لوگو امرداد
سازمان زنان زرتشتی تهران برگزار می‌کند

گردهمایی خانوادگی به مناسبت جشن تیرگان

تیرگانپس از دو سال دوری کرونا، سازمان زنان زرتشتی تهران فعالیت خود را به خجستگی جش تیرگان با برگزاری گردهمایی خانوادگی و برنامه‌ی شاد برای همکیشان آغاز می‌کند.

گردهمایی خانوادگی به مناسبت جشن تیرگان چهارشنبه هشتم تیرماه 1401 از ساعت 19 تا 23:30 در تالار خسروی برگزار می‌شود.

*فروش بلیت از روز دوشنبه 23 خوردادماه آغاز می‌شود.

*بلیت گردهمایی از ساعت 9 تا 12 بامداد در دفتر سازمان زنان زرتشتی تهران به فروش می‌رسد.

*برای خریداری بلیت و ورود به تالار خسروی همراه داشتن کارت شناسایی زرتشتی و در صورت عضو بودن، کارت عضویت این سازمان برای تخفیف بایسته است.

*مانند گذشته درآمد حاصل از این گردهمایی صرف مخارج درمان و کمک به نیازمندان هازمان زرتشتی می‌شود.

*برای آگاهی بیشتر با سازمان زنان زرتشتی تهران تماس بگیرید. شماره تماس: ۶۶۷۰۶۴۱۹

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

4 پاسخ

  1. سلام دوستان
    واژه ی تالشی «جَشن» را اگر به پهلوی بنویسیم، می شود جهشن = جهژن. آیا گشت و گذار آرام و گردش، جشن است؟ خیر. جشن آن سرور است که در آن جهیدن و وَشتَن(رقصیدن) در کار باشد. مانند جهیدن پهلوانان کشتی گیلمردی. یا جهیدن تالش ها در برابر مهمان عزیز از راه رسیده. گردش آرام در فرهنگ کهن ایرانی «میلَه» است. این واژه در زبان های ایرانی دیگر منسوخ شده. میلَه را می توان گردش و «پیکنیک» معنی کرد. میلَه در زبان های افغانستانی و اردوی پاکستان هنوز بکار می رود. البته در اردو میلّه تلفظ می شود. در ماسال ما(غرب استان گیلان) دو مکان باستانی هست به نام های میلَه سرا(گردشگاه) و خَرَه میلی(بزرگ گردشگاه) ولی جشن با سرود و جهش سروکار دارد. جَشن = جَژن = جهژَن = از روی شادمانی پریدن، وَشتَن کردن(رقصیدن)، جهیدن. به عبارتی دیگر جشن = جَژن، همراه با وَشتَن(ایرانی) = رقص(عربی) است. جَشن عبارت است از جَ = جَه = جهژ = جَه ژندِن = جَه زدن = از جا جهیدن.
    جالب است که خَرَه میلی(بزرگ گردشگاه) در میانکوهِ ماسال در نزدیکی «اَسپَه ریسَه»(میدان چوگانی از ایران باستان) قرار دارد. چو(تالشی، واژه ی پایه) = چوب. چوگان = چوب ها، چوب هایی سر کَج برای گوی زنی، که شبیه چوب های گوی زنی هاکی روی یخ است. هاکی روی یخ در واقع پیاده چوگان است.
    خَرَ میلی و اَسپَه ریسَه، دو روستا در میانکوهِ ماسال. جغرافیای استان گیلان بر سه بخش است. گیلان(جلگه، همواری)، میانکوه و گیری(ییلاق). حافظ شیراز گیریه(ییلاقِ) تالشی را در غزل شماره ی 451 – حسینعلی هروی – گریوَه ثبت کرده. در ضمن رود سِلِنگَه نیز در همان نزدیکی جاری است. سِه لِنگَه = رودی در سیبری، و رودی در ماسال، در غرب استان گیلان.
    واژه ی تالشی سیبری یا سیبیر(تلفظ روسی) = جایی که آتش آنجا ریخته، واژه ای ست مثل واژه ی تالشی کویر. همینک فقط در شبه جزیره ی کَمچَتکَه در سیبری، بیش از 200 آتشفشان هست که نزدیک به 50 تای آن فعال است. سی ویری = جایی که آتش آنجا ریخته = آذربایجان شمال کره ی زمین. سیویر واژه ای ست مثل سیستان(استان سوخته)، سیمرغ(مرغی که می سوزد)، سیرَنگ(مرغی که رنگ آتش به خود می گیرد) به همین خاطر در زبان روسی به شمال می گویند «سیَه ور» = سوی جایی، طرف جایی، نزدیک جایی که می سوزد. «سیه ور» واژه ای ست مرکب مثل کلیبَر = کلیبوَر = نزدیک آتشگاه. وَر = بَر = نزدیک، پهلو، کنار.
    سیستِن(بُندار یا مصدر) = سوختن.
    صرف بُندار – سیم، سیر، سی(می سوزد، سوم شخص مفرد). و سیر(می سوزی، اگر بخوری می سوزی، دوم شخص مفرد) – تالشی ماسالی.

  2. دماوند
    حتمن بار ها شنیده اید که دانشمندان گفته اند، نگرانند زیرا از بالای قله ی دماوند بخار برخاسته. این دم یا بخار تازگی ندارد؛ چنانکه نام آن قله در همان بخار بُن دارد. دماوند = دَمَ وند(تالشی ماسالی) = کودی ای که از آن دَم(بخار) بر می خیزد. وند یا هند یعنی گودی، گودی رود، آنجا که آب بسیار جمع می آید، محل شنا کردن. کوه مشهور سَهند = سَوند، هم در همین وند = گودی، گودی رود، بُن دارد. سَهند و سَوَلون = سَوَلان، هر دو با قاعده ی تالشی شمالی ساخته شده. در تالشی شمالی، مانند آلمانی حرف رِ یا اِر خورده می شود؛ یعنی تلفظ نمی شود، مثل حذف تلفظ اِر در بلین = برلین. سَوَلان = سر وَرَه لان = کوهی که سرش، کله اش(قله اش) لانه ی برف است.* البرز = الَه بورز، هم تقریبن همین معنی را دارد. البرز یعنی بلند بالای دارای اَلَه(لکه ی سفید). اَلَه = لکَه ی سفید(تالشی). سهره ی جنگلی = اَلَه کُول(تالشی کرگانرودی) = پرنده ای که کُول اش(پشتش) لکه ی سفید دارد. البته الَه کول از سِهره گونه ها نیست؛ از گنجشک گونه هاست که به غلط در فارسی سهره ی جنگلی نامیده شده. در تالشی ماسالی سهره ی جنگلی غلط،* «وَربِندَه موچ» = گنجشکی که برفین است، لکه ی سفید دارد.
    * تفسیر سوَلُون» = «سَوَلان» = سر لانه ی برف، از آنِ این خدمتگزار کوچک فرهنگی نیست. کار دکتر رضایتی است؛ و تفسیری ست درست. سَولُون = سوَلان، شکلی ست مثل گیلون = گیلان. تهرون = تهران. جُون = جوان. نُون = نان.

    * می گویند دهخدا با واژه ی فرهنگستان مخالف بود. و خود او را کرده بودند رییس فرهنگستان.
    روزی دوستی به خانه اش می رود و می گوید: دیروز هم آمدم نبودید. می گوید: باز بدان جای غلط رفته بودم.
    اَلَه = لکه ی سفید. اَلَه = عقابی که لکه ی سفید دارد. هم اَلَه(عقاب) و هم سیرَه(سهره) از پرندگانی بودند که در مراسم پرنده سوزان، سوزانده می شدند. سیرَه = او که رَهِ سوختن در پیش دارد. به همین خاطر در تالشی ماسالی، نامِ سِهره، کلکاپیس است. کلکاپیس یعنی کَچَلِ آتشگاه. کل = آتش، آتش انبوه.
    در مسیر راهِ نوشتن، واژه ها هی دست بلند می کنند و یکی پشت سر دیگری می آید؛ و ساعت از نیمه شب اروپا گذشته، و خستگی و خواب حمله ور شده. پس آن واژه های دیگر که نوبت شان نشد، بگذار ببخشند. یکی دیگر را می گشایم تا کمی از شرمندگی در آیم و فعلن تمام.
    دس = دست = دَه است = ده انگشت آدمی. 10 مانند 100 و 1000 عدد پایه است در علم حساب.

  3. ادامه و تمام. به دست پرداختم، پس حق است به پا نیز پرداخته شود. بیایید کمی به عقب برگردیم. پس دست، ربطی به آن عضو که از شانه شروع شده به پنجه ها و ناخن ها ختم می شود، ندارد. سخن از ده انگشت در میان است. ده که عدد پایه است، در تالش بجای ساعت نیز بکار می رود. مثال: فلانی را ندیدی؟ جواب: دسی بو یاکو دَویَردَه. دستی می شود که او از این سامان گذشت. اینجا اشاره است به ده. مثل ده دقیقه، یا شمارش تا ده، یا مدتی نه چندان طولانی. یعنی ده انگشت ما نه فقط پایه ی علم حساب است؛ بلکه هم ایرانیان باستان از آن به عنوان ساعت سود جستند چنان، که هنوز در تالش زمین دو سوی مرز آن سخن بکار گرفته می شود.

    و اما پا
    پا، با، وا، هر سه به معنی باد است + تاب. وا = تاب(تالشی). حتمن شنیده اید که ایرانیان هنگام عصبانیت به کسی می گویند «وا بأه مرا» = تاب بده مرا = رها کن مرا. زیرا برای تاب دادن کسی، او را به عقب برده و رها می کنند تا دور بردارد. وادَه = بادَه = تاب دهنده، به اینسو و آنسو بَرَنده. «چون کشتی بی لنگر، کژ می شد و مژ می شد» حکایت همین تاب دهندگی وادَه = بادَه، است. پس پا، با، و وا، به معنی باد است؛ و هم به معنی بادَه است و هم در تالش زمین به نوعی مربا، وا گویند.
    با = باد. مثل با در باکو(تالشی) = باد می کوبد. پا = باد. مثل پا در پاییز = وا اییز = فصل برخاستن باد. ایشتِن(تالشی ماسالی) = برخاستن. این بندار ایرانی، هندیف اروپایی در آلمانی شتِن(اول ساکن) تلفظ می شود. در ضمن منطقه ی گردیز افغانستان نیز در همین ایشتِن یا شتِن = برخاستن، بُن دارد. لطفن به تفسیر شعر «آهوی کوهی» در وبگاهِ جهان زبان رجوع فرمایید. پس خزان چیست؟ خزان فصل پوشیدن خز است. «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است، باد خنک از جانب خوارزم وزان است»
    دریای خزر = تالشی دولاو = آب ژرف تالش = دریای تالش = کاسپین = دریای مازندران، نیز در همین خز بُن دارد. خَزر = خَز آر = آورنده ی خز. آن مردمان کوچی، از مناطق شمالی خز برای کالا به کالا کردن و فروش به مناطق جنوبی می آوردند. پس ایرانیان آن ها را خزار = آورنده خز نامیدند. همینک باقی مانده ی آن خلق مغولی فارسی زبان در بامیان و دیگر نقاط افغانستان می زیند. برعکس گذشته ی پر شر و شورشان، از آرام تریم مردمان افغانستان اند و بار ها مورد قتل عام قرار گرفته اند. ایرانیان را خودی می دانند بسیار بسیار دوست می دارند.
    کوتاه: پس پاییز = وا اییز = فصل برخاستن باد است.
    ولی خزان فصل پوشیدن لباس گرم = خز، است.

    برگردیم به اصل سخن
    پس پا یعنی وا = تاب. چرا تاب؟ زیرا هنگام حرکت، تاب می خورد و باعث پیشروی آدمی و جانور شود.
    پس لینگ(لِنگ) چیست؟
    لینگ(تالشی) = لِنگ. این واژه در آلمانی لَنگ lang = دراز، تلفظ می شود.
    پس پا = تاب، است؛ و لینگ = لِنگ(کمی دِگر شده) = دراز، درازترین عضو بدن آدمی.

    با کمال میل در نظرگاهِ سایت زرتشتیان عزیز می نویسم. ولی متأسفانه با مشکلات مصنوعی بیشماری که برایم در خارج میهن ایجاد کرده اند؛ فعلن از نوشتن معذورم. در ضمن به همین دلیل بدقول شدم و پستی که می خواستم بگذارم، نشد. بگذار ایزد سخن* ما را ببخشد.
    برای دیدن آن جنایات بیشمار که به جرم میهن دوستی برایم ایجاد کرده اند، به این وبگاهِ من سر بزنید.
    zartasht.blogfa.com

    * سخن = سَخُون(تالشی شمالی)
    در تالشی شمالی، مانند آلمانی حرف رِ یا اِر خورده می شود. اصل آن واژه ی تالشی سَرخُون است. یعنی آنچه سر می خواند، می گوید، بیان می کند – منظور سر و صورت است که دهان آنجا واقع شده.
    پس گَپ چیست؟
    گَپ = از دهان بر آمده.
    گَه(تالشی) = دهان. گَنَه(تالشی) = کَنَه = آن حشره که دهان می نهد. کنه اگر دهان بر جان انسان یا حیوان نهند، بر نمی گیرد، حتی اگر تکه تکه شود.

    یک مثال از خورده شدن حرف رِ در تالشی شمالی: سَوَلُون =سَوَلان = سَر وَرَه لُون(کامل آن فراز، یعنی با ذکر حرف ر) = سبلان = کوهی که قله اش(کله اش) لانه ی برف است.

  4. باز هم سپاس از جناب لیثی ازبابت نوشتارهای جالبش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-30