تا پیش از سفر ناصرالدینشاه قاجار به فرنگ، چندان خبری از شگفتیهای باخترزمین نداشتیم. برخی از ایرانیان، پیش از شاه قاجار راهی اروپا شده بودند و از دیدارهای خود یادداشتهایی نوشتهاند، اما ناصرالدینشاه بود که با روزنگاریهای باریکبینانهاش، از تازگیها و نوپدیدهای فرنگستان نوشت. یکی از آن شگفتیها، خوراکیهایی بود که اروپاییها میخوردند و برای ما ناشناخته بود. ساندویچ را باید از آنگونه خوراکیها دانست که در آشپزی ما جایی نداشت و چنین چیزی درست نمیکردیم. خوراکهای ما آن اندازه خوشمزه بود و برای پخت آنها هر اندازه که نیاز بود زمان میگذاشتیم که دیگر نیازی به خوراکهای آمادهای مانند ساندویچ نداشته باشیم. برای همین بود که اشارهی ناصرالدین شاه به ساندویچ، کنجکاوی کسی را برنینگیخت و تا سالها پس از آن نشانهای از این خوراک در فرهنگ غذایی ما نبود.
به هرروی، شاه قاجار در سفر سوم خود به فرنگستان، هنگامی که سوار بر قطار راهی یکی از شهرهای پروس (آلمان) میشد و زمان خوردن ناهار رسیده بود، نان باریک و لوله شدهای را دید که برای او آوردند و درونش گوشت سرد بود و کنارش نوشیدنی. به سخن دیگر، ساندویچ برای ناهار شاه آورده بودند. ناصرالدینشاه که به خوراکهای چرب و چیل خودمان عادت داشت، پذیرایی آلمانیها را به حساب ناخنخشکیشان گذاشت و چیزی نگفت. حتا ساندویچ نمیدانست چگونه خوراکی است. ساندویچ را خورد یا نخورد؟ نمیدانیم. اما در سفرنامهاش اشارهای کوتاه به ناهار قطار کرد.
سالهای سال گذشت و جنگ جهانی نخست، جهان و ایران را درنوردید و شماری از روسهایی که از انقلاب اکتبر آن کشور گریزان بودند، به کشور ما پناهنده شدند و با خود خوراکیهای تازهای آوردند. یکی از آنها خانوادهی میکاییلیان بود. آنها از ارمنیهایی بودند که به تهران کوچ کردند و در خیابان قوامالسلطنه (سی تیر کنونی) مغازهای باز کردند و با فروش سوسیس و ژامبون، تهرانیها را با مزهی این خوراکی آشنا ساختند. آنها نخستین کارگاه تولید سوسیس و کالباس و ژامبون را در سال 1310 خورشیدی در زیرزمین همان مغازهی خیابان قوام راهاندازی کردند. بازماندگان خانوادهی میکاییلیان هنوز هم به این کار سرگرماند و نسل به نسل کاری را که آغاز کرده بودند و برای تهراننشینها نو و تازه بود، ادامه دادهاند.
شعبه مرکزی فرآورده های گوشتی میکایلیان، بنیادگذاری سال 1310 خورشیدی در خیابان سی تیر
ساندویچی رضا لقمه در خیابان سی تیر
ساندویچی کاج با پیشینه پنجاه ساله در محله یوسف آباد خیابان کاج
ساندویچی معروف فری در خیابان نیلوفر- آپادانا
اندکی پس از آن چند مغازه در خیابان استانبول جایی برای فروش کالباس شد. آنها ماهیفروش بودند، اما کالباس هم به مشتریان خود میفروختند. اینکه قاتی شدن بوی ماهی و کالباس چه ملغمهای از کار درمیآمد، چیزی است که تصور آن هم خوشایند نیست! اما به هرروی کسانی بودند که گاهی هوس خوردن کالباس میکردند و به آن مغازهها سر میزدند. هر چند خوردن کالباس در چشم تهرانیهای آن زمان کار پسندیدهای نبود و آن را نشانهی تنگدستی و ولنگاری خریدار میدانستند! کالباسهای مغازههای خیابان استانبول، تنها پنج قران خرج برمیداشت و ارزان بود.
آن پنج قران ناقابل، خرج ساندویچی میشد که اندکی کالباس درون آن لوله کرده بودند و خیارشور و چند پَره سبزی خوراکی هم به آن افزوده شده بود. شگفت آن که به جای سُس که هنوز با آن آشنا نبودیم، کره به نان ساندویچ میزدند! بدینگونه، ساندویچی به تهرانیها داده میشد که با ساندویچهای امروزی تنها در نام همسان بود!
نخستین ساندویچفروشهای تهران
گویا ساندویچهای کَرهای به دهان مردم مزه داد. چون کار کالباس و سوسیسفروشی رونق گرفت و چند مغازهی ساندویچفروشی دیگر در تهرانِ آن روزگار آغاز به کار کردند. یکی از آنها رستورانی به نام «خزر» بود که در خیابان استانبول سوسیس سرخ کرده به مشتریانش میفروخت. یک ساندویچ دیگر این مغازه، کتلت یا ماهی بود که لای نان لوله شدهای میپیچیدند و برای آنکه خوشمزهتر باشد پورهی سیبزمینی هم قاتی آن میکردند.
ساندویچ آن اندازه برای تهرانیها خوشمزه بود که فروش آن به چند مغازهی خیابانهای استانبول و قوام محدود نماند. در سال 1325 خورشیدی، در کنار سینما متروپل، در خیابان لالهزار، مغازهی ساندویچفروشیای باز شد که مشتریانش ویژه بودند. بدین معنا که پاتوق و جایی برای گردهم آمدن مشتریانی شده بود که یا از روزنامهنویسها بودند یا نویسندگان و شاعران و دانشجویان. یک گروه دیگر هم از مشتریهای همیشگی ساندویچفروشی لالهزار بهشمار میرفتند: دانشجویان دانشکدهی افسری. آنها که شاید از خوراکهای یکنواخت پادگان خسته شده بودند، شبهای آدینه که زمان مرخصی و پرسهگردیشان بود، به لالهزار میآمدند و در کنار رفتن به سینما و دیدن فیلم، سری هم به ساندویچفروشی کنار سینما متروپل میزدند و ساندویچ میخوردند. این کار سرگرمی و تفریحی برای آنها بود.
در خیابان نادری نیز ساندویچفروشیهایی بودند که جایی برای گردآمدن مردم و چند ساعت گپوگفت آنها و سَقزدن ساندویچ کالباس و سوسیس، شناخته میشدند. چند سال پس از آن مغازههای ساندویچفروشی دست به کار تازهای زدند و در کنار سوسیس و کالباس، خوراکیهای تازهای هم به مشتریان شان دادند؛ خوراکهایی مانند کتلت و استیک و سالاد اولویه و حتا کوکوسبزیهایی که لای نانهای لوله شده، عرضه میشد و خریداران بسیاری داشت. این کار، به ویژه در دههی سی، رونق گرفته بود.
دههی چهل خورشیدی برای ساندویچفروشان پایتخت همراه با رخداد تازهای بود. بدینگونه که در آغاز این دهه، برای نخستینبار همبرگر به مشتریان داده شد. همبرگر اندکی گرانتر از ساندویچ سوسیس و کالباس بود و سه تومان فروخته میشد. اگر نوشیدنی و سیبزمینی هم با آن میل میکردند، باید یک تومان دیگر میپرداختند. چهار تومان برای خوردن همبرگر، پول زیادی نبود. برای همین، تهرانیها برای خرید همبرگر، جلو ساندویچفروشیها صف میبستند. در این زمان دو ساندویچ فروشی در تهران شناخته شدهتر از دیگران و پُرمشتریتر بود: یکی ساندویچفروشی آندره در کنار تآتر شهر و دیگری ساندویچفروشیای به نام 444 در بولوار الیزابت (بولوار کشاورز کنونی). هر دو ساندویچفروشی آوازهی بسیاری به هم زده بودند و همیشه مالامال از مشتری بودند.
محدوده پیشین ساندویچ فروشی آندره پایین تر از خیابان ولیعصر- انقلاب
پیتزا داوود با پیشینه شصت ساله در کوچه لولاگر خیابان نوفل لوشاتو
پیتزا داوود با پیشینه شصت ساله در کوچه لولاگر خیابان نوفل لوشاتو
ساندویچی موسیو با پیشینه 60ساله در خیابان 12 فروردین-جمهوری
ساندویچی بلوار(شاپور) درخیابان بلوارکشاورز با پیشینه شصت ساله
ساندویچی معروف کریم دربلوار اباذر روبروی بیمارستان پیامبران
ساندویچی کورش با پیشینه بیش از پنجاه سال در خیابان ایرانشهر شمالی
آنهایی که با عدد و حساب و کتاب سر و کار دارند، میگویند که در دو دهه، از سال سال 1330 تا 1350 خورشیدی، شمار ساندویچفروشیهای تهران از مرز 10 هزار مغازه هم گذشته بود (آمار گزافهای بهچشم میآید) و ساندویچفروشی کار درآمدزایی به شمار میآمد.
در آن سالها و دههها، شاید به اندازهی امروز نمیدانستیم که خوردن ساندویچ و خوراکیهای آماده (فستفودها) تا چه اندازه زیانبار است و چه بلایی بر سر بدن ما میآورَد. حالا هم که میدانیم، باز گوشمان بدهکار این حرف و هشدارها نیست و سختمان است از ساندویچ و فستفود دل بکنیم و دورَش را خط بکِشیم. از جلو ساندویچفروشی که میگذریم و بوی خیارشور و کالباس به دماغمان می خورد، انگار اختیارمان را از دست میدهیم و ناخودآگاه راهمان را کج میکنیم و دلی از عزای فست فودها درمیآوریم. میدانیم، خوب میدانیم این کار هزار زیان دارد و بیماریزاست، اما کو گوش شنوا؟ کو ذرهای اراده برای نخوردن؟ چه کنیم، ساندویچ، سمج و پُررو به عادتهای خوراکی ما چسبیده است و دستبردار نیست… ساندویچ دستبردار نیست یا ما؟! بماند …
*با بهرهجویی از: تارنماهای «همشهری آنلاین»؛ «دانستنیها»؛ «ایران ناز» و «ویستا».
10 پاسخ
بادرود وقت بخیر باز هم از مطالب بسیار جالب و خواندنی شما سپاسگزارم سپاس فراوان
نویسنده ی نوشتار بالا به زیبایی داده های تاریخی را با سبکی رسا و خواندنی به رشته تحریر درآورده است. ما وقتی به تاریخ حرف و صنایع و همچنین سرگذشت فعلی بشر می پردازیم که هنوز به رشته تحریر درنیامده یا زمان اندکی از تحریرش گذشته از عنوان تاریخ شفاهی استفاده میکنیم که این متن دقیقا به چنین چیزی نزدیک است. متن، خشکی یک نوشتار تاریخی محض را ندارد و حتی با درگیر کردن حس چشایی ما، آدم را متقاعد به خوردن کالباس و سوسیس میکند. به خوبی حس نوستالژی که خود نویسنده داشته را در متن منتقل کرده است. با توجه به کاربرد آرایه های ادبی و اطلاعات خوب گرد آوری شده در این متن معلوم میشود نویسنده اگر قدر خودش را بداند میتواند داستان نویس خوبی بشود. جاوید باد بچه های امرداد
با سلام
بعد از مدتها یه مطلب به درد بخور و زیبا به چشمم خورد، امیدوارم به جای اینکه دنبال کوتاه بودن لباس زن فلان فوتبالیست یا ازدواج چندم فلان هنرپیشه باشید، ازین دست مطالب زیبا و تاریخی را منتشر کنید.
واقعا… بسیار با ارزش و شیرین .
عالی بود واقعا
یادش بخیر واقعا.
عالی بود
ممنون که بالاخره یکی از ساندویچ فروشی آندره صحبت کرد، کم کم داشت باورم میشد که تو خواب بوده شاید میرفتیم آندره، چقدر هم عالی بود.
هیچی مثل آندره نبود
لطفا بیشتر در مورد ساندویچ های قدیمی متنی بنویسید و الان چه ساختمانی به جای آن بنا کردند . ؟؟؟ در مورد تابلوهای ساندویچی قدیمی عکس واضح بزارید و اونکه جاش ساختند عکس بزارید که نوشته ها واضح باشد ممنونم .