خنیاگر قطعه شگفتانگیز عشق؛ آفریدگار احساس نارنجی غزل، آفرینندهی خاطرهی زلف یار و لب جوی، خواجهی خداجو، مِهر پاییز نشان این مرز پرگهر حافظ زیبا سخن نمای رخ یار را در پیاله مست و دیوانه پدیدار کرد.
«بوی خوش وصل آمد» باز آیید تا مخاطب صدای خوشتر عشق باشیم، درس دلبری و دلدادگی بیاموزیم. از آنرو که دلمان برده است دست به دعا برآریم، انار سرخ را ساده بچینیم، آرام بشکنیم و با مهر دانه کنیم، با گلهای سرخ گفتوگو کنیم. مهر را همچون مادر بپاشیم، نور را عاشقانه ببخشیم. برقصیم و برقصانیم. رسم رستگاری را نگاهداریم. حافظ زمان خودمان باشیم. میتوان حافظانه «محرم اسرار نهان بود»، «ز اوضاع جهان، بوی بهبود شنید»، « در سحر چنگ به دامان نسیم اندازیم» و بگوییم «سحر نزدیک است» نزدیک است. «با ساقی به هم سازیم و بنیاد غم براندازیم»
شیرین سخن باشیم با لطافت و استحکام کلام به لحن لحظه ها؛ عاشق که باشیم راه مان روشن می شود. بگذار بگویند که …
خالی نشویم، بیافرینیم، بسازیم، بمانیم، که هنر آغاز ماندن است. آنگونه که که سرایندهی نامی سدهی هشتم ایران زمین به بهارنارنج بها داد، بلبل را زیبا دید و به باغ، بودن را آموخت. پندار و اندیشهاش را دریابیم، گزیده باشیم و گزیده گوییم. برای بهتر زیستن، ماندن و جاودانه شدن پا پس نگذاریم تا چون او زیستن را جاودانه بسراییمو