فریدون مشیری، شاعری که ستایشگر مهر و آشتی بود، در بامداد آدینه سوم آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی چشم از جهان فروبست. پاییز امسال یادآور نوزدهمین سال درگذشت اوست.
مشیری در شهریور ماه 1305 در تهران زاده شد. پدرش، ابراهیم مشیری افشار، زادهی همدان بود. مادرش خورشید نام داشت و از خانوادهی ظهیرالدولهی کرمانی برخاسته بود. پدر بزرگش، محمودخان، در همدان و کرمانشاهان و کردستان برای ایجاد خطهای مخابراتی ایران در روزگار قاجار کوششهای بسیاری کرده بود. ناصرالدین شاه لقب «مشیر» را به او داده بود. از همین رو بعدها بازماندگانش نام فامیلی «مشیری» را برگزیدند.
فریدون تا هفت سالگی به همراه خانواده در تهران زندگی کرد. اما به سبب ماموریت پدرش، که کارمند وزارت پست و تلگراف بود، ناگزیر به مشهد رفت. تا آن که در شهریور ماه 1320 که ایران دچار آشوبهای جنگ جهانی دوم شده بود، به تهران بازگشت.
فریدون فرزند میانی خانواده بود. دو برادر دیگرش همپای او بزرگ شدند و بالیدند. در تهران در دبیرستان دارالفنون و ادیب درس خواند و آنگاه در مدرسه فنی وزارت پست و تلگراف و تلفن به دانش آموختگی خود ادامه داد. در سال 1324 نیز به استخدام همان وزارت خانه درآمد.
مشیری در روزگاری که بسیار جوان بود، اندک زمانی دلبستهی سیاست شد. اما بسیار زود خود را از آن هیاهوها جدا کرد و دیگر هرگز گِرد سیاستورزی نگشت. بعدها نوشت: «من همیشه اندیشهی آزادی، محبت و خدمت را مهمتر و لازمتر از پیوستن به این حزب و آن حزب، یا راهی خاص میدانم».
مشیری در سال 1333 با اقبال الزمان اخوان، که دانشجوی رشتهی نقاشی دانشکده هنرهای زیبای تهران بود، ازدواج کرد. ثمرهی این پیوند دو فرزند به نام بهار (زاده ی 1335) و بابک (زادهی 1338) است. هر دو آنان تحصیلات عالی خود را در رشتهی معماری گذرانده اند.
نخستین شعر فریدون به نام «فردای ما» در هفتهنامهی «ایران ما» که جهانگیر تفضلی چاپ میکرد، منتشر شد. سردبیر هفتهنامه از مشیری خواست که به همکاری خود با نشریه آنها ادامه دهد. این آغاز کار شاعری او بود.
مشیری جوان با نیما یوشیج دوستی نزدیکی داشت. بارها به خانهی او، در انتهای جاده قدیم شمیران، می رفت و پای حرفهای پیرمرد می نشست. بسیار نیز پیش میآمد که عصرها قدم زنان همراه پیادهرویهای نیما میشد. گاه نیز نیما به ادارهی مشیری میرفت و با او دیدار میکرد. مشیری دربارهی این دیدارها نوشته است: «من دو چیز از نیما آموختم، اما راه خودم رفتم، چون به شعر کهن علاقه داشتم و دارم. من از نیما یاد گرفتم چگونه به زندگی و طبیعت نگاه کنم. این مهمترین نکته است. دوم این که نیما به من آموخت به جای سبک کهن، در قالبهای پیشنهادی آزاد او شعر بسرایم».
از ویژگیهای شعر فریدون مشیری زبان سادهی آن است. افزون بر این که شادیای در واژگان او هست که رنگی رمانتیسم (با تکیه برسنتهای ادبی) به شعر او میبخشد. آسانگویی و توجه به زبان گفتار، خوانندهی گریزان از پیچیدگیهای زبانی را به سوی شعر مشیری میکِشد. از این رو، شعر مشیری در کنار نامهایی چون نادر نادرپور و فریدون توللی قرار میگیرد. تلاش این دست از شاعران دست یافتن به زبانی شسته رفته و آوردن ترکیبات تازه زبانی است. مشیری و نادرپور بیش از دیگر شاعران رمانتیسم در روی آوردن به شعر آزاد از خود دلیری نشان دادند.
شاید آشناترین و مردم پسندترین سروده ی مشیری شعر «کوچه» است:
بی تو مهتاب شبی زان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
این شعر در اردیبهشت ماه 1339 در مجلهی «روشنفکر» چاپ شد و نام مشیری را بر سر زبانها انداخت. خود او میگفت: «در هر محفلی که میروم، در هر جایی که برای شعرخوانی دعوت میشوم، در هر دانشگاه و جلسهای که صحبت میکنم، مردم از من میخواهند که شعر کوچه را برای شان بخوانم». خاطرهی شیرینی نیز از خواندن این شعر نقل میکند: «در سفر آمریکا، پیش از آغاز جلسه، نشسته بودم و داشتم برای چند نفر کتاب امضا میکردم. آقایی آمد جلو و با صدای آرامی گفت: شعر کوچه را لطفا بخوانید. گفتم: اجازه بدهید دیگر امشب این شعر را نخوانم. به من خیره شد و بعد دستش را به حالت تهدید بلند کرد و با خشم گفت: اگر شعر کوچه را نخوانید از روی جنازهی من میگذرید! گفتم: آقا چرا خونریزی راه میاندازید. باشد میخوانم!… نمیدانم چرا مردم این همه این شعر را دوست دارند؟».
مشیری خود را «ستایشگر خوبی، نیکی، انسانیت، مهر و محبت و عشق» مینامید و «آموختن» را بزرگترین شادمانی زندگیش میدانست: «هیچ لحظهای را بدون آموختن نگذراندهام و تنها شادمانی زندگیام این است که هنوز هم میآموزم و میخواهم بیاموزم». نخستین کتاب او «تشنهی توفان»، در سال 1334 منتشر شد. پس از آن چند دفتر شعر از او یکی پس از دیگری چاپ شد. گناه دریا (1335)، نایافته (1336)، بهار را باور کن (1340)، ابر و کوچه (1346)، از خاموشی (1356)، مرارید مهر (1365)، آه باران (1376) و تا صبح تابناک اهورایی (1377) شماری از کتابهای شعر اوست.
یادش پایدار
همیشه با تو
(به ایرانم، ایران جاودانهام)
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظهای که بی تو سرآید مرا مباد
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو،
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو
برای تو
زیستن!
*
یاری نامه: کتابچهی «گذری و نظری بر احوال فریدون مشیری»- شهر کتاب، 1377