کتاب «واقعهی ناتمام» نوشتهی فاطمه علیاصغر، داستان تسخیر دژ تسخیرناپذیر حسن صباح، منتشر شد.
ماجرای این کتاب به دوره میانی ایران، قزوین، قلعه الموت برمیگردد. زمانی که رکنالدین خورشاه مقدمات کشتن پدرش، علاءالدین محمد را فراهم میکند و حسن مازندرانی اخصالخواص علاءالدین، سر مولایش را با تبر از تن جدا میکند و این آغاز ویرانی قلعه است. دژی که حسن صباح، یکی از پیچیدهترین شخصیتهای ایران آن را در زمان سلجوقیان مجهز و به بنایی تسخیرناپذیر تبدیل میکند.
نویسندهی کتاب کوشیده است میان دورههای گوناگون تاریخی ارتباط برقرار کند و آن را به نمایش بگذارد. او افزون بر پژوهشهای کتابخانهای، مصاحبههای پرشمار با شخصیتها و گروههای آشنا به این دوره، به همراه حمیده چوبک، سرپرست گروه باستانشناسی و مدیر پایگاه الموت، برای نخستینبار روایت خداوندگاران الموت را با دادههای کاوشگران بازگو میکند. او همچنین پای سخن اهالی گازرخان مینشیند که سدههاست نسلدرانسل در این سرزمین زیستهاند.
این بازگفت (:روایت) پرسپکتیوی غریب است از ایران هزار تا هفتصد سال پیش که در جنگها و اختلافات داخلی و خارجی میسوزد. علیاصغر کوشیده است شخصیتهای آن دوره را از جزماندیشی سیاه و سپید خارج کند و آن را خاکستری ببینید. افسانههای حشاشین، سلوک و خصایل خداوندگاران قلعهها در بازگفت او پیاپی در حال دگرگونی هستند. گاه خواننده با آنها همسو میشود و همدلی میکند و گاه از آنها چنان فاصله میگیرد که گویی سراسر نفرت شده است.
با خواندن کتاب «واقعهی ناتمام» که ناداستانی مبتنی بر تاریخ و باستانشناسیست خواننده از آغاز فروپاشی (:سقوط) اسماعیلیان همراه با روح در حال احتضار سلسلهای 170 ساله میشود و هر خط این رخداد که مربوط به الموتیان است را دنبال میکند. افسانهها و حقایق تاریخی و اساتیری همچون ارواح ناآرام سرزمینی فراموش شده در این کتاب فراخوانده شدهاند؛ گویی محشری که پس از سالیان دراز برایشان برپا شده تا سرانجام از برزخ میان صحت و تردید رها شوند و با آشکارشدن حقیقتِ وجودشان به آرامش برسند. این کتاب در قطع رقعی، جلد شومیز در ۲۲۳ رویه، از سوی انتشارات چشمه منتتشر شده است.