ایراندخت دمهری (ایرانخواه) بانوی دهشمند زرتشتی به هماروانان پیوست. وی زادهی ۱۳۱۸ خورشیدی در خرمشاه یزد است. در سن ۱۶ سالگی با پسرعمویش، خداداد ایرانخواه ازدواج میکند و به گفتهی آن روانشاد نام خانوادگی همسرش را ترجیح میدهد و خود را به نام ایراندخت ایرانخواه میخواند. روانشاد ایراندخت ایرانخواه، سهشنبه 9 بهمنماه 1397 خورشیدی پس از تحمل یک دوره بیماری درگذشت. آیین پرسهی آن روانشاد آدینه 19 بهمنماه از ساعت 15 تا 17 در مارکار تهرانپارس برگزار میشود. وی که از دهشمندان هازمان زرتشتی بود، در راستای گسترش فرهنگ ایرانی، با دهش خود هفتهنامهی امرداد را یاری کرد. «امرداد» درگذشت آن شادروان را به خانوادهی دمهری و ایرانخواه و آشنایان و نزدیکان وی آرامشباد میگوید.
گفتوگوی امرداد با زندهیاد ایراندخت ایرانخواه که در شمارهی 68 ویژهنامهی زرتشتیان به چاپ رسیده است را در دنباله میخوانید:
خانهای کوچک در انتهای رستمباغ، روی دیوارش نوشته بود «ایرانخواه». وقتی نزدیک میشدیم صدای بلند موزیک به گوش میرسید. بانویی جهاندیده با واکِر (وسیلهی کمکی برای راه رفتن) و با رویی گشاده جلوی در به پیشوازمان آمد. شرایط جسمانی سختی داشت. از داستان زندگیاش برایمان گفت؛ از دردهای بزرگی که پشت سر گذاشته است؛ از مرگ عزیزانش؛ و میگریست؛ اما گریهاش دوامی نداشت و بلافاصله جایش را به لبخند مهربانش میداد.
در طول گفتوگو با ایراندخت ایرانخواه (دمهری) فهمیدم بزرگترین درد او این بود که چرا نامی از فرزند شهیدش جایی نیست.
ایراندخت دمهری، زادهی ۱۳۱۸ خورشیدی در خرمشاه یزد است. «پنج سالگی عازم هندوستان شدیم. آن زمان هواپیما نبود، از یزد رفتیم زاهدان و از آنجا با قطار به سوی هند.» در هند به مدرسه میرود و ۱۵ سالگی به خرمشاه بازمیگردد.
در ۱۶ سالگی با پسرعمویش، خداداد ایرانخواه ازدواج میکند. نام خانوادگی همسرش را ترجیح میدهد «به من بگویید ایرانخواه».
سه پسر و یک دختر به دنیا میآورد. «۱۸ سالگی اولین بچهام، میترا، به دنیا آمد. او نابینا بود. به تهران آمدیم تا شاید پزشکان او را درمان کنند، اما نشد.»
کامبیز یک سال پس از میترا، و داریوش هم دو سال پس از کامبیز در سال ۱۳۴۱ به دنیا میآیند. «کامران بچهی آخرم است که سال ۱۳۴۳ در تهران به دنیا آمد.»
کامران و داریوش برای ادامهی تحصیل به شهر پونای هند میروند. از تنها دخترش میگوید: «میترا بازنشستهی بیمارستان کاشانی اصفهان است. او در بخش رادیولوژی کار میکرد. میترا ساز هم میزند.»
ایراندخت ایرانخواه اهل مسافرت است «کاش سالم بودم و همهش میرفتم مسافرت». به سختی بلند میشود تا برایمان چای و میوه بیاورد «۱۶ بار به هند رفتهام. همهی اقوامم آنجا هستند. هند را دوست دارم.»
از دیگر فرزندانش میگوید: «کامبیز دو دختر به نامهای نگین و نوشین دارد. بوقسازی تهران زیر نظر او بود و الان بازنشسته است.»
ایرانخانم دو بار داغ فرزند دیده است: «وقتی که داریوش در هند درس میخواند در ایران جنگ بود. یک روز با من تماس گرفت و گفت “میخواهم بیایم بجنگم.”»
او میگوید داریوش با وجود آنکه امکان اقامت در کشورهای اروپایی و آمریکایی را داشته است اما به عشق میهن به ایران برگشت و به سربازی رفت.
به عکس سیاه و سفید پسرش که به دیوار خانه آویزان است نگاه میکند، اشک در چشمانش جمع میشود «داریوش دوران سربازیاش را در مناطق مرزی گذراند. روزهای آخر سربازیاش برای سیروزهی مادرم به تهران آمد. به خاطر شرایط سخت مناطق مرزی بیمار شده بود. شب سیروزه (پنجم دیماه ۱۳۶۸) پسر ۲۶ سالهام در خواب از دنیا رفت.» این بار با لبخند از پسرش یاد میکند «پسرم داریوش عاشق کمک به مردم بود، با همه شوخی میکرد و همیشه میخندید.»
ایرانخانم از اینکه فرزندش را در شمار جانسپاران راه میهن نیاوردهاند گلهمند است «اسم داریوش را هیچ جا نمیآورند، اما او شهید شده است. چون در زمان خدمت بیمار شده بود.»
کامران، پسر دیگر ایرانخانم است که به خاطر بالا رفتن قند خونش در خواب سکته میکند و از دنیا میرود.
میگوید درد زانو امانش را بریده است. اما گویی دردهای ایرانخانم تمامی ندارد «همسرم خداداد ایرانخواه به دست شریکش کشته شد. شریک همسرم چند چک و سفته دست او داشت و میخواست به زور پس بگیرد. وقتی با مقاومت همسرم روبهرو شد با تپانچه به سر همسرم میزند و او را میکشد. او پس از کشتن همسرم گاراژ و باغ ما را هم تصاحب کرد.»
خداداد ایرانخواه تاجر هواپیما و ماشین لوکس و پنبه بوده است «خداداد خیلیها را صاحب خانه و ماشین کرد. زیاد مهمانی میدادیم و همسرم میگفت”همیشه سفرهات پهن باشد.”»
کمکم در میان صدای بلند موزیک برای ایرانخانم ایرانخواه آرزوی تندرستی کردم و از خانهاش بیرون آمدم، برای زنی با خانهای کوچک و دردهای بزرگ.»
2 پاسخ
آخی روح ایران خانم عزیز شاد و بهشت جایگاهشان
روانش شادباد