هرسال خرداد که به نزدیک پایان میرسد بو و یاد پیر سبز هم از راه میرسد! چه بویی؟ بوی خوب نم آب چکنده بر سینه دیوار و بوی سبزی برگ سیاوشان و بوی خوش عطر اسفند و کندر و عود سوزان. البته بوهای دیگر هم در حافظه کودکی و نونهالی ما مانده است بسته به این که کدام سوی پیر پای نهاده باشی. مثلاً از پایین پیر جایی که طویله حیوانات بود اگر ردی می شدی بوهای دیگری به مشام می رسید. در این طویله هم الاغ و هم گوسفند و بز نگه داری می شدند. الاغ ها برای باربری جهت دیدارکنندگان و گوسفند و بز هم برای آن که در آن روزگار (پنجاه و هفت سال پیش) هنوز کم و بیش مردم اگر نذری داشتند در پیر قربانی میکردند. این بخش آخر خوشبختانه به ظاهر دیگر دیده نمیشود.
زمانه نسبت به نخستین بار که این دیدارگاه سپندینه را دیدم بسیار دگرگون شده است. دگرگونی هم در سوی مثبت و امیدبخش آن و هم در دامنه منفی و غم انگیز آن! در سوی مثبت آن، این که به لطف ارتباطات ماهوارهای و مجازی هر کنش و واکنشی که در جایگاه پیر روی میدهد و تغییر و تحولهای به سرعت به آگاهی همگانی میرسد. البته دگرگونیها و بهسازیهای راه و جاده و فضای سکونتی و بهداشتی پیر هم به لطف فناوریهای نوین تندتر و شاید شتابزدهتر روی داده و میدهد. در سوی منفی و غم افزاینده آن، شوربختانه، این که نسبت به پنجاه شصت سال پیش، و به گمان من، بیشترین باشندگان اگر نه همه آنان، نه آن دلخوشی و سرخوشی را دارند در این زیارت و نه آن آرامش و آسایش را در این اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی. زمانی بود که نیک به یاد دارم، آن زمان که ما کودک ده یازده ساله ای بیش نبودیم که به سختی و بیشتر با مینیبوس یا قاطر و الاغ و دوچرخه و موتورسیکلت مردم به پابوس میآمدند و یا از خودروهای شخصی یا کرایهای استفاده میکردند. با این حال اکثریت، کم یا بیش، دلشان خوش بود و به فردای خود امیدی داشتند. هنگامی که اوستای پای پیر را میخواندند در هر خیلهای دور هم جمع میشدند و به گفتوشنود و دایرهزدن و ترانهخوانی و بازی و رقصیدن مشغول میشدند. پای تازهدامادی هم که از راه میرسید به گونه ساختگی یا به شوخی چوب میزدند که برای نخستین بار با حلقه عروسی در انگشت آمده پای پیر و آخرش نفهمیدم که چرا این چوب را میزنند؟!
بیش از دو سال است که دیگر موفق به دیدار پیر سبز نشده ام اگرچه همین دو ماه پیش فرصتی پیش آمد و یک هفته پس از یک سیل ناگهانی که به خیلهها هم خسارت رسانده بود، به دیدار پیر نارکی رسیدم. امیدوارم از جوانان کنونی افرادی شوق این را داشته باشند که نکات گوناگونی که در فضای فیزیکی یا طبیعی و محیط انسانی پیر دیدهاند را بنویسند و هر گونه موضوعی که نظر آنها را به خود جلب کرده است حتا کماهمیت را به خامه قلم در آورند و برای باشندگان و آیندگان باقی گذارند. خود بیان خاطره نوعی و مقداری از بیان واقعیت است و آن چه که از نظر برخی ممکن است ساده و بدیهی فرض شود، امکان دارد که از دید دیگران بسیار جالب توجه باشد.
داریوش مهرشاهی-خرداد 1401
7 پاسخ
جناب داریوش مهرشاهی سلام بر شما
ای کاش در باب چرایی نامگذاری «چک چک» یا «چک چکو» توضیح می دادید.
شما «چک چکو»، را بکار برده اید. در همین سایت در مطلب دیگری، «چک چک»، بکار برده شده. و این در حالی ست که چک چک، چک چکو نیست. گرچه هر دو در بُندار چَکِن = شکستن، بُن دارند.1
اگر در باب این نام و نامگذاری توضیح دهید ممنون می شوم.
آن وقت به ریشه یابی می پردازم. یعنی قبل از آن باید بدانم کدام درست است، «چَک چَک» یا «چَک چَکو».
—————
زیر نویس 1 – شاید خواننده بپرسد که پس چرا ما با آن بندار(چَکِن) = شکستن، هیچ آشنایی نداریم؟
بسیاری از واژه ها و بُندار های کهن ایرانی وارد فارسی دری نشده اند. ولی مشتقات شان را در فارسی می بینیم. مثل پاییز و گردیز که در بندار ایشتِن(برخاستن)، بن دارند. یا مثل چکَه، چَک(کشیده، سیلی) و چَک چَک = کف زدن، که در بُندار چکِن بُن دارند.
البته برای فهم دقیق مطلب بود که چَک را مترادف کشیده و سیلی آوردم. وگرنه نه «سیلی» و نه «کشیده» با چَک هم بُن نیستند؛ البته مترادف هستند. چنانکه قشنگ و زیبا هم بُن نیستند ولی مترادف اند.
درود بر شما دوست گرامی
هر دو واژه یعنی چک چک و چک چکو به کار بردم میشود به چم (معنای) چکیدن آب. شوند آن قطره های آبی است که از دیواره پیر می چکد. از آنجا که بیشترین زرتشتیان شوند این نامگذاری را میدانند دیگر بازنمایی آن لزومی نداشت.
قشنگ و زیبا
قشنگ = غشنگ = خش اَنگ(تالشی ماسالی، به سکون خ) = خوش اَنگ = نیکو نشان، آنکه و آنچه از نیکویی نشانه دارد.
اَنگ = نشان، نشانه.
زیبا = ژی وا = زی وا = بای زندگی، نسیمِ زندگی(برگردان به فارسی)
زی، جی و ژی = زندگی. خلاصه ی آن ز، ج و ژ است که در آخر واژه های ایرانی می آید.
مثل ز در گُرز(گورز)، ج در یوشیج، ش یا ژ در کوروش و تجریش. و هم به حروفی دیگر بدل می شود مثل غ در دروغ، مثل نغ در خورنغ، و نغ در میرزا نغ. خورنغ = زینده در خور، همان کاخ مشهور ایرانی ست. میرزانغ روستایی ست در استان اردبیل. میرزانغ یعنی محل زندگی میرزا.
وا = با = پا = باد. مانند وا در وادَه، با در باکو، و پا در پاییز.
وادَه = بادَه = تاب دهنده، اینسو و آنسو بَرَنده. «چون کشتی بی لنگر، کژ می شد و مژ می شد.» از همین وا دهندگی، تاب دهنگی وادَه می گوید.
وا(تالشی) = باد. وا(تالشی) = تاب. وا(تالشی) = نوعی مربا در شهرستان ماسال.
ممنونم جناب مهرشاهی بخاطر توضیح روشنگرانه.
چرا توضیح خواستم؟
زیرا معنی «چک چک» و «چک چکو» یکی نیست. گرچه در بین مردم ممکن است این هر دو شکل به یک معنی جا افتاده باشد؛ و این در جهان زبان امری ست عادی.
چَک، صدای شکستن است. و چَکَه(قطره) یعنی شکسته، شکسته شده. چک چک هم تکرار صدای شکستن است. چنانکه در افغانستان به کف زدن چک چک گویند. چون هنگام کف زدن، صدای شکستن، پشت سر هم یعنی ناگسسته به گوش می رسد؛ پیاپی به گوش می رسد. پس آن صدا تکرار شده.
چکو اما به معنی درهم شکسته شده است. مثل پیرُو = پیر کوچک، پیر کمر خَم.
ماسالی ها چَکُو = شکسته شده، را با لَکُو = افتاده،* از روی ناتوانی افتاده، می آورند که کنایه به آدم ناتوان دارد.
چَکِن(بندار، مصدر) = شکستن.
چکه = شکسته، شکسته شده. و چک صدای شکستن است. یعنی با این حساب قطراتی که بعد از باران از برگ درختان آویزانند، هنوز چکه نیستند، گرچه اصطلاحن به آن قطرات هم چکه می گویند. چکه ی واقعی آن است که بر زمین افتاده، شکسته شده و صدایش(چک) شنیده شده.
چَکُو لَکُو
همانطور که نوشتم چک و چکو در بندار چَکِن = شکستن، بُن دارند.
اما لَکُو، در بندار لَکِن(تالشی) = دراز کِش افتادن، بُن دارد. این بندار ایرانی، هندی، اروپایی، در آلمانی(زبان ناخواهری) با همین معنی، لِگِن تلفظ می شود. با این تفاوت که دانشمند آلمانی را دیگر توان ریشه یابی آن نیست. لَکِن = دراز کِش افتادن. که در واقع ایجاد لکه ای کردن است بر سطحی. مثل انسانی که روی چمنزاری دراز کشیده. در واقع جسم آن انسان روی زمین، لکه ای به وجود آورده که از جنس آن چمنزار نیست. پس معنی ریشه ای آن بندار ایرانی – آلمانی، لک انداختن است بر سطحی به وسیله تن آدمی و یا هر چیز دیگری. و این با نشستن فرق می کند. نشستن بُن دیگری دارد، بمانَد.
پیروز و شاد باشید!
درود بر شما جناب حبیبی گرامی. توضیحات جالب و آگاهی دهنده ای آوردید. بسیار سپاسگزارم.
بنا بر بازنمایی های زیبای شما و تجربه بنده شاید بتوان هر دو شکل را به کار گرفت. نامواره (عنوان) چک چک را می توان به کار برد که به چم صدای یا واژ (به قول ما زرتشتیان) افتادن قطره های آب به روز زمین یا بر سطح آب حوضچه است در محل پیر. و پیر “چک چکو” شاید بتوان نامید به چم (معنای) پیر کوچک و خسته و شکسته (یا همان کمر خم). چرا که آن پناهنده به دامان کوه در نهایت بسیار خسته و شکسته باید شده باشد. همانگونه که کمتر کسی در حال حاضر با توانایی و نفس کافی و بلند قامتی میتواند با گام هایی پیوسته به دیدار پیر برسد و در پایان پله هایی که شاید به بیش دو صد برسد واقعا شکسته و خسته نفس از راه میرسد. البته با این همه ، شاید همان نام واره “چک چک” بهینه تر می نماید. سپاس از وقت و دقت شما
درود بر صداقت، دقت، تدقیق و توجه شما.
هدف من این است که ما ایرانیان با کمک هم دریچه هایی را به سوی بِه شدن برداریم. من از معلم و استاد کسی شدن بیزارم. معلم و استاد هر دو بسیار عزیز می باشند؛ ولی من آن کاره نیستم. این نکته را نیز نوشتم تا دوستانی که مطالب مرا می خوانند کمی با من و هدف من آشنا شده باشند.
لطفن در باب معنی «واژ» کمی بیشتر بنویسید. و بنویسید که در کجای ایران، کدام شهر یا روستا بکار برده می شود. و لطفن چند جمله با آن بسازید.
نظری را که ساعتی پیش ارسال کردم، نکته ای را کم دارد که اضافه می کنم. جناب مهر شاهی محترم، آن منطقی که شما برای بکار گیری «چک چکو» آورده اید، درست است. ولی بیایید به احترام پیر «چکو» را در باب آن بزرگ بکار نبریم، و جا نیندازیم. البته این فقط یک پیشنهاد است از سوی مهمانی در خانه ی اینترنتی شما زرتشتیان عزیز.