لوگو امرداد
نوشته دکتر داریوش مهرشاهی

درباره پیر سبز یا چک‌چک (بخش دوم)

داریوش مهرشاهیتوضیح: این نوشتار همان‌گونه که از تاریخ آن ( ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) آشکار است پیرامون چهل‌وهفت سال پیش تهیه شده است. بسیار از واژه ها که جامه غیرفارسی دارند یادگار آن بازه زمانی‌اند. به جز مواردی بسیار اندک در آنها دستی نبردم که این متن به همان شکل اصلی باقی مانده باشد.

_ _ _ _ _ _ _

اما قدیمی‌ترین خیله پیر بنا بر گفته خادم پیر (بانو کادمی یا خادمی) خیله اهرستان است ساخته‌شده به سال ….. (دوره قاجار)،  و جدیدترین خیله نیز در این زمان (تابستان ۱۳۵۶) از آن محله دستوران است.  زیبایی پیر سبز بسیار دلنواز است به‌خصوص در شب که خیله‌ها را به‌وسیله موتور برق چراغانی می‌کنند که از دور منظره‌ای بس دلنشین و خیال‌انگیز دارد در دل کوهی بلند و تاریک. این فضای رویایی، شب هنگام که صدای ساز و آواز و به‌ویژه اربونه به‌طور متناوب در دل کوه می‌پیچد و در این خیله و آن خیله کف‌زدن و رقص و پایکوبی ساعت‌ها طول می‌کشد بسیار دیدنی است به‌ویژه اگر جوان باشی! این‌که تا چه حد این‌گونه مراسمی می‌تواند به پیوند و همبستگی جماعت زرتشتی کمک کند جای بحث دارد.

ابتدا باید ببینیم که این مراسم چه تاثیر اقتصادی در اجتماع زرتشتی و یا در روابط فرهنگی و اقتصادی زرتشتیان یزد داشته است و دارد. آمدورفت مسافران و زیارت‌کنندگان این روزها توسط اتوموبیل شخصی، موتور، اتومبیل و مینی‌بوس و اتوبوس کرایه امکان‌پذیر می‌شود که در این پنج‌روزه اگرچه تاثیر زیادی به‌طور کلی بر درآمد آنان در طول سال ندارد ولی با توجه به این‌که این چندروزه هم فال است و هم تماشا، در نتیجه این نوع کسب درآمد زیبایی و خوشی‌های ویژه خود را هم دارد.

از سوی دیگر مردمی که برای زیارت می‌آیند (در سال ۱۳۵۶) برای اقامت یک تا چندروزه [1] اجناسی را می‌خرند و با خود می‌آورند که به نسبت در میزان خرید از بازار شهر تاثیر می‌نهد و به‌خصوص در این زمان بازار خرید نوشابه‌های الکلی رواج مخصوصی دارد. مردم در این زمانه خوشی را در بی‌خودی (از خود بیخود شدن) می‌یابند و احساس این بی‌خودشدن شاید که خوشی موقت آنان را تکمیل می‌کند به قول شاعر:

مستی خوش است زان که من از من جدا کند ……. ور نه خرد به بی‌خردی کی رضا دهد

پیر سبز

در باره  پیرسبز  یا چک‌چک (چگونگی پیدایش و سابقه تاریخی)

در باره چگونگی به وجود آمدن زیارتگاه‌های ما زرتشتیان روایت‌ها و گفته‌های متعددی وجود دارد که بیشتر بر داستان‌ها و خرافات مبتنی هستند تا واقعیات‌های مستند.

در مورد پیرسبز هم چنین روایاتی وجود دارد که بر اثر گذشت زمان و سینه‌به‌سینه نقل‌شدن دچار کاستی‌ها و فزونی‌های نابجایی شده است که علت وجودی این نوع زیارتگاه‌ها را به افسانه‌ای مربوط کرده بریده و دور افتاده از وقایع اصلی و راستین.  در مورد چگونگی پیدایش این دیدارگاه‌های سپندینه زرتشتیان در یزد می‌توانید به نوشتاری در این باره در نشریه علمی جغرافیایی “فصلنامه تحقیقات جغرافیایی شماره های ۵۶ ۵۷ ” مراجعه نمایید[2].

سوای این افسانه‌های بازگو شده، داستان به وجود آمدن پیرسبز و برخی پیرهای دیگر را تا حدودی با جزییاتی متفاوت از آقای بهمن رییس پارسی شنیدم (تابستان ۱۳۵۶ محله پشت خانه علی یزد).  ایشان که این موضوع را نقل می‌کردند گفتند که آن را از زبان پدرشان مرحوم میرزا مهربان رییس پارسی شنیده و به خاطر سپرده بودند. مرحوم میرزا مهربان که از فرزانگان زرتشتی به‌شمار می‌آمده است حدود پنجاه سال به عنوان معلم به زرتشتیان یزد خدمت کرده بود و اهل مطالعه تاریخ دینی و اجتماعی زرتشتیان بود.

داستان تاریخی-افسانه‌ای به وجود آمدن پیرسبز آنچنان که من از زبان روانشاد بهمن رییس پارسی شنیدم و یادداشت کردم به این شرح بود: “می‌گویند که هنگام حمله عرب به ایران و با به خطر افتادن خاندان شاهی، افراد خانواده یزدگرد سوم شاه ایران، هر یک با خانواده خویش به سویی می‌گریختند تا اسیر نشوند. از جمله این‌ها دختران[3] یزدگرد سوم بودند که از چنگ دشمنان خویش منزل‌به‌منزل می‌گریختند که به جز بی‌بی شهربانو هر کدام در گوشه‌ای هلاک شدند و زیارتگاه‌های کنونی به یادبود تلاش و فداکاری و مرگ آنان است.

یزدگرد ساسانی به نقل از روانشاد بهمن رییس پنج دختر داشته است[4]: خاتون بانو دختر بزرگ‌تر که به بانوی پارس یا پارس بانو مشهور است چون بر بخشی از پارس حکومت داشته است و او اولادی داشت به نام هریشت. دختر دوم نامش شهربانو بود که او را به اسارت گرفته به عربستان بردند. دختر سوم نامش مه‌ستی یا مهستی بود که دارای یک طفل بود. دختر چهارم نیک‌بانو یا حیات‌بانو بود و دختر پنجم هم نازبانو نام داشت (در درستی این روایت‌ها جای پرسش است).

 

از این قسمت تمام گفته‌های روانشاد بهمن رییس پارسی در یک گفت‌وگو است که می‌آورم:

خاتون بانو که به نام بانوی پارس خوانده می‌شد در نزدیکی عقدای یزد در دل بیابان و در پناه کوه‌های آن دیار مدفون است (یا گم شده است) و سه نفر از جمله باقی ماندگان که همراه آن بانو بودند نیز در کوه‌های اطراف عقدا از کوه‌های شیرکوه گرفته تا اردکان و خرانق مدفون هستند. از جمله جایی هست در دامنه شیرکوه به سمت سَخوید به نام هرمزوگ که یکی از همراهان خاتون بانو بوده است (؟).  و پسر خاتون‌بانو هم به نام هریشت (؟؟) با دایه خود در نزدیکی اردکان و شریف‌آباد در جایی که امروز پیر هریشت می‌نامند ناپدید گردید. نماد آن پسر و دایه‌اش که همراهش بود دو سنگ یکی بزرگ و یک کوچک است که به نام دایه و هریشت معروف است. لازم به ذکر است که این فرار از دست دشمنان از سمت پارس به سوی خراسان آن زمان بوده است.

شهربانو که اسیر عرب شد گفته‌اند که سرانجام به همسری امام حسین امام سوم شیعیان در آمد که در نتیجه امام زین‌العابدین فرزند شهربانو امام چهارم شیعه اثنی عشری گردید. در راستی این روایت برخی از پژوهشگران تردید دارند.

مهستی دختر دیگر یزدگرد که در نتیجه عدم‌توانایی برای ره‌سپردن به سوی خراسان به یزد پناهنده شد و در محلی به نام قلعه اسدان پنهان شد در حالی که قبلا طفل خود را به نزد یک دستور (موبد) در یزد سپرده بود به نام موبد کیقباد. این مهستی در آخرین فرصت پیش از رسیدن تعقیب‌کنندگان، برای اسیر نشدن، خود را  در چاه آبی افکند و ناپدید شد.

نیک‌بانو یا حیات‌بانو که موقع فرار در ده دوازده کیلومتری پیر سبز کنونی اسبش تلف شد و در نتیجه او این مسافت را برای فرار از دشمن پیاده پیمود تا به پای کوهی رسید و در کمر کوه کمی سبزی و خرمی یافت  و برای رفع تشنگی خود را به این محل رساند ولی در نتیجه نوشیدن آب سرد و گوارا به مقدار زیاد در حین نوشیدن شهید شد و به‌وسیله همراهان خویش در زیر سنگ‌های کوه مدفون گردید. همینطور بعضی می ‌ویند او را در شکاف کوه دفن کرده بودند.

دختر پنجم نازبانو بود که برای رفتن از پارس به خراسان از راه طزرجان یزد و کوه‌های شیرکوه به دره‌ای رسید و در نقطه در دامنه کوه نارکی کنونی شهید و مدفون گردید. به یادگار او برایش بنایی ساختند.

این دختران یزدگرد خالویی (دایی) داشتند به نام شاهزاده اردشیر که پیرمردی بود در راه خراسان به‌واسطه تلف‌شدن اسب خود از جاده خراسان به طرف محلی در کوه‌های دربید (رشته خرانق) متواری گردید و در جایی به نام نارستانک شهید و مدفون گردید. این محل را امروز پیر نارستانه می‌نامند. با از بین‌رفتن خانواده یزدگرد و نیز خود او سلسله ساسانی در ایران منقرض گردید.

26 7

اما درباره خادمین یا خدمت‌گذاران زحمت‌کش و دلسوز  پیر سبز که از ایشان پرسش کردم چنین گفتند: “در بیشتر زیارتگاه‌ها خادمین آنها به مرور عوض شده‌اند. اما در پیرهریشت اردکان پیرمردی به نام دینیار سهرابی متجاوز از سی سال است که خادم آن جاست.

در پیر سبز خسرو خادمی و بانو خانم خادمی (از اهالی مزرعه کلانتر) که اکنون (۱۳۵۶) خادمان پیر می‌باشند نسل هفتم از خانواده خویش هستند که به خدمت پیر مشغولند و جد هفتم آنها به نام مرزبان در آن زمانی که ناامنی سراسر ایران را فرا گرفته و ایران در کمال ضعف و بدبختی (در دوره قاجار) بیشتر در دست بیگانگان روس و انگلیس بود در آن زمان مرزبان خادمی با برادرش خادم پیر سبز بودند.  این دو برادر هر بیست روز یک بار به نوبت خدمت پیر می کردند و بعد از دوره کاری به روستای خود باز می‌گشتند. یک‌بار که نوبت خدمت مرزبان بوده است سارقان و راهزنان یا به قول قدیمی‌ترها، حرامیان، به آن محل (پیر سبز) می‌روند و از مرزبان پول و جواهرات [5] یا چیزهایی می‌خواهند که یا در این محل وجود نداشته است و یا اگر هم وجود داشته مرزبان حاضر نشده جای آنها را نشان بدهد.

بعدها چنین گفته شده که حرامیان یا همان سارقین دستور می‌دهند مرزبان پشته بزرگی از هیزم را در اتاقی که خشت و گلی بوده (احتمالا جای حمام یا محل سلاخی گوسفندان بوده) انباشته کند و مقداری هم روغن مصرفی سوخت چراغ زیارتگاه که آنجا بوده را روی هیزم می ریزند و با چنگک و زنجیری که به مصرف آویزان‌کردن و بریان کردن گوسفندان می‌رسیده است (معروف به بلسک) آن مرزبان بیگناه را مانند گوسفند به سقف سنگی آن اتاق آویزان کرده و پشته هیزم را زیر او آتش می‌زنند و او را زنده‌زنده می‌سوزانند!! هنگامی که بعد از چند روز نوبت برادر دیگر می‌رسد و به پیر سبز می‌‌آید موفق می‌شود باقی‌مانده جسد سوخته برادر خود، مرزبان را کشف کند و به اطلاع فامیل و اقوام خود که ساکن مزرعه‌کلانتر بوده‌اند، برساند. با وجود این همه درد و رنج و شکنجه باز هم این خانواده به دلیل علاقه مذهبی و اعتقادات خود محل را ترک نکرده و به خدمت خود ادامه داده‌اند.

به این ترتیب پس از مدت زمانی نوبت به دادشیت که پدربزرگ خسرو خادم و بانو خادمی خادمان کنونی پیر سبز هست می‌رسد که او نیز مدتی در این پیر مشغول خدمت بود اما هنگامی که تحت تعقیب راهزنان و دزدان قرار می‌گیرد در حین فرار  به ضرب گلوله مجروح شده ولی با پای پیاده خود را به روستای مزرعه‌کلانتر می‌رساند. او را روز بعد به مریضخانه مرسلین انگلیسی‌ها در شهر یزد می‌رسانند ولی متاسفانه معالجات موقتی بوده و او جان می‌سپارد. پس از او پسرش و اکنون (سال ۱۳۵۶) نیز نوه همان داداشیت به نام خسرو و بانو خادمی، خادمان پیر سبز هستند. از خداوند می‌خواهیم طول عمر با عزت و  سلامت به این خانواده بدهد.

اما پیر سبز را چه کسانی ساخته‌اند؟

پیش از دوره قاجاری ما سندی در دست نداریم یا چیزی نمی‌دانیم.

پیر قدیمی‌تر که جایگاه کوچک و فرورفتگی مانندی در دل کوه بود درست در فضایی که امروز دیده می‌شود در اصل توسط همین خانواده خادمی سروسامان داده شده و بنا شده بود. البته پس از آن هم گروهی از نیکوکاران به ترتیب آنجا را مرمت و بازسازی می‌کردند. بنابر گفته روانشاد بهمن رییس از آنجا که ساختمان قدیمی در شئون این زیارتگاه نبود و با افزایش جمعیت زیارت کنندگان تصمیم گرفته شد تا فضایی بزرگ‌تر برای پیر ساخته شود. به این ترتیب در سال ۱۳۵۱ (به مناسب جشن‌های شاهنشاهی) به نامگانه شیرین بانوی کامه همسر در گذشته آقای مهربان منشنی و به هزینه دختر ایشان بانو مروارید منشنی  (همسر آقای دکتر اسفندیار استقامت) هزینه معماری و ساخت‌وساز تامین شد. ساخت این فضای جدید با طراحی و مهندسی آقای مهندس هرمزدیار رستم خسروی و با نظارت آقای مهربان منشنی و سرپرستی آقایان اردشیر خدادادی و بهمن رییس پارسی به انجام رسید. جالب است که در کتیبه‌ای مربوط به سال ۱۳۵۲ نام کسانی که برای احداث خیله دستوران (سه طبقه) زحمت سرپرستی کار را عهده‌دار بوده‌اند همراه با نام معمار اصلی (روانشاد هرمز رستم خسروی) بر لوحه‌ای سنگی نوشته و ثبت شده است. با کمال تعجب و افسوس در این کتیبه برخی از همکیشان سعی در پاک‌کردن یکی از نام‌ها داشته اند! در این مورد به نظر لازم است بررسی و رسیدگی گردد تا دلیل این حرکت مشخص گردد.

اکنون که این نوشته را از میان یادداشت‌های قدیمی خود باز‌نویسی می‌کنم همه آن بزرگمردان و بزرگ زنان که در اینجا نام برده شدند به سرای آرامش پای نهاده‌اند ولی یاد تلاش‌ها و خدمات و کارهای نیک آنها همیشه باقی خواهد ماند.   جای همه آن عزیزان و خدمتگزاران جماعت زرتشتی در پیر سبز، سبز باد.

بامداد ۲۹ خرداد ۱۳۵۶

داریوش مهرشاهی

بازنویسی به تاریخ

دهم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی

داریوش مهرشاهی

درباره پیر سبز یا چک‌چک (بخش نخست)

[1]  در زمانی که هنوز وسایل موتوری رایج نبود یا بسیار کم بود زیارت کنندگان پای پیاده یا با الاغ و قاطر و شتر به محل پیر یا پیرها می آمدند و در نتیجه تمام چهار یا پنج روز را در محل می ماندند.

[2]  مهرشاهی، داریوش: بررسي علل پيدايش و اهميت زيارتگاه هاي زرتشتيان در يزد. فصلنامه تحقيقات جغرافيايي مشهد،‌   شماره ۵۷-۵۶،  بهار و تابستان ۱۳۷۹، صص ۱۱۷-۱۰۲.

[3]  از دید برخی پژوهشگران یزدگرد سوم در آن زمان هنوز بسیار جوان بوده (حدود بیست و دو سه ساله) و دختری در سن کمال نداشته است.

[4]  برخی از پژوهشگران از جمله موبد کوروش نیکنام چنین نظری را در مورد فرزندان یزدگرد سوم درست نمیدانند.

[5]  در زمان قدیم مردم گذشته از پول بیشتر طلا یا نقره یا جواهرات در صندوق نذر می کردند و می ریختند.

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

29 پاسخ

  1. سلام جناب دکتر داریوش مهرشاهی گرامی

    لطفن خیله،، اربونه، بلسک، را اِعراب گذاری کرده و در باب خیله و اربونه، کمی توضیح دهید.

    و هم لطفن بنویسید که برداشت مردم منطقه از «پیر» چیست. آیا به یک مکان، زمینی که مقدس شمرده می شود، گویند؛ یا معتقدند که براستی آنجا گورگاهِ پیری یا کسی است؟

    به نظر من به زمین نمی توان پیر گفت؛ پیر، به معنی انسان پیر باید باشد.

    چرا پیر محترم شمرده می شود؟ زیرا: 1 – پیر چون کودک است، و بی دفاع، پس احترام ویژه دارد و حق است که چون کودکان از پیران نگهداری شود. 2 – پیر عمری از سر گذرانده و تجربیات و دانش آن دوران گذرانده شده را با خود دارد و در واقع دفتر مستند تاریخ گذشته است بخصوص برای جوانان. 3 – پیر، می تواند عارفی بزرگ و مهربان و دانایی پر دانش باشد، و آن چنان فردی سرمایه ی انسانی جامعه ی بشری است. و مردمان اهل معرفت و دانش و حکمت و قدردانی، بعد از مرگ شان نیز از آنان قدردانی کنند تا هر چه بیشتر در مسیر زیبا سازی جامعه ی بشری، فرهنگ سازی شود. و هم این کار جنبه ی معنوی و اخلاقی و دینی با خود دارد.

    «پیر» سپید است؛ و آن عبارت است از پی = سپی(واژه ی پایه – تالشی، کردی – مادی) = سپید(سفید) + ر = رَه = راه. پیر واژه ای ست ما شیر(نوشیدنی) چنانکه شیر* ره به شیرنی دارد؛ پیر نیز ره به پی = سپی = سپیدی، دارد – موی سپید شده ی سر و روی.
    و به دلیل همین سپید بودن است که ایرانیان چربی حیوانی را پی نامیدند – پی و سپی(واژه ی پایه) = سپید، است.

    حال اینجا پیر(برفین گشته سر و روی در گذر زمان) سبز نیز هست. و چک چک را نیز با خود دارد. که می توان در باب سبز مانند شال سبز بر کمر و گردن بستن، و … و در باب چک چک، از چک چک آب چشمه ای که در آن نزدیکی هست، نیز با حدس سَخُن گفت و نوشت که هر چه بگویم حدس است؛ حدس منطقی که در آغاز تحقیق نقشی نیک دارد؛ ولی با حدس نمی توان نتیجه ی نهایی گرفت. اگر گرفته شود(که متأسفانه بسیاری از محققین حتی شریف می گیرند) نتیجه می تواند بیهوده(شمالی) = بیخودَه(جنوبی) باشد. بیهودَه یا بیخودَه آن است که از خود تهی شده باشد و مفهومی دیگر(گذایی) یافته باشد نا مفید؛ که بکار زندگی نمی آید.
    پس گفتار خود به همین بسنده کنم. در ضمن بیهوده که حالا فقط برای عمل و گفتار بکار آید، را برای انسان نیز می توان بکار برد – آدمی که دیگر خود نیست؛ از خودِ خود بیرون شدست و کار های دور از حکمت و دانش و معرفت از او سر زند.

    * و اما «شیر»(نوشیدنی) با اینکه دارای قند شیرین یا چندان شیرین نیست؛ ایرانیان از دیرباز در زمان باستان که تازه داشت آغاز می شد واژه و سَخُن و داستان، آن قند را نه فقط تشخیص دادند، بلکه بعد ها هر چیز که قند داشت را شیرین(مانند شیر) نام نهادند.

    انسان های خوب همیشه مایه ی نیکی می شوند؛ چنانکه شما باعث شدید این آدم کوچک نقبی به خانه ی واژه ها بزند و از داستان های واقعی و نه افسانه ای باستان اندکی بگوید. افسانه هم زیباست، بسیار زیباست؛ بی افسانه زندگی ممکن نیست؛ زیرا بسیار بسیار دوشخوار(دشوار) خواهد بود. ولی داستان درون واژه ها همه علم است؛ دانش مطلق است؛ چون دانَه است؛ گر نیک بکاری، شکافته شده، دانایی خود بروز دهد؛ چنانکه از تخم گِشنی(گِشنیز) گیاه گِشنی(واژه ی پایه) روید و از تخم نارنج درخت نارنج. دانَه، آن است که دارای دانایی است؛ و آن دانایی با صبوری عجیبی آمیخته چنان، که گاه بسیار سال صبر می کند، و چون شرایط مناسب شود، سخنرانی تاریخی خود از سر گیرد؛ در آغاز تغ کرده و سپس دو لیوَه* شود، و بعد رشد یابد و آن شود که باید – گیاهِ گشنیز یا درخت نارنج. و باز بار آورند تا نسل خود را با صبوری ویژه ای ادامه دار سازند. پس ایرانیان باستان آن دانایی غریب چو دریافتند، آن صبورِ دانا را دانَه نامیدند – دارای دانایی.

    تغ(به سکون اول) = جوانَه. لیو(تالشی، انگلیسی) = برگ.
    البته آن واژه ی تالشی انگلیسی را فقط محقق ایرانی توان شکافتن، ریشه یافتن و معنی کردن دارد. به همین دلیل من در جهان تحقیقات خود آن غلط، سد درسد غلط( هندی، اروپایی) را درست یعنی «ایرانی، هندی اروپایی» می نویسم؛ زیرا فراوان واژه ی ایرانی در زبان های اروپای شرق و غرب هست، که فقط محقق ایرانی توان معنی کردن، ریشه ای معنی کردن آن ها را دارد. چنانکه همینک کل اروپای شرق و غرب، «تَیفُونِ» تالشی(ایرانی) را بجای توفان بکار می بَرَد، بی آنکه ریشه ی آن را بشناسد. چنانکه همینک آلمانی به آیینَه، شپیگِل، گوید، ولی نمی داند که شپی = سپی(اول ساکن) = سپید، است – در زبان آلمانی بسیاری از S ها در تلفظ واژه ها، ز و ش تلفظ می شود. مثال: زُن(آلمانی) = پسر. زُواَ(تالشی) = پسر. سین(سلاویان شرق) = پسر.*

    * البته «پسر» هم تالشی است. پسر = پع(یکی از نام های پدر در تالشی ماسالی) + سَر = همگون، همجنس، مانند هم = مذکر.

  2. وقت خوش به اقایان جناب مهرشاهی و جناب لیثی حبیبی. از اینکه در مورد پیر سبز چک چک و معانی ریشه ای ان بیان شد بسیار خشنود شدم که چه اطلاعات خوبی از دو عزیز گرفتم. ابتدا از نوشته های جناب مهرشاهی شروع میکنم. همیشه به مکانهای ارزشمند و مقدس
    در گذشتگان از دست رفته ی دوران ساسانی فکر میکردم که چرا و چگونه این عزیزان در آن مکانها و به چه دلیلی از دست رفته اند و چه سختیهایی در پیش روی این افراد بوده است. دیگر اینکه چه اشخاصی خبر رسان درگذشت این افراد از دست رفته بوده اند و ما برای آنها تا این زمان از اهورامزدا برایشان آرامش باد خواهانیم. با این وجود همه برای آرامش همیشه دست به دعا و براساس اعتقادات هرسال خواهان بهترینها برای همه میباشیم. انسان براساس اعتقادات خود نیاز به آرامش دارد حال افسانه و یا تلقین چاشنی هر دگرگونی نیز شاید باشد تا بهتر زندگی را ادامه دهیم و از سختیهای زندگی به راحتی و ارامی عبور نماییم.
    همیشه از بچگی به این مکانها مکان پیرون یا پیران و خوبون یا خوبان یاد میکردند و میکنند. اما با کلمات ریشه ای که جناب لیثی حیبیی بیان کردند سخت ولی ریشه ای و زیبا همه چیز خیلی معنا دار شد. به نظرم هر پیر و سرور و بزرگی که سختی و ریاضت میکشد به کلمه ی پیران و خوبان تعبیر میشود. به هرجهت حقیقت و افسانه هر دو معنای شیرینی دارند که تا به آن نرسیم معنادار نخواهند شد. مثل کلمه ای که ریشه اش مدام صد معنا خواهد داشت. فقط خواستم سپاسگزاری کنم از دو بزرگوار که از آموزش های خود دریغ نمیفرمایید و به هر زندگی با داشته های خود معنا میبخشید. 🙏🏻🌹 شاد و سلامت باشید

    1. درود بر شما بانو قبادی گرامی و سپاس از بیان دیدگاه و تجربه هایتان. بله درست است این گونه دیدارگاه های به یادگار مانده چه بر مبنای واقعیت ساخته شده باشند و چه افسانه نیازی در میان جامعه بوده است که باقی مانده اند و آن نیاز جدا از نیایش هستی بخش دانا و گرامیداشت یاد گذشتگان، دور هم جمع شدن و شادمانی و هم سفره شدن و گفتگو برای همیاری و همبستگی بیشتر جامعه است.
      سرافراز و تندرست باشید

  3. با درود خدمت جناب آقای لیثی حبیبی. سپاس از توضیحات و راهنمایی های شما. در مورد پرسش نخست در مورد طرز تلفظ اسامی و معنای آنها به ترتیب می آورم. خیله Khaileh با کسره زیر حرف خ و نیز زیر حرف ل به نظر من به معنای مکان جمع شدن است. در اینجا به اتاق های بزرگی گفته می شود که از یک سو کاملاْ‌باز است و از دو یا سه سمت هم بسته (دیوار) یا نیمه بسته است و محل سکونت کوتاه مدت مردم در زمان زیارت است. مورد دوم اربونه arabooneh با فتحه روی الف و ر سازی است از خانواده سازهای ضربه ای که در بین دو دست گرفته می شود و همانند دف با انگشتان نواحته می شود. در مورد تفاوت آن با دف باید از کارشناسان پرسش گردد. مورد سوم بلسک با کسره زیر حرف ب و حرف ل و سکون روی سین و ک belesk نوعی چنگک دسته دار برای آویختن گوشت یا تنه گوسفند جهت تمیز کردن یا برای پختن و کباب کردن است که بر جایی آویخته می شود.
    در باره پرسش دوم شما در مورد معنای پیر و دلیل پیدایش این پیرها باید به طور مفصل و در جایی دیگر نوشتاری را آماده کنم که امیدوارم تا حدی به پرسش جستجوگرانه و اندیشمندانه شما پاسخ دهد. سپاس از کنجکاوی و یادآوری و راهنمایی های شما بزرگوار.

  4. جناب دکتر مهرشاهی گرامی، ممنونم از توضیحات شما.
    ای کاش همه ی دوستانی که واژه های کهن ایرانی را در متون خود می آورند، در همان متن فارسی اِعراب بگذارند تا خواندن آسان گردد و هم جهتِ ریشه ی واژه ها از سوی محققین کمابیش دیده شود.
    و با کمال میل آن مقاله که خواهید نوشت را خواهم خواند.

    و از توجه همیشگی بانو پوراندخت قبادی نیز ممنونم. ایشان فرازی براستی پُر معنا بکار برده اند. «مثل کلمه ای که ریشه اش مدام صد معنا خواهد داشت.» یعنی وقتی ریشه را نمی شناسیم، به تصورات خود و معانی توصیفی پناه می بریم، که آن ها نیز درست است، ولی معنی ریشه ای نیست. من واژه نامه ای فارسی به کردی دارم که گاه جلوی یک واژه تا 14 معنی آورده شده؛ در صورتی که فقط یک معنی از آنِ ریشه ی آن واژه است، و باقی دریافت و تصور آدمیان(جامعه) است از معنی آن.

    و متأسفانه گاه در واژه نامه ها دیده می شود برای یافتن معنی، اصل واژه را تغییر داده اند. این عادت(آسانجویی) در جهان ادبیات نیز رخ می دهد. دو مثال: 1 – کَکَشُون = کهکشان = خانه های روشنی که در پی هم کشیده شده اند، تغییر نکرده. ولی چون «کَه» = خانه، حالا دیگر در زبان فارسی بکار نمی رود، حتی دانشمندان عزیز و بزرگ ما آمده اند آن را تغییر داده و کرده اند کاهکشان، تا بتوانند معنی کنند.
    یا در مواردی آن شعر سغدی(آهوی کوهی) را با همین “هدف” تغییر داده اند؛ در حالی که اصل شعر درست است و تغییر نکرده.

    ریشه یابی واقعی، و نه انشا نویسی، کمک بزرگی به روشنگری می نماید.

    دَرَه کَه(تالشی ماسالی – محله ای در تهران) = خانه ی دره = تک خانه ای که در دل دره واقع شده. در این موارد انشای خالی بکار ناید؛ سخن باید زبانی ریاضی گونه و گواه داشته باشد.
    کوتاه: آن دریافت بانو قبادی را اگر محققین محترم داشتند، از خیلی اشتباهات می شد جلوگیری کرد. جهان واژه ها، جهانی بسیار دقیق و ریاضی گونه است؛ اینجا داستان سرایی بکار ناید.

    حال این پرسش پیش می آید که آیا هر واژه که در آخر آن ر بکار رفته، آن حرف ر به معنی ره = راه، است؟
    خیر. سیر(گیاه) هم در پایان به ر ختم می شود؛ ولی در قاعده ی پیر و شیر(نوشیدنی)، مگنجد.
    سیر = می سوزی؛ یعنی اگر بخوری می سوزی.
    سیستِن(تالشی ماسالی) = سوختن. صرف بُندار: سیم، سیر، سی. پس سیر دوم شخص مفرد است از سوختن = می سوزی. در ضمن واژه های بسیار کهن سیمرغ، سیرنگ(نام دیگر سیمرغ)، سیستان و سیبری(در شمال زمین) نیز در همین سیستِنِ ایرانی بُن دارد.
    معما وقتی حل شد، دیگر واژه چندین معنی ندارد؛ فقط و فقط دارای یک معنی است. البته گاه یک معنی کاذب نیز یافت می شود که باید با تدقیق(باریک بینی) اصل از نا اصل جدا گردد.
    مثال: 1 – شُورَه بیل(تالشی ماسالی – آبگاهی در اردبیل) = آبگاهی که بالایش را «شُورَه»(تالشی ماسالی) = مِه، می گیرد. 2 – شُوَرَه بیل = آبگاهی که دارای آبِ شُور است. که بی هیچ تردیدی مورد اول درست است.
    یعنی اگر حتی دو معنی به وضوح یافت شود، یکی، فقط یکی درست و اصل است.
    این جهان گر یافتی در کارِ خویش
    می روی تا به ثریا راست پیش

  5. روز خوش. جناب مهرشاهی سوالی برایم بوجود امده که میخواهم پاسخ دهید. در عکسهایی پیرهریشت را اینگونه دیده ام که قبرهای شیشه ای که روی ان خاک هست را میتوان دید. و عزیزانی در آنجا به زیارت و اوستا خوانی مشغولند. البته من تاکنون به این پیر نرفته ام اما در عکسهای سالیانه برایم سوال برانگیز بود که این مکان جایگاه و قبر چه کسانی است که بدین شکل عده ای به زیارت و دعا مشغولند. در مطلب شما خواندم که هریشت نام پسر است و… لطفا در مورد این پیر بیشتر توضیح دهید. سپاس از شما.

    1. روز خوش بانو قبادی گرامی. متاسفانه متوجه پرسش شما نمی شوم ولی توضیحی که در این نوشتار (در باره پیرسبز بخش دوم) در مورد هریشت آوردم گفته شخص زرتشتی دیگری بوده است و نظر من نیست. در مورد آرامگاه نیز “قبر های شیشه ای” نیستند. اصولا قبر یا آرامگاهی در کار نیست. یک قطعه سنگ آهک بزرگ در حد یک و نیم متر است که بر اثر فرسایش به دو نیمه نامساوی تقسیم شده است. دور این تخته سنگ را جهت نگهداری بیشتر با دیوار شیشه ای بسته اند که سنگ های موجود سالم تر باقی بمانند. این دو قطعه سنگ (از هم جدا شده) را برخی ندیمه یزدگرد و فرزند او و برخی فرزند کوچک یزدگرد و ندیمه او می پندارند. به نظرم هیچگونه آرامگاهی در این جا وجود ندارد. در این باره در نوشتاری دیگر توضیحاتی بیشتر روانه می کنم.

  6. وقت خوش جناب لیثی حبیبی چند کلمه ذکر نمودید اردبیل .شوره بیل . اربیل شهری در عراق ان به چه معنا میباشد.آیا ان هم برگرفته از تالشی ماسالی هست یا خیر ؟ لطفا معنی بفرمایید. کلمه ی شهر بغداد، شهر شیراز معنی ریشه ای ان ها چیست؟ این سوال پیش میاید خیلی کلمات از مشتقاتی بوجود میایند ایا ریشه میتواند بطور کامل توصیف کننده ی ان کلمه و یا هر کلمه باشد؟ مثل شیر اب. شیر حیوان درنده ، شیر مایع خوردنی سفید…… سپاس از راهنمایی شما عزیزان.

  7. سلام بانو قبادی گرامی

    آن واژه هایی که شما نوشته اید را شاید هَزار بار در این نزدیک به بیست سال زندگی اینترنتی تکرار کرده ام، یکبار دیگر اندکی می نویسم. البته من عادت ندارم در باب واژه ها فقط انشا بنویسم؛ وقتی نظر می دهم که بتوانم اثبات کنم. اگر در موردی سکوت کردم، یعنی باید تحقیق بیشتری صورت گیرد.

    قبل از ادامه، خوب است این را نیز بنویسم، که منظور از «تالشی ماسالی»(جنوبی) فقط و فقط دادن نشانی و اشاره است به قاعده ی زبان تالشی. وگرنه واژه ها از آنِ همه ی مردمان ایران و کل جهان است. من ناسیونالیست نیستم؛ همه مردم ایران و جهان در نزد من دارای احترام و کرامت انسانی اند. قاعده ی این زبان کهن ایرانی در خیلی از ترکیبات و نام های ایرانی و کل جهان بکار رفته؛ به همین خاطر امروزه هیچ دانشمند اروپای شرق و غرب نمی داند، تَیفُون(تالشی) یعنی چه؛ ولی بجای توفان در کل اروپا از جمله یونان زمین بکارش می برند. چنانکه شعر کهن سغدی را امروزه فقط می توان با تکیه بر قاعده ی همین زبان معنی کرد – سغد کجا و تالش کجا.

    با این حال به احترام پرسشگر یکبار دیگر کوتاه نکاتی را می نویسم.

    «بیل» واژه ای ست تالشی به معنی جای گودی رود، آبگاه. اربیل(در کردستان عراق) همان «اَردَ بیلِ» خودمان است، با این تفاوت که در کردی سنندجی(سنه دژی)* و آنسوی مرز(کردستان عراق) دال را می خورند؛ یعنی تلفظ نمی کنند. چنانکه تالش های شمالی مانند آلمانی ها حرف رِ را تلفظ نمی کنند. مثال: سَخُون(شمالی) = سَرخُون(جنوبی) = آنچه سَر(دهان واقع شده در سر) می خواند = سَخُن، حرف، گَپ.

    پَغ، بَغ یا بَگ یا بُگ یعنی خدا(یکی از نام های خدا است) مانند پَغ و بَغ در پَغلان و بَغلان(افغانستان) در بَغرُو،ی تالش، در بغداد. در زبان های سلاویان شرق این واژه بُگ و بَگ تلفظ می شود. بغداد = خداداد. شیراز را با معانی گوناگونی می توان توضیح داد؛ و من اغلب چنان کاری نمی کنم. یعنی اگر کوچکترین تردیدی در کار افتند، کنارش می گذارم تا زمانی دیگر به آن پرداخته شود.

    تلفظ شیرِ نوشیدنی و شیرِ درنده یکی نیست؛ در فارسی دری ایرانی این دو تلفظ کاملن مختلف یکی شده! ولی در آسیای میانه این واژه ی کهن ایرانی(پهلوی) هنوز درست یعنی شِر تلفظ می شود. از جمله در نام مردانه ی «علی شِر» بکار برده می شود. در واژه نامه های ایرانی(فارسی به فارسی) نیز درست نوشته می شود، ولی در جامعه ی ایرانی هر دو یک تلفظ یافته، که سد درسد غلط است. چنانکه واژه ی کهن ایرانی هَزار را امروزه به غلط هِزار تلفظ می کنند؛ چنان تلفظی در قدیم هرگز وجود نداشته؛ در نتیجه با هِزار، هَزار سال دیگر نمی توان آن واژه را ریشه یابی و معنی کرد.
    شیر آب آنطور که دانشمند بزرگ واژه شناس ایرانی حسن عمید نوشته، گویا بخاطر این است که در قدیم سر شیرِ آب را به شکل کله ی شیر درست می کردند و در نتیجه بهش شیر گفته شد.
    و هَزار داستان دیگر در جهان واژه ها هست که اگر به همه پرداخته شود، خود کتابی قطور می گردد، که جایش اینجا نیست.

    * سنندج = سنَه دژ(به سکون سین) = دژی که بر سینه کش کوه واقع شده.

    1. درود بر شما جناب آقای حبیبی
      با افتخار به ایرانی بودنم ما نیز در دیار خود واژه تیفون رو به صورت باد و تیفون به کار می‌بریم، همچنان‌که اهالی زرتشتی یزد به انبار شخصی و گلی گندم (تپو) می‌گویند ما نیز آن را (تاپو) می‌گوییم.

  8. نکته ی از قلم افتاده
    «ایا ریشه میتواند بطور کامل توصیف کننده ی ان کلمه و یا هر کلمه باشد؟»(برگرفته از نظرِ بانو قبادی)

    در جواب من به شما، این پرسش از قلم افتاد، که کوتاه به آن می پردازم؛ زیرا پیشتر بار ها بطور مفصل به آن پرداخته شده.

    واژه ها دو معنی دارند، ریشه ای(مستقیم) و معنی واژه نامه ای، یعنی آن برداشت و دریافت که در جامعه رواج داشته و دارد.
    هر دو معنی درست است. یعنی هم معنی ریشه ای(مستقیم) درست است و هم آن شرح و توصیف که در واژه نامه ها آمده.
    و بیشک این دو همدیگر را کامل می سازند.

    حالت های دیگری نیز وجود دارد، از جمله معانی غلطی که در جامعه رواج یافته و بجای درست پذیرفته شده.

    مثال: نَنگ = نَه اَنگ = بی اَنگ = پاکیزه و بی لکه. این معنی اصلی و ریشه ای «نَنگ» است. در واژه نامه های فارسی به فارسی نیز به این تضاد(دوگانگی معنی) اشاره شده. ولی مردم ایران ننگ را فقط به معنی غلط آن که بجای درست جا افتاده بکار می برند. اما معنی دقیق و ریشه ای آن در کشور افغانستان هنوز بکار برده می شود، و پیوسته با ناموس همراه است – مثال: این شرف ما، این ننگ و ناموس ما است.
    اَنگ(تالشی ماسالی) = مُهر، نشان، نشانه.

    واژه ی تالشی نَنگ، واژه ای ست مانند واژه های تفَنگ، قشنگ و پَلَنگ تالشی.

    تفنگ(به سکون اول) = تف یا تپ اَنگ = آن وسیله که نشان از تف یا تپ(به سکون ت – صدای تفنگ) دارد.
    قشَنگ = غشَنگ = خش اَنگ(به سکون خ) = خوش اَنگ = دارای نشانه ی نیک.
    و پَلَنگ = پَلَه اَنگ = تکه نشان.

    پَلَه ی «پهلوی» و «پهلوان» نیز همین پَلَه = تکه، است. پَلَه(مادی) = پهلَه، تکه ای از کره ی زمین که میهن ایرانیان گشته. پهلوی = باشنده ی پهله، مردم پهلَه. پهلوی = زبان مردم پهلَه = زبان مردم اِران = زبان مردم ایران(کمی دِگر شده)
    و پهله وان = پهله بان = نگهبان پهله(لِدو، آرش و همه بچه های ایران که در مرز ایران و عراق با آن لمپن بعثی و کشور های زورگوی جهان با دستان تقریبن خالی جنگیدند؛ خونین شهر را دوباره خرم ساختند، و مایه ی افتخار گشتند) – سرِ تعظیم من

  9. «و پهله وان = پهله بان = نگهبان پهله(لِدو، آرش و همه بچه های ایران که در مرز ایران و عراق با آن لمپن بعثی و کشور های زورگوی جهان با دستان تقریبن خالی جنگیدند؛ خونین شهر را دوباره خرم ساختند، و مایه ی افتخار گشتند) – سرِ تعظیم من»(برگرفته از منگفت من که هنوز منتشر نشده)

    آیا این تمام ماجرا است؟

    خیر. هم به زورگویان جهان و مزدوران شان حالی کردند که هرگز نباید به ایران و ایرانی یورش آورند، وگرنه برایشان بسیار گران تمام خواهد شد.

    1. جناب آقای حبیبی بزرگوار
      در لهجه لری در لرستان که بازمانده از زبان مادی و هخامنشی و ساسانی می‌باشد واژه (اسپی) به معنای همان واژه (سپید) می‌باشد.

  10. جناب مهرشاهی وقت خوش لطفا حتما و بیشتر از پیر هریشت بگویید چون یک جا گفتید نوشته کسی دیگر میباشد و در جایی گفتید که سنگ اهک دونیم شده است و با شیشه محافظت میشود و در جایی طبق گفته ها قبر است و در جایی دیگر میگویید که اصلا قبری در کار نیست. خب وقتی اینهمه تفاوت افکار و عقاید است چرا اینهمه زائر در زمان موعد به ان مکان میروند و به زیارت و اوستاخوانی میپردازند. متاسفانه ما انسانها با تلقین به سنگ هم ایمان میاوریم اما به چه دلیلی ایمان اینهمه فراز و نشیب دارد پس برای آگاهی و تقویت ایمان همه روش درست را باید ارائه داد. در حقیقت زیارت این پیر با این اوصاف برایم اصلا قانع کننده نیست. به نظرم شاید فقط مکان آشنایی همکیشان باشد. ای کاش به جوانانمان بدرستی اطلاع رسانی شود تا با اگاهی صحیح به زیارت بپردازند. لطفا در مورد زیارتگاههای دیگر هم درست اطلاع رسانی انجام گیرد. سپاس از شما.

  11. جناب لیثی حبیبی وقت خوش .از اینکه سوالاتم را جواب دادید سپاسگزارم.به هر جهت هرکلمه ای که یاد میدهید به نظرم خیلی ارزشمند است انگار هر کلمه در ذهن شکوفا میشود. به شخصه از شما ممنونم که با حوصله پاسخگو میباشید. خدا حفظتان کند. شاد و سلامت و تندرست باشید.
    🙏🏻🌹

  12. گر شوی با واژه و الفاظ ها هم داستان
    در درون واژه ها هست داستان باستان

    سلام دوستان
    در جهان تحقیق نکته ای ظریف هست که حتی گاه محققین به آن توجه چندانی نداشته اند. دوستان توجه داشته باشند که این سخن من در باب «پیر سبز چک چک» نیست. بیانی ست کلی، ولی می تواند مایه ی روشنگری شود.

    و آن نکته این است که بعضی از زیارتگاه ها گر چه مزار کسی نیستند، ولی مردم آن ها را امامزاده نامیده اند. به عنوان مثال در تالش ایران، حد اقل سه نقطه ی باقی مانده از آتشفشان است که مردم آن ها را بقعه و امامزاده می دانند. مردم اسالم به یکی از این مکان های آتشفشانی بقعه می گویند، حتی کنار جاده تابلو دارد. مردم ماسال به دو مکان آتشفشانی کهن امازدَه = امامزاده، گویند. «کلکاپِشتی امازده» و «کلِجَه سری امازده». و این اعتقادات آنچنان قوی بوده که تا همین چند سال پیش که این خدمتگزار کوچک فرهنگی در باب آن سه مکان روشنگری کرد؛ کسی نمی دانست که آن مکان ها آتشگاه طبیعی بوده و حالا امامزاده نام گرفته. حتی تحصیل کردگان تالش به نام کلگا = آتشگاه، توجه نکرده بودند؛ و این در حالی است که واژه ی کل Kl = آتش انبوه، همینک در ماسال ما بکار می رود. یعنی واژه ای منسوخ شده نیست. البته امروزه ماسالی ها کلگاپِشت = پشته، بلندی که جای آتش انبوه است، را کَلکاپِشت، تلفظ می کنند، و شاید همین باعث گم شدن ریشه ی آن گشته در نزد مردم و از جمله تحصیل کردگان.
    کل(به سکون اول) = آتش انبوه. کلگا = جای آتش انبوه. چنانکه «دیدگاه»(قبل از انقلاب بیجا ساخته شده) جای نظر یا دید است و نه خود نظر یا کامنت.
    کلِجه سر = کلچَه سَر = بالای آتشکاهِ کوچک؛ اطراف آتشگاهِ کوچک.
    مردم ماسال اصل نام یعنی کل(آتش انبوه) را حفظ کرده اند، ولی در منطقه ی دیگری از تالش ایران(اسالم) نام اصلی دیگر بکلی محو شده و حالا به آن کلگا = آتشگاه، بقعه می گویند.

    این کل Kl(به سکون اول) = آتش انبوه، همان کل دو شهر کلیبر و کلجا است در آذربایجان ایران.

  13. «به این ترتیب پس از مدت زمانی نوبت به دادشیت که پدربزرگ خسرو خادم و بانو خادمی خادمان کنونی پیر سبز هست می‌رسد»(برگرفته از مقاله ی جناب دکتر داریوش مهرشاهی)

    واژه های تالشی(تالشی، تاتی) و کلن واژه های مادی که از باستان زمان تا به امروز در فرهنگ ایرانی رواج داشته، متأسفانه بخاطر ناشناخته ماندن این زبان مادر(تالشی) هرگز ریشه یابی و معنی نشده. از آن جمله است واژه ی تالشی خسرو = خُوسَ رُو(تالشی شمالی) = خاسَ رو(جنوبی – ماسالی)
    خاس(کردی، تالشی – مادی) = زیبا. رُو یا روی(پهلوی) = چهره.
    خسرو = زیبا چهره. این نشان می دهد که از نظر ایرانیان پادشاه گذشته از دانش و لیاقت و فراست و بصیرت و حکمت و معرفت، باید روی زیبا نیز داشته باشد؛ زیرا روی زیبا خود تأثیر ویژه دارد در بینندگان.

  14. جناب لیثی حبیبی روزخوش. چه توصیفهای قشنگی ارایه نمودید.مثل کلگا و خسرو. در روزگاران گذشته اگاهی مردمان به مانند اکنون نبود. و مردم شاید بخاطر وحشت از آتشفشان و زلزله و…. از خداوند خود خواهان سکون و آرامش در ان مناطق میبودند و شاید نام امام زاده را برای حس نزدیک شدن به خداوند خواهان بوده اند چون همه ی انسانها زمانی خواهان دور شدن از هر نوع بلا میباشند. خسرو یا خوب چهره که گفتید این اثر بخشی طبیعی خود نصف بیشتر آرزوها را در برمیگیرد. اما خداوند زشتی و زیبایی را در کنار هم قرار داده تا بهتر به معنای حقیقی خداوند پی ببریم و در کنار او ندانسته ها رو جویا شویم و به دانستن برسیم. سپاس از شما برای اگاهی دادن و اطلاع رسانی به امثال من. شاد و تندرست باشید.🙏🏻🌹

  15. بانو قبادی گرامی، خوب شد نظر خود را در باب «خسرو» نوشتید تا من هم توضیحاتی تکمیلی بدهم.
    توجه داشته باشید که آن نظرِ من نیست؛ من محقق، کاوشگر و ریشه یاب واژه ها هستم. طبق اصول ریشه یابی ریاضیگونه، خسرو معنی اش آن است که نوشته ام. وگرنه زیبا چهره های فراوان دزد و دغل در جهان بیشمارند، و بسیارگاه در آستینِ زیبا آدمیان مار.

    در این شهری که من مثلن زندگی می کنم. پیر مردی بی حرف و کمی هم از نظر روانی ضربه خورده بود از پاکسازان شهر؛ هر وقت می دیدم اش با احترامی ویژه با او برخورد می کردم؛ برای من او «کَی سَرِ»* شهر بود.* چند سالی ست او را ندیده ام؛ حتی بسیار بار در شهر دنبال اش گشته ام. امیدوارم زنده و خوش باشد و بازنشسته شده.

    * «کَی سَر»(پهلوی، تالشی، آلمانی) = پادشاه.
    اتفاقن بیشتر در میدانِ «کَی سَر» = میدان پادشاه، دیده می شد. این واژه ی ایرانی، هندی، اروپایی بعد ها به عربی رفت و به شکل قَیصَر به ما برگشت.

    گیلکی بزرگ اندیشه و با ریشه بود به نام محمود اعتمادزاده – م. الف. بِه آذین = زَرتَشتی – البته او زرتشتی نبود؛ ولی به هر حال آن تخلص را برای خود برگزیده بود. از ایشان بسیار آموختم. یک دست نداشت؛ ولی از خسروان جهان = از زیبایان جهان بود. از جمله از او آموختم که مترادف ها را بیجا و الکی بکار نبرم – قشنگ و زیبا؛ بزرگ و عظیم؛ کوچک و خرد و … و هم از او آموختم با حذف «را»(علامت مفعول بی واسطه)، می توان سخن را شعر آگین ساخت. یکبار هم به ماسال نزد ما مهمانی آمد؛ باور کنید هرگز ندیدم که او انسانی یکدست است.

    شاید منظور از خسرو نیک روان هم باشد. به عبارتی دیگر اگر انسانی همه ی ویژگی هایی که بر شمردم + عادل و دلیر و پهلوان را می داشت؛ آن وقت براستی خسرو یعنی زیبا رو، می بود. چون ما نمی دانیم آن لقب که بعد ها نام شده، چگونه و چرا ایجاد گشته؛ ولی به خوبی می دانیم که ایرانیان نه فقط به فرزندان خود آن نام می نهادند، بلکه هم شاهان را خسرو می نامیدند.

    یادمان باشد که روان و روی آدمی با هم در ارتباط مستقیم اند. جاودان یاد میرغلام محمد غبار تاریخ نویس بزرگ افغانستان در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ» در باب نادر خان(نادر شاه پدر ظاهرشاه) که بسیار ظالم و آدم کش بود از جمله چنین می نویسد(نقل به مضمون): او چهره ای مقبول(زیبا) داشت؛ بعد فراوان جنایت کرد چنان، که نگاه کردن به چهره ی کریه شده ی او بسیار بسیار دشوار بود.1

    در مورد آتش با آن نظر که شما فرموده اید، خیلی موافق نیستم؛ آتش در هزاره های دور تاریخ نجات دهنده ی انسان بود. در کنار آتش، بخصوص آتش های انبوه، انسان گارانتی زیستن می یافت. گوشت را آنجا بریان می کرد؛ تن را آنجا گرم می کرد و در پی گرمی تن، در روان آدمی گلِ امید زیستن، بیش از پیش شکوفا می شد. و هم در کنار آتش و با آتش به مبارزه با جانوران درنده مشغول می شد، و خود را حفظ می کرد. پس آتش مقدس شمرده شد؛ و ایرانیان آن تقدس را دو چندان کردند چنان، که غیر ایرانیان به غلط به آن ها حتی آتش پرست گفتند، در حالی که آن ها خدای یگانه(ایزد – تالشی) = کسی که یگانگی به نامش زده شده = یزدان(پهلوی) = کسی که یگانگی به نامش زده شده، را می پرستیدند.
    البته امروزه مردم زرتشتی بیشتر برای خدا از جمله ای تالشی، آ هُورا مازدا(تالشی شمالی) = اَ هُورَ مَزدَه(تالشی ماسالی، جنوبی، و اصل جمله)* سود می جویند، که نام خدا نیست؛ بلکه یک شعار است در وصف خدا و یگانگی او. این شعار به احتمال بسیار قوی، در مقابله با خورشیدپرستان(میتراییسم) در آغاز دین زرتشتی ایجاد شده. چون آن زمان هنوز مرز ها خیلی مشخص نشده بود، مثل آغاز هر عقیده ای. چنانکه لقب پیامبر ایرانی از واژه ی مرکب تالشی «زَرَ تَشت» = تَشتِ زرین(برگردان به فارسی دری) = خورشید، ساخته شده.

    * چرا اصل جمله ماسالی یعنی جنوبی است؟

    زیرا در تالشی شمالی بخاطر نوع بیان شان از قاعده زبان کمی خارج می شوند. مثال: «لارا هُونی»(شمالی)، ولی هیچ دانشمند تالشی شمالی توان ریشه یابی و معنی کردن آن را ندارد. این دلیل بر بی سواد بودن آن دانشمندان گرامی نیست؛ بخاطر دِگر شدن اَشکال و اصل واژه ها است در طول تاریخ. چنانکه وقتی اول بار «لارا هُونی» تالشی شمالی را برای یک تالش تحصیل کرده ی شمالی شکافتم و معنی کردم، سراپا تعجب شده بود. اول حتی کمی مقاومت کرد؛ ولی کمی دیرتر وقتی مانند روز روشن برایش ساختار دستوری را نمودم، و سخن خود به اثبات رساندم، تعجب او بیشتر شد، که چگونه است یک عمر این اصطلاح را بکار برده ام، ولی نمی دانستم معنی اش چیست. زیرا همانطور که نوشتم در هنگام سخن گفتن، تالش شمالی، از قاعده ی زبان بدون اینکه خود بداند، کمی خارج می شود. اَ را آ و آ را اُو تلفظ می کند. و چون در گذر هزاره ها این امر(تلفظی دیگر) عادی، بسیار عادی گشته، دیگر حتی کوچکترین تردیدی به درستی بیان خود ندارد. به همین خاطر «اَستَررُو» را آستارا، و «اَستَررُوخُون» را آستاراخان، تلفظ کرده.

    پرسش: پس حالا کل تالش زمین دو سوی مرز باید به گویش تالشی ماسالی برگردند؟ خیر. هر منطقه باید نوع گفتار خود را حفظ کند؛ ولی تعصب بیجا هم نباید داشت. یعنی حقیقت نو بیان خود را هم باید پذیرفت. این ویژگی تالشی شمالی، به شدت در زبان دری افغانستانی رواج دارد چنان، که آن ها حتی بخاطر نوع تلفظ خود، کلمات عربی دارای اَ را آ تلفظ می کنند. مثلن اَ،ی «بَعدِ» عربی مانند هزاران کلمه ی دیگر، آ یعنی «باد» و در تاجیکستان خیلی از اَ ها اُ تلفظ می شود.
    و این همه در جهان زبان، بیشک امری بسیار بسیار عادی و پذیرفته شده چنان، که حتی نمی توان بهش گفت نقص. چیزی که ما باید دریابیم این است که در هنگام تحقیق نباید تعصب بیجا داشت(این اساس است) پس با مقایسه ی گویش های مختلف، باید توان کشف گوشه های پنهان را داشته باشیم.
    اگر این توان در ما پدید نیاید، بی هیچ تردیدی می توانیم به دست خود گمراه شویم.
    چنانکه آن دوست کرگانرودی(منطقه ی هشپر، شهرستان تالش کنونی در ایران) اول کمی مقاومت کرد؛ و بعد وقتی اصل(تلفظ تالشی ماسالی) را برایش به بررسی نشستم، با تعجب فراوان پذیرفت.
    چرا تعجب فراوان؟
    زیرا فرازی مرکب از زبان مادری خود را از خردسالی تا کهنسالی تکرار کرده بود، ولی نمی دانست معنی اش چیست.
    در حالی که معنی بسیار روان دارد.
    لارا هُونی = لارَ خُونی = لار(مخزن چوبی پله پله ای چشمه ها) + هُونی(شمالی) = خُونی(جنوبی) = خونی یا هونی دارای لار(برگردان به رفارسی دری)
    این خُونی تالشی ماسالی، همان خُونی «گاوخونی» مشهور، است. به همین خاطر هیچ دانشمندی را توان معنی کردن آن نام مرکب نبوده. و متأسفانه مانند معنی کهکشان زیبا، و معنی آن شعر زیبای کهن سغدی، برای گاوخونی = آبگاهِ بزرگ، چشمه ی پُر آب، داستان های عجیب خسته کننده ساختند و منتشر کردند و هیچ کسی از آن ها این دلیری نداشت، تا بگوید «نمی دانم»
    به همین خاطر ایرانیان باستان یکی از ویژگی های شاهان خود را عادل، پهلوان و دلیر می دانستند.
    توجه داشته باشیم که دلیر، دلیر واقعی و خردمند و عادل، قبل از هر کسی توان یقه ی خود گرفتن را دارد.

    اگر این شدیم، بردیم؛ وگر نه بیشک ز دست خود خوردیم. همین.

    زیر نویس 1 را دیرتر می نویسم.

  16. نکته

    بانو پوراندخت قبادی محترم، آنچه من در باب تقدس آتش نوشتم، بیشک این سخن منطقی شما یعنی «و مردم شاید بخاطر وحشت از آتشفشان و زلزله و….» را منتفی نمی کند. یعنی آن هم می تواند درست باشد. به عبارت دیگر، من به جنبه های دیگری نیز پرداخته ام برای همه جانبه نگری آن امر تاریخی، فرهنگی ایرانیان و کل بشریت.

  17. با سپاس و درود بر جناب آقای لیثی حبیبی به خاطر آگاه نمودن نسل جوان از ریشه‌های زیبای واژگان پارسی.

  18. جناب لیثی حبیبی از اینکه اگاهانه و زیبا به توصیف کلمات و ریشه ها میپردازید سپاسگزارم ای کاش زبان تالشی و ماسالی رو بلد بودم تا بهتر به مفاهیم خوب شما راحت تر می اندیشیدم گرچه شما اینقدر خوب بیان مینمایید که همه استفاده خواهند نمود. در مورد زلزله و اتشفشان که گفتم در افسانه های ژاپن و چین خیلی قشنگ به ان چیزها پرداخته اند حتی گاهی اوقات احساسم این بود که اژدها در چین و ژاپن سنبلی از اژدهاست و ساخته شده ی همان آتشفشان بوده است و معتقدات این کشورها فقط میتواند همان حفظ کردن آرامش خود باشد. در مورد چهره ی زیبا شما درست میفرمایید که چهره ی زیبا دلیل بر طینت زیبای انسانها نمیتواند باشد.چون تجربه ثابت کرده که به چهره ی زیبا اطمینانی نیست یعنی نوعی فریبندگی را در پیش رو دارد. همانطور که کلام زیبا زندگی انسان را دگرگون خواهد کرد. نخواستم به کسی جسارتی کنم اما انسانهایی هستند که مهره مار همراه خود با کلام زیبای خود دارند و همه را میفریبند و جادو میکنند. فقط خواستم مجدد تشکر کنم از اینهمه دانش و ریشه یابی کلمات که باید همه درس بگیریم و یادبگیریم و ادبیاتمان را حفظ نماییم و به نسلهای بعد انتقال دهیم. از جناب مهرشاهی هم سپاسگزارم که در مقاله ی نارستانه چه خوب توضیحات لازم را دادید. ای کاش مردم سرزمینم به دزدی نپردازند و لوح های این مکان را به جایگاه خود برگردانند چون زیبایی زمانی جلوه گر هست که در ان مکان قرارگیرد. ای کاش قدر سرزمین و مردمان خوب خود را بدانیم. سپاس.

  19. پندار، گفتار و کردار ما بر جسم ما اثر مستقیم دارد؛ یعنی از روان به جسم و بخصوص چهره منتقل می شود. پس چهره ی ما آیینه ی درون می گردد.

    زیر نویس 1 – چون از حفظ می نویسم، و چون سَخُن از تاریخ در میان است؛ اگر در نوشته ی من کم و کاستی هست، بگذار میرغلام محمد غبار شریف و همه مرا ببخشند.

    نادر خان شنیده بود که نبی الله خان چرخی، از جنایات او ناراضی است. یک روز مباشر خود را به نزد او فرستاد و گفت: بیا تا به اطراف کابل رویم و چَکر زنیم – گردش کنیم.

    نبی الله خان با برادر خود و جمعی از یاران به دربار شاه رفتند. اینبار بر عکس همیشه نگهبانان مسلح جلوی مهمانان را گرفتند و گفتند که شاه خود به نزد شما می آید.
    لحظاتی بعد، شاه از زینَه(پلکان) پایین آمد و پشت موتَر خود(ماشین خود) که بین مهمانان و او پارک شده بود جای گرفت. سپس گفت: نبی الله خان! افغانستان چه بدی به شما کرده که خیانت می کنید؟ – برای اینکه متن طولانی نشود، برای دیدن ریشه ی «زینَه» و بعضی واژه های دیگر لطفن دوستان به وبگاهِ «جهان زبان» رجوع نمایند.

    نبی الله خان جواب داد: «افغانستان می داند خائن کیست.»
    نادر خان در حالی که می لرزید، گفت: «بزنید!»
    سربازان با پاشنه ی تفنک به جانش افتادند. مرد برای اینکه دشمن صدای ناله اش را نشنود، دستمال خود از جیب در آورد و به دهان چپاند. مباشر شاه پیش آمد و گفت با سرنیزه های تفنگ بزنید.
    پس 17 دقیقه طول کشید تا مرد را جلوی برادر و دوستان اش به جوالی(کیسه ای) گوشتی بدل کردند.*

    * چون واژه ی کهن ایرانی(پهلوی) جوال دیگر در ایران منسوخ شده، در نتیجه بسیاری از ما ایرانیان نمی دانیم جوال همان کیسه است. ولی جوالدوز = کیسه دوز، که برای دوختن جوال و پارچه های ستبر stapr بکار می رود را هنوز بکار می بریم.
    ستَپر پهلوی(اصل واژه) اول ساکن است؛ ولی در فارسی دری که اول ساکن ندارد، به کسر سین تلفظ می شود.

    بسیاری از واژه های اصلی و باستانی ایرانی در فارسی دری همین سرنوشت را یافته اند. آیا ما حالا باید به اصل برگردیم؟ در مواردی شاید لازم باشد که برگردیم. ولی باید بدانیم؛ یعنی در پی حقیقت باشیم و تعصب بیجا نداشته باشیم. این دانستن به ما کمک می کند تا گول بعضی از توضیحات انشایی، حدسی و بدون گواه افراد غیر ایرانی را نخوریم. این آگاهی زیبا از جمله شامل نامواژه ی میهن عزیز ما ایران می شود، که در حال حاضر با شکلی کمی تغییر یافته بکار می رود، و همین باعث شده دشمنان این سرزمین داستان سرایی کنند که واژه ای به شکل ایران وجود نداشته و از این دست داستان سرایی های بی بُن فراوان دیده می شود.
    تالش ها که خود را از صاحبان اصلی ایران می دانند، هنوز آن واژه را به همان شکل باستانی اش بکار می برند. به عبارتی دیگر اگر امروزه stapr اول ساکن ایرانی(پهلوی) بکار نمی رود، دلیل بر این نیست که وجود نداشته. اصل کهن واژه ی ایران، اِران است. اِر(تالشی) = زمین؛ اِران واژه ای ست جمع مانند توران، پوران و … اِران = زمین ها، سرزمین ها، آنچه از کره ی زمین که سهم ایرانیان شده.
    در ضمن اِران = ایران، همینک نام زن است در ماسال.

    دیده می شود بعضی از مهین دوستان عزیز ما برای اثبات نظرات میهن دوستانه ی خود از بعضی نطرات افراد خارجی مثال می آورند. آن نوشته ها در بسیاری موارد جنبه ی علمی و اثباتی ندارد. کسی آمده و آن شرح را بکار برده و بعد همگانی گشته. فراوان می توان مثال آورد، من به یکی بسنده می کنم تا مشت گردد.

    واژه ی بسیار کهن ایرانی(تالشی) تَیفُون = توفان، همینک در کل اروپای شرق و غرب و تالش زمین(بخشی از ایران زمین) بجای توفان بکار می رود. ولی در واژه نامه های معتبر اروپای غرب نوشته شده آن واژه از زبان چینی وارد زبان های اروپایی شده است! و این در حالی است که تالش تا همین سدسال پیش انسان چینی ندیده بود تا از او تَیفُون را بگیرد. از سوی دیگر تَیفُون را فقط و فقط با قاعده ی زبانی ایرانی(تالشی) می توان ریشه یابی و معنی کرد.

    پس چه باید کرد؟ در درجه ی اول همیشه باید به راز درون واژه ها اندیشید که علم مطلق است – پسر(تالشی) = پع سَر = مانند پدر = همجنس پدر = مذکر(ریاضیات در جهان زبان)
    پع = پدر، یکی از نام های پدر است در زبان تالشی.
    وقتی گنجینه ی سخن در نزد ماست؛ چرا باید به حدسیات این و آن که از ریشه ی واژه های ما هیچ نمی داند، تکیه کنیم؟!
    بسیاری حرف می زنند مانند پرت کردن سنگی در تاریکی.

    زمانی مهمان خانه ی هاینریش بُل(نویسنده ی بزرگ آلمانی و دارنده ی جایزه نوبل)، بودم. فردی غیر ایرانی نیز از مهمانان خانه ی هاینریش بُل بود. روزی به من گفت: می خواهم اشعار سیمین بهبهانی را ترجمه کنم. ازش پرسیدم فارسی بلدید؟ یک جمله مثلن بگوید «زنده باد ایران!» را نیز بلد نبود. دیدم، سنگی در تاریکی پَرت کرده. که دیگر سوالی ازش نپرسیدم.

    برای بیشتر خواندن در این باب لطفن به این پست وبگاهِ «جهان زبان» رجوع نمایید.

    «بن یابی سد(100) واژه ی چهارم، ده تای نهم – 9»

    یکبار دیگر از توجه دوستان از جمله بانو پوراندخت قبادی و جناب گودرزی – بروگرد، تشکر می کنم.
    من به مردم شریف و بسیار عزیز لُور ارادت خاص دارم – گودرزی و کل لرستان عزیز.

    1. درود بر شما جناب آقای لیثی حبیبی بزرگوارید. سپاس

  20. «گودرزی – بروگرد گفت:
    1403-04-02 در 22:48

    جناب آقای حبیبی بزرگوار
    در لهجه لری در لرستان که بازمانده از زبان مادی و هخامنشی و ساسانی می‌باشد واژه (اسپی) به معنای همان واژه (سپید) می‌باشد.»

    بله، جناب گودرزی محترم، همین است که شما فرموده اید، با این تفاوت که در اصل سپی spi یعنی اول ساکن است. ما ماسالی هم حالا آن را کِشدار یعنی ایسپی تلفظ می کنیم. ولی در دیگر زبان مادی(کوردی سُورانی) هنوز دقیق به همان شکل باستانی یعنی سپی spi(اول ساکن) تلفظ می شود.

    پرسش: چرا من روی اول ساکن ها تأکید دارم؟

    زیرا تلفظ اول ساکن ها در همه ی زبان های جهان سَخُن را شعر آگین می سازد.

    این امر را او دریابد که با هر دو حالت تلفظ آشنایی کامل دارد. خیلی از ایرانیان تحصیل کرده، امروز واژه ها را جوری تلفظ می کنند که در واقع تغییر یافته ی اصل است. ولی بسیارانی از ایرانیان که در کشور آلمان یا کشور های اسلاویان شرق(سلاویان شرق) تحصیل کرده اند، بخوبی فرق این دو تلفظ را می دانند. متأسفانه در زبان ملی میهن ما(فارسی دری) تمامی اول ساکن های پهلوی(مادر فارسی دری) شکل عوض کرده اند؛ و حتی ما(تالش ها) که زبان مان مانند زبان شما مادی است نیز از همان تلفظ شُل پیروی می کنیم – ایسپی(تالشی ماسالی)

    زبان فارسی دری با اینکه زبانی ست بسیار قوی، چنانکه شاهنامه و دیگر آثار شگرف کلاسیک ایرانی به آن زبان نوشته و سروده سروده شده؛ ولی بجای صرف، توضیح فراوان دارد؛ و هم دیگر از سرمایه ی زیبای خوش آهنگ(اول ساکن ها)ی زبان مادر(پهلوی) خالی شده است.
    در زبان تالشی گذشته از بُندار(مصدرِ) اصلی، پنج بندار فرعی نیز هر مصدر دارد که زبان را به دریایی بیکران تبدیل کرده است. این پهناوری در آغاز در فارسی دری نیز بوده، ولی بعد ها از بین رفته. چنانکه در آن شعر مشهور «آهوی کوهی»(سغدی) که می گویند اولین شعر پارسی برجای مانده است؛ دقیق از همین قاعده ی شش بُنداری ایرانی کهن سود جسته شده.
    به همین خاطر دیگر هیچ دانشمند امروزی توان معنی کردن آن شعر را ندارد.
    این ها تاریخ فرهنگی گذشته ی ما است، و باید دانشمندان امروزین ایرانی آن را بدانند.
    اگر ندانند چه می شود؟
    همان می شود که بعضی از دانشمندان عزیز مرکز نشین ما کرده اند.
    چه کرده اند؟
    برای اینکه بتوانند آن شعر کهن پارسی را معنی کنند، آمدند شعر را تغییر دادند!
    آیا این کار خائنانه و آگاهانه صورت گرفته؟
    نمی دانم.
    ولی صورت گرفته.
    اگر صورت نمی گرفت چه می شد؟
    جای معنی آن شعر کهن پارسی در ادبیات امروزین ما خالی می ماند.
    پس آمدند آن جای خالی را با ترجمه ی غلط پُر کردند.
    آیا داستان همینجا پایان پذیرفت؟
    خیر، آن معنی غلط را سال های سال در مدرسه و دانشگاه تدریس کردند!

    این است که من پیوسته، یعنی ناگسسته می نویسم، از آگاهی یافتن از دیروز خود نترسید؛ دیلیر(دلیر) باشید؛ دلدار(شجاع) باشید و با اعتراف به ندانستن، شکوهی در گفتار خود ایجاد نمایید تا ادبیات ما براستی آن شود که باید.

    بخاطر ندانستن واژه ی کهن ایرانی «کَه» = خانه، همین بلا را سر کهکشان زیبا آوردند. در حالی که واژه ی باستانی کهکشان هیچ تغییری نکرده؛ ولی برای اینکه “معنی” کنند، آمدند تغییرش دادند و کاهکشان اش ساختند. در حالی که واژه ها نشان می دهند که گذشتگان ما آنقدر بی سلیقه نبودند که راه شیری شگرف را کاه بنامند.
    کهکشان یعنی خانه های روشنی که در پی هم کشیده شده اند – سلیقه ی زیبای ایرانیان برای ساختن واژه ها.
    این سخن من از روی ناسیونالیسم ایرانی نیست. حقیقت تاریخ است. چنانکه ایرانیان از دیرباز که تازه داشت واژه ها شکل می گرفت؛ جیگر(جگر – کمی دِگر شده) را آن نامیدند که در زمانه ی ما پزشکی مدرن آن را تأیید کرده. جیگر(تالشی و کلن ایرانی) = ژیگر = زیگر = زندگی ساز.

    به همین خاطر من گاهی شک می کنم که زبان امری ست زمینی.
    چرا؟
    زیرا سوال این است: در باستان زمان که داشت واژه ها شکل می گرفت، چگونه ایرانیان به کار جگر پی بردند؟!
    این یک اتفاق نیست، چنانکه در آلمانی نیز جگر و زندگی از یک ریشه اند.

    بژی ایران، جاوید بژی!

  21. همچنین، در زبان بروگردی به جای واژه تازی (غروب) از واژه (ایواره) استفاده می‌کنند.

  22. جناب آقای لیثی حبیبی بزرگوار و بانو قبادی گرامی درباره ایران باستان و آیین‌های زیبای آن، کتاب‌های بسیار گران‌بهایی مانند ایرانویج و جهان فروری از روانشاد جناب آقای دکتر بهرام فره وشی، استاد دانشگاه تهران و چهره‌های علمی شناخته شده زرتشتیان رو خواندم که بسیار زیبا و دل‌نشین بودند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-04-05