چکیده
در تفکر اساتیری، نام یک شخص با شخصیت و منش او پیوندی ناگسستنی دارد؛ به سخنی دیگر نام گویای شخصیّت وجودی اوست. در شاهنامه، این پیوند و هماهنگی در نام رستم و منش و خویشکاری او پدیدار میشود. رستم از یک سو در چکاد بلند حماسه جای دارد و از سویی دیگر، در جایگاه درخشان اساتیری در کنار سام و گرشاسپ. بنابراین شخصیّت رستم آمیزهای است از کنشهای نمادین اساتیری و پهلوانی. در نگاهی دیگر، شخصیّت تاریخی این ابرمرد شاهنامه، با «سورنا» سردار اشکانی هماهنگی دارد. در این مقاله به ابعاد گوناگون شخصیّت «رستم» پرداخته شده است.
واژههای کلیدی: رستم، شاهنامه، حماسه، استوره، مهر.
۱- رستم پهلوان نیمه حماسی و نیمه استورهای
در اوستا نامی از رستم نیامده است و در ادبیّات پهلوی از او با نامهای «رُتستخمَک» یا «رتستخم و رتستهم» یاد شده است، و همین نام در فارسی «رستهم یا رستم» است. دکتر کزّازی در کتاب نامه باستان، ریخت پهلوی و معنای این واژه را بررسیده و چنین مینویسد: «این نام از دو پاره ساخته شده است: پارهی نخستین آن روت یا رود یا رودی است که در ریخت فرجامین آن در پارسی، رو شده است و پارهی دوم «ستَهم» که در پارسی «ستم» از آن مانده است. پارهی نخستین در اوستایی رکُوده بوده است به معنی «بالا و قامت» و «ریخت و پیکر» که از آن «روی» در پارسی در معنی چهره؛ بازمانده است. ستاک همتای «رئوده» در سانسکریت روهه بوده است به معنی «بلندی» و در هند و ایرانی رئودraudh به معنی «بالیدن» و «رشدکردن» که در «رستن» و «روییدن» پارسی به یادگار مانده است. پاره دوم از ستاکی باستانی در ایرانی کهن و اوستایی برآمده است که در ستخره staz-ra به معنی «استوار و سخت و محکم» دیده میآید، پاره دوم نام، همان است که در ریخت «تهم» در معنی تنومند و پیلتن در پارسی به کار برده شده است و ویژگی پهلوانان بزرگ است. بر پارهی آنچه نوشته آمد، معنی «رستم»، همان است که در بَرنام وی «تهمتن» باز تافته است: «آنکه تن و بالایی سترگ و ستبردارد». نویسنده دیدگاه دیگری را در معنای آن برپارهی ریشه شناسی و زبان شناسی تاریخی بیان نموده است. بدین گونه که ریخت باستانی رستم «رئودستخمه» میتوانسته باشد که در این ترکیب پارهی دوم واژه، پارهی نخستین آن را بازمینماید. از این روی رستم به معنی «کسی که ستم و زیان وی بازبسته به بالا و پیکراوست» یعنی رستم پهلوانی است که تنها با پیکر خویش و بی آنکه به جنگ ابزار نیازی داشته باشد، مایهی زیان و ستم بر دشمنان و هماورد دانش میگردد و آنان را از پای درمیاندازد.» (کزّازی، ۱۳۷۶:صص۴۵۰-۴۴۹ ).
اما چرا در اوستا داستان رستم و زال نیامده است؟ گروهی بر این باورند که رستم قهرمان داستانهای سکایی بوده است که داستانهای او با روایتهای دیگر در شاهنامه آمیخته شده است. بهخصوص که فرمانروایی خاندان رستم در سیستان است. دکتر مهرداد بهار در کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران، زمان تدوین یشتها را که در اواسط عصر هخامنشیان بوده بر زمان شکل گیری داستانهای زال و رستم منطبق نمیداند. خاندان زال در حوالی میلاد مسیح شکل گرفته و با روایات پیشدادی و کیانی تلفیق یافته است و این زمانی است که بلخ و شمال شرق نجد ایران، دیگر مرکز دین زرتشت نیست، بلکه مرکزی بودایی است و دولت بودایی کوشانیان بر بخش اعظم آن حاکم است و سکایان در زابل و سیستان مستقراند و در این عصر روحانیّت زرتشتی احتمالاً به بخش غربی نجد ایران، به ویژه فارس منتقل شده است. (بهار، ۱۳۷۳: صص ۹۷-۹۹ )
از میان همهی داستانهای رستم، تنها یک روایت در بندهش آمده است و شاید بلندترین متن پهلوی دربارهی اوست. این روایت مربوط به گرفتاری کاووس درهاماوران است که چنین آمده است: «چون کاووس گرفتارشد رستم از سیستان(سپاه) آراست و هاماوریان را گرفت. کاووس و دیگر ایرانیان را از بند گشود با افراسیاب به اولای رودبار که سپاهان خوانند کارزاری نو کرد. از آن جای (وی را) شکست داد. پس کارزار دیگر با(وی) کرد تا (او را) بسپوخت به ترکستان افکند. ایران شهر را از نو آبادان کرد. (فرنبغ دادگی ، ۱۳۸۶: ص ۱۴۰)
برخی پژوهشگران، رستم را بازماندهی گرشاسپ اوستایی میدانند که کارزارهای او در شاهنامه به کارنامهی رستم انتقال یافته است. در اوستا پدر گرشاسپ «ثریته» نام دارد و گاهی با اسم خاندانش سام گرشاسپ خوانده شده است. ثریته توانمندترین مرد از خاندان سام است و سومین کسی که گیاه هوم را مطابق آیین میفشارد و به پاداش این کار صاحب دو پسر میشود. در یک جای شاهنامه گرشاسپ پسر زو، پسر طهماسب از خاندان فریدون است که نه سال سلطنت نمود. و نیز از گرشاسپ دیگر سخن به میان آمده که منوچهر را در نبرد با سلم و تور در کینخواهی ایرج یاری میکند.
در ادبیات مزدیسنایی گرشاسپ از جاویدانان است که در آخرزمان ضحاک را هلاک خواهد کرد و از یاران موعودهای زرتشتی است و در نوکردن جهان و آراستن رستاخیز با سوشیانس همراهی خواهدنمود. «نولدکه معتقد است که در داستان زال و رستم به هیچ رو در اصل با روایت گرشاسپ ارتباطی ندارد و نسبنامهی آن دو ساختگی و مجعول است چه اولاَ در اوستا از ایشان نامی نیامده است، ثانیا گرشاسپ در اوستا و در بعضی از موارد شاهنامه در شمار شاهان است. در صورتی که زال و رستم از پهلوانان شمرده میشوند.» (واحد دوست ، ۱۳۷۹ : ص ۲۵۳)
در بخش حماسی شاهنامه، سام در زال و نیای رستم چهرهای والاتر و نمایانتر از همهی پهلوانان دارد. در روزگار فریدون و منوچهر، گرشاسپ و سام نریمان دو پهلوان و سپهسالار بزرگ هستند. در شاهنامه از زبان خود رستم نقل میشود که سام نریمان نیای اوست که نژادشان به گرشاسپ و جمشید میرسیده است. از این اشارات و انساب مذکور چنین میآید که زال و رستم که خاستگاهی متفاوت از اساتیر کهن گرشاسپ و سام داشته و نیز گرشاسپ و سام پیوند و نسبت مشخصی در روایات ایرانی داشتهاند، میتوان گفت که خاندان زال در روایات ملی و متداول ایرانیان با استورهی باستانی سام و گرشاسپ پیوند یافته است و نسبت زال و رستم و سام و گرشاسپ و جم را باید ترکیبی از اساتیر مبهم و روایتهای زندهی پهلوانی و مشهور دانست. بحثهای بیسرانجام دربارهی یکی بودن یا نبودن سام و گرشاسپ و صفت (نه اسم) بودن نریمان و رستم و تهمتن نمیتواند واقعیّت وجود داستان پهلوانی مفصّل به عظمت داستان زال و رستم دستان را تغییر دهد و از عظمت آن بکاهد. تردیدهای مستشرقان و مناقشات در این موارد و کوشش بیهوده برای تطبیق این نامها و روایات با شخصیّتهای اساتیری منابع مذکور یا اشخاص حقیقی تاریخ، ناشی از عدم توجه به گنجینهی عظیم افسانهها و داستانهای مستقل و در حکم انکار «منابع شفاهی و روایات سینه به سینه» و نادیده گرفتن «میراث عظیم فرهنگ ملی معدوم و منقود» است.
طبق روایات شاهنامه هنگامی که سام به دیدن نوهاش رستم میشتابد که کودکی خرد بود، آشکارا خودش را همانند نیای خود سام معرفی میکند:
به چهر تو ماند همی چهرهام / مگر چون تو باشد همی زهرهام
(ج ۱ ،ص ۲۴۴)
«پنداری این سه پهلوان بزرگ ( گرشاسپ،سام و رستم) در حقیقت تجدید متوالی یک شخصیّت و یک استورهاند و زال واسطهای ارجمند است برای پیوستن هویت اساتیری سام و گرشاسپ به رستم.» (مرتضوی ، ۱۳۶۹: صص ۱۳۰-۱۳۹ )
ویژگی برجسته اساتیری خاندان زال همچون: تولد زال با موی سپید و پرورش او به وسیله سیمرغ، تولد غیر طبیعی رستم، برخورداری سام از حمایتهای فوق طبیعی و اهورایی سیمرغ، نشانههایی چون ببربیان، گرز سام، رخش رخشان و … همه بیانگر اصالت و قدمت این روایتهای حماسی است. رستم از یک سو در قلّهی رفیع حماسه جای دارد و از دیگر سو، در جایگاه درخشان اساتیر در کنار سام و گرشاسپ. بنابراین شخصیّت رستم، آمیزهای است از کنشهای نمادین اساتیری و پهلوانی. بدین گونه ابرمرد حماسه از تاریخ فراتر میرود و کهن نمونهای میشود برای ملّت خود در همهی زمانها. «این انسان حماسی که سابقهاش به پیش از تاریخ میرسد و از استورهها مایه میگیرد، هرگز تنها نیست و تنها نخواهد ماند، چون در بینهایت تن از افراد هم تبار تکرار میشود و محدود نیست، چون به وسعت تاریخ و جغرافیای ملّت خویش است. هیچ گاه از گذشته برنمیگذرد و در آینده نیز باز در همان گذشته خواهد زیست. چنین انسانی هم فرزانه است و هم با بصیرت. چون به حکمت قوی، مجهز است و هم به خرد اعصار. اما نه دیگر میاندیشد و نه میآزماید چون نه قصد نو شدن دارد و نه سر نو خواستن. او امانتدار گذشتههاست و پاسبان سنتها. چنین انسانی نو را اگر هم ببیند نمیشناسد و اگر هم بشناسد برنمیتابد، چون نو شدن مستلزم تغییر کردن است و این نه با گذشتهها میخواند و نه با استورهها و نه با سنتها.» (حق شناس، ۱۳۷۹ ص ۲۵۸)
در راستای این مضمون که رستم باز نمون کدام چهرهی اساتیری یا تاریخی است، دکتر سعید حمیدیان در کتاب درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی چنین مینویسد: «رستم چهرهای تخیلی ـ آرمانی است، ولی ممکن است در پرداخت چهرهی او از اشخاص اساتیری و تاریخی مختلف نیز الگوگیری شده باشد و این دو با یکدیگر جمع ناشدنی نیستند. روح مبالغه و آرمانیسازی در حماسه حدّ و حصری برنمیدارد و اساساً در عالم هنر سروکار با تخیل خلاقانهای است که در هر حال آزادی عمل و استقلال خود از واقعیت حفظ میکند از این رو چهرهی رستم آمیزهای غریب و در عین حال منسجم از اساتیر، تاریخ و تخیّل خلّاق حماسه پردازان است.» ( ۱۳۸۳: ص۲۴۹)
نظرات گوناگونی که در این باره مطرح شده از این قرار است: رستم تجسّم ایندره اساتیری است. ایزدی است با لقب «وَرَثرَغنَه» به معنی در هم شکنندهی مقاومت، صفت خدای پرآوازه و دلیر هندی است. ایندره در گذار خود از اساتیر هند به ایران به صورت دیو درمیآید، ولی «وَرَثرَغنَه» که صفت ایندره بوده، به ایزد مهمی به نام بهرام تبدیل میشود که اژدها افکن و خدای جنگ است. رستم از نظر زادن شبیه ایندره است که از پهلوی مادر زاده می شود. از سوی دیگر ایزد بهرام گاهی به پیکر مرغ وارغن (معادل ابتدایی سیمرغ شاهنامه) در میآید و پیوند سیمرغ و رستم و هم سخنی با او را در شاهنامه میبینیم و نیز خود رستم زادهی تدبیر و راهنمایی سیمرغ است.
۲- چهرهی تاریخی رستم
«چهرهی تاریخی رستم در میان هالهای از گزارشهای تاریخی و روایتها و وصفهای افسانگی قرار دارد. این نیز یکی از ویژگیهای کار حماسه سرایان بزرگ است که کارهای شگرف و نمایان را به پهلوان اصلی سرودههای خود نسبت می دهند تا بر شکوه و بزرگی او هر چه میتوانند بیافزایند. برای نمونه نبرد با اسفندیار پسر گشتاسب نیز به رستم انتساب یافته است، اما اگر دورهی زندگی رستم را درسدهی یکم میلادی بدانیم، ناشدنی است که با اسفندیار هم روزگار زرتشت رو در رو شده باشد، چرا که دوران زندگی زرتشت دست کم شش تا هفت سده پیش از میلاد بوده است و نمیتوان پذیرفت که رستم هماورد کوشانیها، همان شاهزادهی سیستانی بوده است که به نبرد با اسفندیار ایستاده بوده است.» ( کورجی کویاجی، ۱۳۸۰: ص ۲۱۳)
ا.د.ه بیوار، معتقد است که رستم بازنمود «سورنا» سردار معروف ارد اشکانی است و میگوید: «پایگاه سورنا در روایت تاریخی بهگونهای شگفتآور، که قرینهی پایگاه رستم در حماسه است»؛ آنگاه با استناد به سخن پلوتارک به مقایسهی رستم با سورنا میپردازد. وی سورنا را در صفاتی همچون: تدبیر و هوش و خردمندی، بلندبالایی و نیروی جسمانی همتای رستم میداند و نیز در دلاوری و پیشگامی در نبردها به گونهای که وقتی شهر بزرگ سلوکیه را تصرف نمود، سورنا، نخستین کسی بود که بر دیوار شهر برآمد و بر دشمن چیره گردید. هنگامی که ارد را از شاهی برکنار نمودند، سورنا او را دوباره بر تخت نشاند. در جشنهای تاجگذاری شاهان همچون رستم، تاج بر سر مینهد. در توصیف موکب او نوشتنهاند که وقتی تنها در داخل کشور به گشت و گذار میپرداخت، هزار شتر بنهی او را میبرد و دویست ارابه حرم او را میکشید. او هم چنین مانند رستم، شایستگیها و دلاوریهای خود را در همان دوران نوجوانی نشان میدهد، پیروزیهای افتخارآمیزاو در جنگ با کراسوس، بر نقش و اعتبار پارتها، به طور قابل ملاحظهای افزوده است. همین امر چهره تاریخی از سورنا را چنان ارج و منزلتی بخشیده که قابل مقایسه با شأن و ویژگیهای رستم شاهنامه است.
«رستم از دیدگاه تاریخی، یکی از شاهزادگان و سرداران بزرگ سکایی بود که افزون بر سکستان (سیستان) بر سرزمینهای باختری شاهنشاهی پارت نیز فرمان میراند و پایگاهی – بیش و کم – همانند پایگاه شاهان بزرگ پارت پیدا کرده بود. این فرمانروای توانا بر اثر ایستادگیهایش در برابر تازندگان کوشانی و دیگر مهاجمان بیابانگرد در لشکرکشیهای پیروزمندانهاش به گرگان و مازندران و پشتیبانیاش از خاندان گودرز، به گونهی پهلوان قومی مردمان سیستان و سرزمینهای دورادور آن درآمده، از اینرو افسانههای کهن این سرزمین برگرد سرگذشت و کارنامهی زندگی این چهرهی پیروز و سربلند فراهم آورده شد و این نخستین پله بود برای فرا رفتن به سوی پایگاه خداگونگی، از سوی دیگر این پهلوان نامبردار در شمار دلاوران درگاه کیخسرو خوانده شده و افسانههای سرزمینهای میان ایران و چین بر کارنامهی او افزوده شد و بازتاب آوازهی او در خاور تا تبت و مغولستان و در شمال و باخترتا روسیه و بلغارستان رسید. هیچ یک از دیگر پهلوانان حماسههای جهان – حتی آشیل – به چنین بلند آوازگی نرسیدهاند؛ زیرا آشیل همواره پهلوانی یونانی بر جای مانده است و در سرزمینهای دیگر او را بیگانه میشمارند، حال آنکه رستم در نزد قومهای انیران به جامهی پهلوانان قومی آنان در آمده و گاه نام دیگر نیز یافته است » (همان ، صص ۲۱۵-۲۱۶)
۳- کودکی رستم
تولد رستم – پهلوان آرمانی – چون خود خارقالعاده و غیرعادی است. کودکی که شگفتی همگان را برمیانگیزد.
یکی بچه بود چون گوی شیرفش / به بالا بلند و به دیدار کش
شگفت اندرو مانده بد مرد و زن / که نشنید کس بچه پیل تن
(ج ۱ ، صص ۲۳۸-۲۳۹)
فردوسی از آغاز تولد این کودک شگفت را چنین توصیف میکند که می توان تمامی رویدادهای را که در آینده متوجه کودک حماسه میشود و نیز هیبت و دلیری او را در جنگها دید و لمس نمود.
زال عروسکی هم قد و شکل رستم درست میکند و آن را به نزد سام میفرستد تا تصویری از نوهاش را در ذهن آورد.
پس آن پیکر رستم شیرخوار / ببردند نزدیک سام سوار
ابرسام یل موی بر پای خواست / مرا ماند این پرنیان گفت راست
اگر نیم از این پیکر آید تنش / سرش ابر ساید زمین دامنش
( ج ۱ ، ص ۲۴۰)
و سام از شباهت زیاد این کودک و خود در شگفت میشود. پهلوانان شاهنامه پس از تولد معمولاً از رشد شگفتانگیزی برخوردارند. از هشت سالگی آثار پهلوانی، شایستگی، فرهنگ و خرد و رای در او آشکار میشود.
بدی پنچ مرده مر او را خورش / بماندند مردم ازان پرورش
چو رستم بپیمود بالای هشت / بسان یکی سرو آزاد گشت
چنان شد که رخشان ستاره شود / جهان بر ستاره نظاره شود
تو گفتی که سام یلستی به جای / به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
( ج ۱ ، صص ۲۴۱-۲۴۲)
رستم از سوی پدر و مادر با موجودات شگفت و اساتیری هم خونی و پیوند دارد. پدرش زال پرورده سیمرغ است و مادرش از تبار ضحاک اژدها پیکر. بدینگونه طبیعت پیچیده و صفات و استعدادهای گوناگون و متضاد، رستم را با صفات و خصایص و سرنوشت منحصر به فرد در سلسله داستانهای ملی ایران به وجود میآورد. از این رو تمامی رفتارها و کنشهای متفاوت از دیگر پهلوان است.
هنگامی که زال به او میگوید که هنوز برای تو گاه رزم فرا نرسیده و از لبت بوی شیر میآید، در پاسخ به پدر میگویند که من مرد آرام و ناز نیستم.
چنین یال و این چنگهای دراز / نه والابود پروریدن به ناز
اگر دشت کین آید و رزم سخت / بود یار یزدان پیروز بخت
ببینی که در جنگ من چون شوم / چو اندر پی ریزش خون شوم
یکی ابر دارم به چنگ اندرون / که همرنگ آبست و بارانش خون
همی آتش افروزد از گوهرش / همی مغز پیلان بساید سرش
یکی باره باید چو کوه بلند / چنانچون من آرم بخمّ کمند
یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه / گر آیند پیشم ز توران گروه
( ج ۲ ، صص ۵۰-۵۱)
دوران کودکی رستم با نمایش یک دلیری بیمانند و ناخودآگاه پایان میپذیرد. یک شب زال به شبستان خود رهسپار میشود و رستم جوان هم به خوابگاه خود رفته و در خواب غرق میشود؛ ناگاه بانک و فریاد ناشناسی رستم را از خواب بیدار میکند. رستم متوجه میشود که پیل سپید از بند رها شده و به میان مردم رفته وبه آنها آسیب رسانده است. او بیدرنگ گرز معروف سام یک زخم را بر میدارد و به دنبال پیل به راه میافتد. تهمتن بی هیچ بیم و ترسی به ژنده پیل نزدیک میشود و چنان با یک ضربه به سرش میکوبد که مانند کوه بیستون بر زمین فرود میآید. داستان دلیری و شهامت اعجابآور رستم را به زال میرسانند. این رویداد آغاز بلوغ جسمی و روحی قهرمان شاهنامه است.
۴- پهلوان نمادین
«واژهی پهلوان از «پارتیان» مایه گرفته است و پارتها قوم دلیر ایرانی بودند که توانستند ایران را از استیلای سلوکیان درآورند و استقلال و شکوفایی آن را زنده کنند. کارکرد اینان صفتی برای کسانی شد که به دفاع از بقا و آرامش مردم ایران برخاستند. شاهنامه نامهی کارکرد اینان است و پهلوانان در هنگام ضرورت پرورش یافتهاند. رسم حماسه بر این بوده که پهلوانی از همان آغاز داستان در مرکز عملیات و حرکت اشخاص داستان باشد، مانند حماسهی گیلگمش وآخیلوس. شاهنامه با مبارزهی نیک و بد آغاز میشود و در دوران پهلوانی میشکفد و این دوره نیز به پایان میرسد. حال آنکه ستیز میان بد و نیک از میان نمیرود. پهلوانی در شاهنامه نمودار مرحلهی اوج و خاص این مبارزه است. رستم زادهی این مرحله و معرف واقعیت حماسی و تاریخی آن است.» (عبادیان، ۱۳۶۹: ص ۲۱۵)
بر پایهی آنچه گفته شد، تمام ویژگیها و مشخصات رستم خارقالعاده مینماید. مختصات حماسه ملی چنین کیفیات و خصوصیاتی را برای خلق یک قهرمان ایجاد میکند. چهرهای که از رستم در شاهنامه ترسیم شده از تمامی آرمانهای قومی و ملی که همان آزادی، آزادگی، دادگری، راستی، رادی، میهندوستی، آبادانی، خردمندی و فرزانگی، دلسوزی و توانایی و… .برگرفته شده. او برآیند همهی نیروها و توش و توان ایرانیان و تعادل بخش نظم زندگی آنان است.
پهلوان میکوشد تا شخصیت خود را کشف کنند و بر نیروها و ضعفهای خود آگاه شود، آنگاه خود را برای تکلیفهای سخت و دشوار زندگی آماده سازد. پهلوان برای اینکه بتواند نقش تعیین کننده داشته و راهبر مردم باشد، باید از الگوهای اساتیر نمونهبرداری کند. «شاید بتوان گفت که حافظهی عامه، به شخصیت تاریخی دورانهای جدید معنی و اعتبار میبخشد که بایستهی اوست، یعنی فرد تاریخی را به صورت پهلوانی در میآورد که نمونههای ازلی را تقلید و افعال مثالی را تکرار میکند.» ( میرچا الیاده ، ۱۳۶۵: صص ۷۱-۷۰)
آنچه برای پهلوانان شایان توجه و با اهمیت است این است که در زمانی که احساس حقارت و ذلت قومی به بالاترین حد رسیده، برخیزد و ارزوها و خواستهای معیّن قوم خود را آشکارا بیان کند. شاید رساترین کلام که بتوان جایگاه پهلوان را در جامعه تعیین نمود، سخن زال باشد به رستم. هنگامی که زال او را برای آزادی کاووس و بزرگان ایران که در بند دیوان هستند، روانه میکند.
زال این گونه یه رستم می گوید:
همانا که از بهراین روزگار / تو را پرورانید پروردگار
( ج ۲ ، ص ۸۹)
زال جهان پهلوان ایران، منافع جامعه را بر منافع شخصی و خانوادگی ترجیح میدهد. آرمان او، آرمان قوم ایرانی است. پهلوانان همواره در خدمت ضرورتها و نیازهای اجتماعی هستند.
«داستان حماسی همواره چنان لحظاتی از زندگانی قهرمان را ثبت و روایت میکند که با مفهوم خطر و پیگیری آرزو و آرمان آمیخته است. حضور قهرمان در حماسه همواره چنین لحظاتی است. از این رو پهلوان همیشه در حال خطر پذیری و دفاع از حیثیت و نام است و بسته به اینکه جامعه در چه مرحلهای به طرح منظومهها و داستان سرودهها پرداخته باشد، این دفاع از نام و حیثیت جنبههای متناسب با آن مرحله مییابد و در مراحل پیشرفتهتر اجتماعی خواه نا خواه از ذهنیت عامتر و همگانیتری مایه میگیرد که همان ذهنیت ملی است…. او با دلاوری و آوازه به حس بزرگی از شخصیت و خیر و سعادت نایل میشود. از طریق آوازه و دلاوری است که دارای «هستی» دیگری میشود که حضور و تداومش به دل و زبان انسانها وابسته است. بدین ترتیب «بینش قهرمانی» نشانگر دورههایی است که قومی یا ملتی به قهرمان نیاز دارد.» (مختاری، ۱۳۷۹: ۲۲۳)
«رستم سکایی به عنوان نماد، بخت آن را یافته است که به جهان پهلوان بزرگ ایران و قهرمان بی همال شاهنامه دیگرگون شود و در جهان افسانه رنگ و افسونآمیز استوره به جاودانگی برسد. همهی پهلوانان ایران در پهنهی تاریخ، همهی آن جنگاوران دلیر و دشمن کوب که در آوردگاهها به نام و یاد ایران این سرزمین سپند هزارهها، مردانه جان باختهاند در نمونهای برترین، در پهلوانی نمادین به نام رستم نهادینه شدهاند. رستم چونان نماد، همهی این پهلوانان را در خود نهفته میدارد. در ویژگیها و رفتارها گویای همهی آنان است بی آنکه هیچ یک را به تنهایی باز نماید و نشانگر باشد. میتوان بر آن بود که هر کدام از این پهلوانان که نام و نشانشان در غبار تاریخ گم شده است؛ بخشی از زور بازوی خود را، پارهای از گرانی گرز و برّایی شمشیر و دلدوزی تیر خود را، لختی از پیلتنی و زندگی خود را، بهرهای از گرسنگی و تشنگی خود را به رستم ارزانی داشته است. از آن است که رستم؛ چونان نماد، چونان نگارهای رازوارانه که همهی آنان را در خود فرو نهفته است ویژگیهای شگفت و باورناپذیر یافته است.» (کزازی ، ۱۳۷۶: صص۱۶۶-۷)
۵- هفت خان
«قهرمان نمادین جامعه برای رسیدن به بلوغ روحانی و برای نشان دادن شایستگی خود آزمونی دشوار را برمیتابد. قهرمان با رویی گشاده به پیشواز خطرها میرود و سفرهای نمادینی را با رخدادهایی هولناک پذیرا میشود. این سفرها، سفرهای درونی و روحانی نیز میتواند باشد. از دیدگاهی مسیر مشخص ماجرای استورهای قهرمان، بزرگ نمایی فرمولی است که در آیین گذر نشان داده میشود. یعنی جدایی، تشرّف (آشناسازی) و بازگشت که میتوان آن را تک استوره نامید. قهرمان از دنیای روزمره به محدودهی فرا طبیعی میرود و با نیروهای افسانهای روبهرو میشود و پیروزی چشمگیری به دست میآورد. قهرمان از این ماجرای اسرارآمیز آن گونه برمیگردد که میتواند عطایابی را به مردمانش ارزانی دارد. پرومته به آسمان میرود، آتش را از خدایان میدزدد و دوباره باز میگردد.» (واحد دوست ، ۱۳۷۹: صص ۲۲۲-۳)
خانها، در حقیقت دشواریهایی هستند که قهرمان برای رسیدن به آرمان و هدف خود، پشت سر میگذارد. گونه و شمار خانها بسته به ویژگیهای سرشتین اساتیر و افسانههای یک ملت است. برای نمونه خانهای رستم و اسفندیار در حماسهی ملی ما، سرشت اساتیر باستانی ما را داراست.
گزینش سفرهای مخاطرهانگیز و دشوار برای رسیدن به آرمانی والا دارای ارزشی بنیادین است. در هفت خوان رستم، رهایی کاووس و بزرگان کشور میتواند نمادینه باشد. رستم، قهرمان ملی، میداند که در این سفرها باید وظایف سنگینی را به انجام برساند، همچون: جنگ با دیوان، برداشتن موانع غیر قابل عبور و… او آماده است که برای حفظ نظم و سامان کشور و رفاه حال قوم خود، جان خود را بدهد.
کنش قهرمانان در هفت خان همان کردارهای اصلی حماسه یعنی جنگ و کشتن و نیرنگ است. اگر پای کسان دیگر چون جانوران، سپاهیان،… به میان میآید، نقش آنان انفعالی است و روند ماجرا بر پایهی قهرمان اصلی داستان پیش میرود.
هفت خان در کل منطق ستیزند، یعنی روی دادهایشان از آغاز تا پایان کمابیش با خرد و هنجارهای معتاد زندگانی، ناسازگار است .این منطق ستیزی پیش از آن که در متن هفت خوان پیش آید و حادثهای روی دهد، در داستان و با داستان است. برای نمونه در هفت خوان رستم ،زال از پسر میخواهد تا از هفت خان گذر کند و به یاری کاووس شاه بشتابد. رستم آمادگی خود را برای رفتن اعلام میدارد و میداند که گذشتن از این راه پر خطر و دشوار خردمندانه و منطقی نیست و در پاسخ پدر چنین میگوید: چنین گفت رستم به فرخ پدر/ که من بسته دارم به فرمان کمر
ولیکن به دوزخ چمیدن به پای / بزرگان پیشین ندیدند رای
همان از تن خویش نابوده سیر/ نیاید کسی پیش درّنده شیر
کنون من کمربسته و رفته گیر/ نخواهم جز از دادگر، دستگیر
( ج ۲ ،ص۹۰)
«هفت خان پارهای از زیبایی و جذابیت خویش را وام دار همین منطق ستیزی کارسازند. در این داستانها ستیز با منطق زیان کلی به بار نمیآورد و سرانجام با پیروزی قهرمان، منطق را در مسلخ استوره قربانی میکنند و مخاطب در مییابد که منطق تنها در قلمرو جزئیات و کارهای خوارمایهی روزمره کارایی دارد و در قلمرو کلیات و کارهای بزرگ راهی جز به یک سو نهادن آن نیست.» (سرامی ، ۱۳۸۳:ص ۹۹۶)
«هفت خان شروع گستاخانهی آدمیزاد بر ترسها و دلواپسیهایی است که از آزمونهای زندگی با طی گذشت قرنها دراو پدید آورده است. در هفت خانها؛ انسان جانوری وحشی است که بی آن که از مترسک خردمندی بیمی به دل راه دهد ، به کشتزار خالصانهی پادشاه جهان، پای میگذارد و به چستی و چالاکی پیش از آنکه خشمی را برانگیزد، پهنای آن را در مینوردد واز کران دیگر بیرون میآید.» (همان ، ص ۹۹۶)
هفت خانهایی که رستم در شاهنامه با آنها روبهرو میشود، بدین قرار است:
۱-جنگ با شیر شرزه
۲-دوراهی ناگزیر( بیابان گرم و دشوار) گام میگذارد و میشی رستم را به چشمه ای گوارا رهنمون میکند.
۳-نبرد با اژدها و کشتن آن
۴-کشتن زن جادوگر
۵-گذار از سرزمین تاریکی
۶-کشتن ارژنگی کشتن دیو
۷-کشتن دیو سپید
در همهی خانها، رستم را نیاز
2 پاسخ
سپاس فراوان از چاپ این مقاله، مقایسه رستم با سورنا جالب بود، هرچند سورنا نیز دلاوری کم نظیر بود اما بنظر نمی رسد رستم شاهنامه باشد، برای شناخت ابر مرد شاهنامه باید او را از زبان خود او نیز شناخت، آنجا که پس از خان سوم دلش از سرنوشت به درد آمده و دست به ساز می برد و زبان به گلایه می گشاید و می گوید: که آواره و بد نشان رستم است/ که از روز شادیش بهره غم است. همه جای جنگ است میدان اوی/ بیابان و کوهست بستان اوی. همیشه به جنگ نهنگ اندرست/ وگر با پلنگان به جنگ اندرست. به دیگر سخن رستم با آنکه جنگاور است اما سراسر مهربانی است، روان لطیفی داشته، با موسیقی آشنا بود و از جنگیدن خرسند نبود هرچند در جنگ دلاوری بی نظیر بود و چنین آمده که: هر آنگه که چاچی به زه در کشم/ ستاره فرو ریزد از ترکشم. به آورد رزمی کنم با سپاه که خون ریزد از ابر آوردگاه. یا در جایی دیگر رستم را هماورد اهریمن می شناسیم، کاری که دیگر پهلوانان شاهنامه از آن باز می مانند را رستم انجام می دهد: یک و نیم فرسنگ بالای کوه/ که از رفتنش مرد گردد ستوه. مگر پهلوان رستم پیلتن/ که سازد همی رزم با اهرمن. با اینحال دو ایراد به رستم وارد است، یکی حمله به دیو سپید هنگامی که او در خواب بود و دیگر فریفتن سهراب و دیگر اینکه رستم زرتشتی نبود و به زرتشتی شدن تن نداد، هر چند گرامی زرتشت نقش پر رنگی در ایران دارد اما روا نیست که ایرانی بودن برابر با زرتشتی بودن دانسته شود.
شاهنامه و داستان های آن همه واقعی و درست است. آنچنانکه شاعرش میگوید:تو این را دروغ و افسانه مدان یه یکسان روش در زمانه مدان از آن هرچه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنا برد