تاریخ بیهقی را میتوان یكی از ارزشمندترین آثار تاریخی – ادبی به شمار آورد كه از روزگار گذشته به ویژه زمان غزنویان به دست ما رسیده است. اگرچه تاریخ بیهقی از مهمترین نگاشتههای تاریخی به زبان پارسی است؛ ولی شوربختانه كمتر به آن توجه شده و به جز اندك نوشتارهایی كه به گونهای تحلیلی به این اثر پرداختهاند، دیگر نوشتارها در دام كلیگویی و توصیف افتادهاند و كمتر نقادانه با این اثر برخورد كردهاند.
شاید مهمترین نوشتارها دربارهی تاریخ بیهقی در «یادنامه ابوالفضل بیهقی»، كه در سال 1349خورشیدی در دانشگاه فردوسی مشهد به چاپ رسیده، آمده است. این مجموعه متن٬ سخنرانیهایی است كه استادان بزرگ در آن دوره در همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی كه به كوشش دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، ارایه کردهاند.
اگرچه این نوشتارها در آن روزگار كمك درخوری به شناخت بیهقی و تاریخ ارزشمند او به پژوهشگران و دانشجویان كرد ولی به جز اندكی از آنها به همان كلیگوییها و توصیف متن كتاب بسنده كرده و پا فراتر از آن نهاده نشده است. در این نوشتار تلاش شده است با روشی تحلیلی و نه توصیفی به وجود بخشی از نمادهای استورهای در تاریخ بیهقی پرداخته شود و نشان داده شود كه با وجود برخی باورها كه تاریخ بیهقی را تاریخی ناب و خالص میدانند، چندان هم از عناصر استورهای خالی نبوده و به همین شوند(:دلیل) این اثر در مرزی میان تاریخ و ادبیات قرار میگیرد.
در این نوشتار از آنجاییكه موضوع به عناصر استوره و برخی تناقضهای تاریخی در تاریخ بیهقی پرداخته شده، نشان از آسیب رساندن به چهرهای بزرگی چون بیهقی و اثر ارزشمند او نیست و امید است در نوشتارهای جداگانه و گستردهتر به آن بپردازیم.
استوره و تاریخ بیهقی
پس از انقلاب «فروید» در گسترهی روانشناسی و روانكاوی؛ علم استورهشناسی نیز به معنای امروزین خود در باختر زمین شكل تازهای به خود گرفت؛ چرا كه اگر فروید خواب را نمود(:تجلی) ناخودآگاه فردی دانست، استورهشناسی نیز استورهها را گونهای نمادین و رمزگونه از خواستهها و آرزوهای یك قوم دانست.
به گفته جین هرسین: «استوره بخشی از حیات معنوی و رویاپردازی جمعی مردم است، همچنان كه رویا، اسطوره فردی است.»
زندهیاد« محمد مختاری» نیز استوره و خواب را با هم درپیوند میدانست. او میگوید: «استوره و خواب از جهاتی به هم مرتبطند، نخست اینكه محتوای خواب به آشكار شدن در استوره گرایش دارد و اساتیر یا برخی از آنها در خواب بازگو میشود. اقوام ابتدایی حقایق را از درون خوابها كشف میكنند و در اساتیر جمع میآورند.»
«ویكری» استوره را زهدانی میداند كه ادبیات هم ازنظر تاریخی و هم از نظر روانشناسی از آن زاده میشود و این پیوند در حوزه شعر بسیار ژرفتر از نثر است و یك متن هرچه به دنیای شعر نزدیكتر باشد رابطهاش با استوره ژرفتر خواهد بود.
به گفته اشلگل: «استوره و شعر یكی هستند و از هم جدا نشدنیاند.» تاریخ و تاریخنویسی و استوره در گذشته چنان با یكدیگر آمیختگی داشته كه حتا بدون توجه نویسنده مرز روشنی میان آن دو وجود نداشته است. «لوی استراوس» در این زمینه میگوید: «مهم نیست چگونه افراد به استوره میاندیشند؛ نكته مهم این است كه چگونه استورهها در افراد میاندیشند، بی آنكه افراد با خبر شوند كه چه میگذرد.»
دكتر« بهمن سركاراتی» در مورد استوره و تاریخ مینویسد: «باید توجه داشت كه میان تاریخ و استوره تفاوت بنیادی وجود دارد. تاریخ گزارش راستین و مستند رویدادی است كه در زمان معین و فقط یكبار اتفاق افتاده است، در صورتی كه استوره بازگویی یك تصور ذهنی است از رویدادی كه در گیتی یا حداقل در ذهن آدمی همواره اتفاق میافتد و خواهد افتاد و تكرار این رویداد هر بار به ناچار به تكرار بازگویی آن نیز منجر میشود و بدین سان روایتهای گوناگون از یك پندار اساتیری پرداخته میشود.»
حال باید برای پیوند نمادهای استورهای با تاریخ بیهقی نمونههایی آورد تا اثبات شود كه تاریخ بیهقی نیز بهرههایی از نمادهای استورهای برده و حتا در برخی جاها چه آگاهانه و چه ناخودآگاه در راستای سیاست حاكم بر دربار «مسعود غزنوی» عمل كرده است و به همین شوند(:دلیل) شكل متناقضی از تاریخ را ارایه داده است.
«مسعود»: كهن الگویی (Archetype) استورهای
شاید بیهقی در تاریخ خود بیشترین نمادهای استورهای را به شخصیت مسعود منتقل كرده و آنچه كه در اندیشهی ایرانیان با نام «فره ایزدی» خوانده میشود به مسعود بخشیده است.
یعقوبی، رویدادنگار(:مورخ)، جغرافیدان و جهانگرد نامور دوره اسلامی كه ضمن اشاره به ادعای پارسیان و چیزهای شگفتی كه به پادشاهان خود نسبت میدهند، استورههای ایرانی را بازی و یاوهگویی میشمارد و در ردیف چیزهایی كه خرد آنها را نمیپذیرد، قرار میدهد. بیهقی خود نیز بهعنوان یك تاریخ نگار، مدعی عدم وجود نمادهای استورهای در كتاب خویش است. او در رد اساتیر و افسانههای دور و دراز میگوید: « … و بیشتر مردم عامه آنند كه باطل ممتنع را دوستتر دارند؛ چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و كوه و دریا كه احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی میگوید: در فلان دریا جزیرهای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد؛ تبش بدان زمین رسید، از جای برفت، نگاه كردیم، ماهی بود، و به فلان كوه چنین و چنین چیزها دیدم و …» جالب اینكه تاریخ بیهقی كه تاریخ دوره غزنویان است هیچ اشارهای به فردوسی و اثر جاویدان او نكرده و اگر نگوییم این جملهها تعریفی و كنایهای به فردوسی است باید بگوییم كه در اینجا كسانی چون فردوسی از طرف بیهقی به باد انتقاد گرفته شدهاند!
بیهقی میگوید كه او از جملهی خواص است و تاریخ او خالی از هرگونه استوره و استورهسازی است. ولی با نگاهی نقادانه و با نقدی استورهشناختی میتوان دریافت كه تاریخ بیهقی شاید بیش از هر كتاب تاریخی دیگری انباشته از نمادهای استورهای است كه خود سرچشمه تناقضهاست.
بیهقی از مسعود غزنوی چنان «شبهخدایی» میسازد كه حتا پس از شكست تحقیرآمیزش در جنگ «دندانقان» حاضر نمیشود گناهكار اصلی را مسعود بداند و همهی گناهها را به گردن سرنوشت و تقدیر میاندازد. همچنین او در هر زمینهای مسعود را «آیتی»(بخوانید استورهای) میداند.
بیهقی در مورد سخنوری مسعود میآورد: «… و امیر اشارت كرد تا همگان را بنشاندند. دورتر و پس سخن بگشاد و چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی كه در نظاره بودندی كه در پاشیدی و شكر شكستی و بیاید در این تاریخ سخنان وی، چه آنكه گفته و چه نبشته تا مقرر گردد خوانندگان را كه نه به گزاف است حدیث پادشاهان، قال الله عزوجل و قوله الحق: وزاده بسه فی العلم و الجسم والله یوئی ملكه و من شیاء». (و بفرمورد او را فراخی اندر دانش و تن و خدای بدهد پادشاهی آن را كه بخواهد).
«مسعود غزنوی»: سخنور؟!
استاد خالقی مطلق میآورد: «بسیاری از مورخان خود را راستگو و دوستدار حقیقت نامیدهاند. چون در قدیم چهار گروه میبایست همیشه مردم را نسبت به درستی گفتار خود مطمئن میساختهاند وگرنه كار آنها كساد میماند: منجمان، مورخان، حماسه سرایان و …»
«مسعود غزنوی»: یك منجی؟!
گفتنیست یكی از اساتیری كه ایرانیان به آن باور دارند، آمدن یك منجی است كه داد ستمدیده را از ستمگر خواهد گرفت. بیهقی نیز از این اندیشه در راستای توجیه پادشاهی خاندان مسعود سود جسته و میگوید: «… و علم غیب او برفته است كه در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد كه از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود …»
شگفت اینكه بیهقی كه مدعی خردورزی است، داستانهایی از جمله خوردن بیستوهفت ساتگین نیممنی شراب یا شیرگیری مسعود را میآورد كه خرد هیچ خردمندی آن را نمیپذیرد: «امیر فرود آمد و دست به نشاط و شراب كرد و سه روز پیوسته بخورد. روز چهارم بر نشست و به شكار شیر و دیگر شكارها رفت و چهار شیر را به دست خویش كشت.
«مسعود غزنوی»: دارای فرهی ایزدی
اگر با تحلیلی استورهشناختی به این داستان بپردازیم باید ببینیم كه شیر در اساتیر دارای چه جایگاهی بوده و نماد چیست؟ در برخی از فرهنگها شیر جانداری آتشین و یكی از نمادهای اهریمن است. در برخی از نگارههای به دست آمده، پادشاه با تاجی زرین در كنار شیری نشسته است. در اساتیر ایرانی نیز آسمان چهارم را برج شیر(اسد) كه جایگاه خورشید است، مینامند. در سدههای پس از مهرپرستی، پادشاه، خورشید روی زمین بوده و او را دارای فرهی ایزدی میدانستند. به گزارش «كریتوس»، خورشید نشان فرمانروایی و بزرگی ایران بوده و در بالای چادر شاه، نمای خورشید كه از بلور ساخته میشد، میدرخشید.
در آیین مهر پرستی كه در آن هفت مرحلهی عرفان برای سیر و سلوك وجود داشته، مرحلهی چهارم آن، مرحلهی شیر (Leo) بوده است.
در یشتها نیز خورشید – كه جایگاه آن با شیر یكی است – با صفت تیزاسب و یا دارندهی اسبهای تندپا آمده:
«خورشید جاودانی با شكوه تیزاسب را میستایم در هنگامی كه خور با فروغ (خویش) بتابد.»
در برخی از جاها نیز خورشید نماد بیمرگی و رستاخیز است. شیر در ادب فارسی نیز كموبیش نماد شجاعت و انسان دلاور است.
در داستان بهرام گور، بهرام نیز تاج پادشاهی را از میان دو شیر میرباید. در داستانهای تاریخی، عارفی چون شیخ ابوالحسن خرقانی را نیز رام كنندهی شیر دانستهاند كه همهی اینها خالی از نمادهای استورهای نیست.
«مسعود غزنوی»: شبه خدا؟!
پس جای شگفتی نیست كه سلطان مسعود نیز برای رفتن در قالب چهرهای استورهای كه تودهی مردم او را شبهخدا به شمار آورند، باید شیر شكار كند تا سرانجام نمایی آسمانی پیدا كرده و میانجی میان زمین و آسمان باشد.
در افسانههای یونانی آمده كه نخستین هماوردی(:حریفی) كه هركول با آن روبهرو شد، شیر وحشی بزرگی بود كه وی مامور كشتن و آوردن لاشه او شد. هركول تیرهای بسیاری به این جانور انداخت كه هیچكدام كارگر نشد؛ زیرا این شیر رویینتن بود؛ ناچار پهلوان با این جانور پنجه در پنجه انداخت و سرانجام او را از پای درآورد و خفه كرد. سپس پوستش را كند و از آن زرهی برای خود ساخت كه هیچ تیری به آن كارگر نمیشد و سپس لاشه شیر را به شهر آورد. در برخی اساتیر پادشاه، پسر خدا و از خورشید تغذیه میكند.
«مسعود غزنوی»: پیوند با خورشید؟!
زال پسر سام نیز پس از زاده شدن و دور ساختن او توسط سام، سیمرغ كه به باور نگارنده شكلی نمادین از خورشید – فرمانروا است، تغذیه میكرد و مسعود نیز باید به عنوان پادشاه – فرمانروا به شكلی با خورشید فرمانروا پیوند داشته باشد تا بتواند توجیهی برای فرمانروایی خود در ایرانزمین پیدا كند.
جشن مهرگان نیز یكی از دستاویزهایی بود كه مسعود به كمك آن برای خود مشروعیتی ایرانی را به دست میآورد. چرا كه مهرگان (Mithrakan)، جشنی بود كه به افتخار و بزرگداشت «میترا» برگزار میشد و پادشاهان ایرانی به افتخار خداوند دست به میگساری میزدند.
در روزگار ساسانیان نیز پادشاه تاجی به شكل خورشید بر سر میگذاشت و از این راه نشان میداد كه او نیز میترای روی زمین است. پس بدین واسطه كسی چون مسعود هم به خوشباشیهای خود وجههای آیینی میداد و هم به این بهانه مالیاتها و خراجهای سنگین – با نام پیشكش و عیدی از سرزمینهای زیر فرمان خود – دریافت میكرد. جشن مهرگان به همراه جشن نوروز حتا در دربار خلفای عباسی نیز برگزار میشد. این جشن با چراغانی كردن و زدن طبل و پیشكشها و عیدیها رونق میگرفت.
اینها همه بیانگر انتقال مفاهیم استورهای و برابری آنها با شرایط فكری و اجتماعی تازه به تازه در دورههای گوناگون است و این مفاهیم استورهای بخشی از سرچشمههای تناقضهای تاریخی در تاریخ بیهقی است كه به عنوان تاریخ ناب به ما انتقال یافته است.