قهوهخانههای تهران در دههها پیش و چهبسا امروز هم، تنها جایی برای گذران ساعتهای پس از کار و کوشش روزانه نبود، مکانی برای نگاهبانی از فرهنگ مردم و آیینها و بازیها و بسیار نمونههای دیگر هم شناخته میشد. دیرینگی قهوهخانههای ایران به روزگار صفویه بازمیگردد؛ یعنی به روزگارانی که تهران روستایی کوچک بود و تازه داشت رنگ و روی شهری میگرفت. اما با پایتخت شدن تهران، قهوهخانهها نیز جای پای استواری در این شهر پیدا کردند و ماجراها و داستانهایی به خود دیدند که اکنون آن سرگذشتها بخش جداییناپذیری از تاریخ شهر تهران دانسته میشود و شنیدنهایی دارد به گوارایی همان چایهای دیشلمه و قندپهلو و لبدوز و لبسوز قهوهخانههای قدیم!
قهوهخانههای تهران در جاهای باصفا بنا شده بودند؛ آب روانی بود و درختانی سرسبز در اینسو و آنسو و نیمکتهای چوبیای که پای جوی آب و درختان گذاشته بودند و فرشی روی آنها پهن شده بود. مردم چهارزانو روی تخت مینشستند و پشت سرِ هم چای مینوشیدند و به چپق و قلیان پُک میزدند و از هر دری سخن میگفتند. روزها و شبهای سرد زمستانی هم درون قهوهخانه میخزیدند و گوش به نقلها و گپوگفتها میدادند.
قهوهخانه سرگرمیای مردانه بود و زنان راهی به درون آن نداشتند؛ هرچند گزارشهای تاریخی جسته گریختهای هم اینجا و آنجا نقل شده است که برخی زنان نترس به قهوهخانهها سر میزدند و نگاههای تند و گاه گستاخانهی مردان را به چیزی نمیخریدند. با این همه، سرگرمی زنان روزگار قاجار مجلسهای زنانه و آیینهای سفره و رفتن به گرمابه و سپری کردن ساعتهایی طولانی در آنجا بود، یا مجلسهای زنانهای که از رقصنده و گروه نوازندهای درخواست میشد که آنان را سرگرم کنند.
شمار قهوهخانههای تهران در روزگار قاجاریه بسیار بود. از شناخته شدهترین آنها میتوان به «قهوهخانهی زرگرآباد» اشاره کرد که در میانهی خیابان چراغ برق (امیرکبیر کنونی) بود و پاتوقی برای نوازندگان و مطربان تهران شناخته میشد. حیاط بزرگی داشت و حوضی پهنهور. در میانهی حوض تخت چوبیای گذاشته بودند و نوازندگان بر روی تخت مینشستند و سازهای خود را مینواختند و بدینگونه قهوهخانهنشینان را سرگرم میکردند. حتا گفتهاند که قهوهخانهی زرگر در سالهای واپسین ماندگاریاش، به تقلید از جاهای فرنگی، به مشتریها بلیت فروخته میشد!
«قهوهخانهی رجب تنبل» در خیابان اسماعیل بزاز (مولوی کنونی) نیز بروبیایی داشت و جایی دلخواه برای تهرانیها بود. این قهوهخانه بسیار دیر پایید و تا آغاز دههی چهل خورشیدی همچنان پابرجا بود.
اما یکی از دیرینهترین قهوهخانههای تهران «قهوهخانهی چال» نام داشت. این قهوهخانه که در بازار حضرتی خیابان اسماعیل بزاز، کنار کوچهی ارامنه، دیده میشد، در زمان فتحعلیشاه قاجار ساخته شده بود و تا سالهای پایانی پادشاهی احمدشاه قاجار دوام آورد. از «قهوهخانهی یوزباشی» در پشت عمارت شمسالعماره نیز باید یاد کرد که جایی برای گردآمدن و گذران روز و شب شاهزادگان و اعیان تهران بود. باز میتوان از قهوهخانههای نامداری چون «قهوهخانهی قنبر» در خیابان ناصری (ناصرخسرو)، «قهوهخانهی باغ اناری»، «قهوهخانهی عرش» در خیابان چراغ برق یاد کرد. این یکی، جایی برای تریاکیها و شیرهایها دانسته میشد! از قهوهخانههای «هفت کچلون»، «ماشاالله ابرام خان»، «علی پلویی» هم باید نام بُرد و نیز از «قهوهخانهی فراشباشی» در بازارچه قوامالدوله. قهوهخانهی هفت کچلون از آنِ هفت برادر بود که در کودکی گرفتار بیماریگری شده بودند و موی سر آنها به تمامی ریخته بود. سپستر که قد کشیدند و بزرگ شدند، به جوانمردی و لوطیگری آوازه پیدا کردند و در محلهی باغ فردوس، همان جایی که قهوهخانهی خود را راه انداخته بودند، نزد هممحلهایها و مردم از عزت و احترام بسیار برخوردار بودند.
کار و بار قهوهخانههای تهران
از پُر سر و صداترین خدمتکاران قهوهخانهها، شاگردهای جوانی بودند که یک آن هم از حرکت بازنمیایستادند و نزد مشتریها میرفتند و سفارش آنها را بلند بلند تکرار میکردند و به قهوهچی میگفتند که چند چای قندپهلو برای فلان تخت و چند دیشلمه برای تخت دیگر آماده کند. قهوهچی سفارش را آماده میکرد و شاگرد هم تَر و فرز جلو مشتری میگذاشت. شاگرد قهوهچیها به اندازهای در این کار چیرهدست بودند که میتوانستند ده دوازده فنجان و نعلبکی را روی هم بچینند و روی دست نگهدارند و به مشتریها برسانند.
«آتش بیار» هم جای خود را داشت و قهوهخانه با بودن آنها رونق میگرفت. آتش بیارها ظرفی را پُر از آتش گداخته میکردند و آنقدر میچرخاندند تا زغالها گُر بگیرند. هر مشتریای که میخواست چپقی چاق کند، با انبر یک گل از آتش را روی چپق او میگذاشتند.
قهوهخانه جایی برای شنیدن نقل نقالها و شاهنامهخوانها نیز بود. پردهخوانی و خیمهشببازی و تعزیه هم در قهوهخانهها اجرا میشد و مشتریها در کنار نوشیدن چای و کشیدن قلیان و چپق، گوش به داستانهای کهن نقال میدادند؛ داستانهایی مانند «پهلوان کچل» و «گل بدن خانوم». از همه شگفتتر کار قهوهخانهی قنبر در خیابان ناصری بود. در زمان پادشاهی رضاشاه، مالک قهوه خانه قدغن کرده بود که هیچگونه حرف سیاسی در قهوهخانه گفته نشود و کسی از مشتریها حق خواندن روزنامه نداشته باشد!
بازیهای بسیاری نیز در قهوهخانههای تهران انجام میشد و سبب سرگرمی مشتریها بود؛ مانند ترنا بازی. ترنا همان بازی «شاه و وزیر» بود و بازیکنان با لنگ و کرباسهای به هم پیچیده و تاب داده، به یکدیگر میزدند.
اینها و برخی بازیهای دیگر، سرگرمی قهوهخانهروها بود، تا آنکه پای گرامافون و سپستر تلویزیون به قهوهخانهها باز شد. در زمان رضاشاه کمتر قهوهخانهای در تهران میشد یافت که دستگاه گرامافون نداشته باشد. مشتریها گوش به آوازهایی میسپردند که از گرامافون پخش میشد. بیشتر از همه هم خواهان آوازهای هوش رُبای قمرالملوک وزیری بودند. میگویند زمانی که آواز قمرالملوک پخش میشد مردم کوچه و خیابان جلوی قهوهخانه ازدحام میکردند و عاشقانه به صدای این خوانندهی کممانند گوش میسپردند.
در دههی پنجاه خورشیدی تلویزیون در بسیاری قهوهخانهها دیده میشد. مشتریها به جای شنیدن نقل نقال و قصهگویی آنها، خود را با مجموعههای تلویزیونی مانند «خانهی قمر خانم» و «سرکار استوار» سرگرم میکردند. این دو سریال تماشاگران بسیاری داشتند. خانهی قمر خانم، سریالی بود که در سال 1347 تا 1350 خورشیدی، از تلویزیون ملی ایران پخش میشد و داستان صاحبخانهای تندخو و زورگو را بازگو میکرد که با مستاجرانش رفتارهای پُر از کشمکشی داشت. سریال سرکار استوار نیز به کارگردانی پرویز صیاد، از سال 1346 تا 1349 از تلویزیون ملی ایران پخش شد. ماجراهای این سریال در روستا میگذشت و مهمترین و بامزهترین شخصیت آن روستایی زبل و زرنگ به نام «صمدآقا» بود. آماری از سال 1352 در دست هست که برپایهی آن میدانیم که 189 قهوهخانه در شهر تهران تلویزیون داشتهاند.
به هر روی، رفتن به قهوهخانه و سرگرم شدن در آنجا خرج چندانی نداشت. در روزگار قاجارها یک چای دیشلمه نصف یک شاهی و یک چای شیرین یک شاهی بیشتر نبود. صد دینار هم هزینهی قلیان کشیدن بود. قهوهخانهها پیش از برآمدن آفتاب آغاز به کار میکردند و واپسین دکانی بودند که بسته میشدند. اما بیشترین زمانی که مشتریها به قهوهخانه میرفتند، دو سه ساعت به پسینگاه مانده بود تا پاسی از شب گذشته.
قهوهخانهها خود را تا دورهی پس از قاجاریه هم کشیدند. بهویژه از دههی چهل خورشیدی به اینسو، به سبب کوچ روستاییان و کارگران شهرستانی به تهران، قهوهخانه رفتن رونق افزونتری گرفت و از سرگرمیهای تهیدستان شد.
قهوهخانهها گاه دچار دردسرهایی نیز میشدند و نظمیهی تهران جلوی پای آنها سنگاندازی میکرد. برای نمونه، در زمان ناصرالدین شاه «نظمیهی دارالخلافهی تهران» آگاهینامهای چاپ کرد و قهوهخانهها را جایی برای «اتلاف مال و زیان صحت عامه» دانست که باید به جای آن مهمانخانهها و کتابخانهها و قراولخانهها ساخته شود. در آن زمان رییس نظمیهی تهران مستشاری اتریشی به نام «کُنت دو مونت فُرت» بود. بلایی که لوطیهای تهران بر سر او آوردند و دخترش را ربودند، داستان جداگانهای دارد که در جایی دیگر باید از آن یاد کرد. لوطیهای تهران میخواستند درس عبرتی به رییس پلیس سختگیر تهران بدهند.
از دیگر قانون های نظمیهی تهران در روزگار ناصرالدین شاه این بود که اگر در قهوهخانه کالایی فروخته شود باید مالک قهوهخانه نوع کالا و چگونگی تهیه آن را به پلیس گزارش کند. سرپیچی از این قانون کیفر زندان و جریمهی نقدی داشت.
قهوهخانهها در پایتخت همواره کارکردی مهم داشتهاند. جایی برای آسودگی از کار و کوشش روزانه بودند و نیز خرید و فروش و قول و قرارهای داد و ستدی. فرهنگ مردم نیز در قهوه خانهها زنده میماند؛ از زبانزدها گرفته تا بازیها و داستانهای کهن و بسیاری نمونههای دیگر. قهوهخانه بهراستی جایی زنده و پُرجنب و جوش بود.
*با بهرهجویی از کتابهای: «تاریخ تفریح در شهر تهران» حامد سلطانزاده (1397)؛ «سرگرمیهای مردم تهران» محمدحسین ناصربخت (1399)؛ «به روایت سعید نفیسی» به کوشش علیرضا اعتصام (1384) و نیز تارنمای «ویستا».