لوگو امرداد

زمستان، از نگاه اخوان

زمستان، از نگاه اخوانزمستان حکایت مردمی است که كالبدشان  در اثر سختی‌ها و فشارها، دچار بی روحی شده. روحشان سنگ شده و زندگی را در زندانی سنگی می‌بینند. “اخوان” این رخوت روحی را با بیانی از روابط اجتماعی بیان می‌كند. ایرانی‌ها بنا برفرهنگ و عادت، در زمان برخورد با یکدیگر روابط بسیار وسیعی با هم برقرار می‌کنند و به قولی خیلی در نخ زندگی هم هستند. اخوان با دانستن این مطلب سروده‌اش را اینچنین آغاز می‌نماید:

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،

سرها در گریبان است.

كسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.

سپس از خطرات و بحران‌های روزگار می‌گوید و از دشمنی‌های ناخودآگاه مردم:

نگه جز پیش پا را دید، نتواند،

كه ره تاریک و لغزان است.

و گر دست محبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛

كه سرما سخت، سوزان است.

اخوان از خود آغاز می‌کند و می‌گوید که خود دچار سردی شده پس چگونه می‌تواند از دیگران توقع داشته باشد:

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک.

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

آنگاه امیدوارانه مخاطبی را در بین خوانندگانش جستجو می‌کند و او را به سمت خورشید دعوت می‌کند:

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

هوا بس ناجوامردانه سردست… آی…

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

اخوان آنگاه برای اینکه دیدی منطقی داشته باشد باید وجود مجازی خویش را نابود کند و خود را یک موجود پایه بداند. پس تا می‌تواند خود را له می‌کند!

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم.

منم من، سنگ تیپا خورده رنجور.

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور

آنگاه از بی‌هویتی صحبت می‌کند:

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم.

آرایش جان بخشی در مورد صحبت سرما و دندان که اوج سرما را نشان می‌دهد به زیبایی، اوج برخورد پوچی و شاعر را به نمایش می‌گذارد. دندان نیست که سخن می‌گوید. زبان، نقش حرف زدن را بر عهده دارد. اما اخوان می‌خواهد بگوید که در سکوت ما، صدای برخورد دندان‌ها بر هم برای خودش صحبتی است:

بیا بگشای در بگشای، دلتنگم.

حریفا !میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد.

تگرگی نیست، مرگی نیست.

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.

در بند بعد، اخوان از فریب زمانه سخن می‌گوید. از اینکه همه به هم دروغ می‌گویند.

من امشب آمدستم وام بگذارم.

حسابت را کنار جام بگذارم.

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.

حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تنگ میدان. مرده یا زنده،

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است.

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.

در آخر اخوان هر آنچه را گفته نتیجه‌گیری می‌کند و می‌گوید که روزگار “سرد و سیه چون سنگ شده است.” یا به زبان اخوان “زمستان است.”

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان؛

نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین،

درختان اسکلت‌های بلور آجین،

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،

غبارآلوده، مهر و ماه،

زمستان است…

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-11