبر؛ با این تفاوت که گَور(به سکون واو) شکل کهن تر و اصیل تر و سَرَه ی آن است. چنانکه کلیوَر اصیل تر از کلی بَر است – نام شهری در آذربایجان. ولی هر دو شکل درست است. کلیوَر و کلیبَر(به سکون ک) = نزدیک کلگا = نزدیک آتشگا.
    در زبان های سلاویان شرق نامی مردانه است به شکل گَوریل(به سکون واو)، که در همین «گَور» ایرانی، هندی، اروپایی بن دارد. گَوریل یعنی مرد زورمند، پهلوان که زور گاو دارد. البته حالا دیگر دانشمندان سلاویان توان ریشه یابی و معنی کردن آن را ندارند، زیرا در حال حاضر آن ها به گَو = گاو سابق، کَرُووَه می گویند.
    به یک بانوی دانشمند بیلاروسی گفتم، چرا شما به گوشت کَرُووَه «گَویَه دینَه» می گویید؟
    گفت: نمی دانم.
    گفتم: گَو یا گاو همان کَرُووَه است. ما هنوز گاو را بکار می بریم.
    چند روز بعد مرا دید و گفت رفتم و در آثار قدیمی نگاه کردم و دیدم حق با شماست.
    ما هم زمانی به کَرُووَه، گَو و گَویلَه می گفتیم.
    کوتاه: گَور = گَبر = بزرگ، پهلوان، زورمند چو گاو. و هم به معنی زَرتَشتی است.
    آرش کمانگیر یک گَور = پهله وان = پهلَه بان = نگهبان پهلَه = نگهبان اِران = نگهبان ایران، است.

    فکر کنم به تمامی ریز مطالب برای روشنگری پرداخته شد و تمام.
    پس رفتم پی کار خود.
    نوروزتان پیروز!
    جنبش پاکیزه خوی تالش

  30. وقت خوش. آیا حاجی فیروز و عمو نوروز هم داستان است یا خیر. آیا باستانی است؟ اگر توضیحاتی دارد بگویید. آداب قاشق زنی و دیگر مراسم های چهارشنبه سوری بر چه مبنایی در آداب و فرهنگ ایرانی جای گرفته. و ریشه ی انها از کجا بوجود آمده است. ششم فروردین نیز برابر خورداد روز زایش اشو زرتشت است و اینکه ریشه ی درمورد زایش نظرات گوناگونی است اما عده ای چیچست نزدیک ارومیه میگویند و عده ای بلخ در شمال شرق.و درگذشت ایشان در مزارشریف. برای خیلی ها جای پرسش است. آیا زبان پارسی دری به آذری نزدیک است یا مناطق شرق نشین و در انتها سانسکریت. چون وقتی پیگیری میشود یک سری کلمات در زبان هندی با فارسی ایرانی بسیار مشترک میباشد. اما با زبان آذری فکر نکنم به این شکل باشد.اگر توضیحاتی بیان شود خوشحال میشویم.سپاس از شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-16