صدای بچهها تا حیاط مدرسه میرسید، سایهی ناظم که پشت در پیدا شد یکدفعه سکوت بر کلاس مستولی شد، “استاد بفرمایید”. مردی میانسال با موهای جو گندمی شلوار پارچهای قهوهای و کفش راحتی، بسیار متین و موقر با ریش و سبیل تراشیده وارد کلاس شد. این اولین دیدار با استاد رجائی بود مردی که بعدها تاثیری بس شگرف بر نگرش من نسبت به زندگی گذاشت.
استاد رجایی از جنس دیگری بود با همه معلمها و ناظمها و پلیسها و رفتگرها و دکترها و همه و همه و همه فرق داشت. انگار از سیارهی دیگری آمده بود، نپتون، اورانوس یا شاید هم از منظومهی شمسی دیگر. درس دادنش جور دیگری بود، استاد خطوطی از کتاب را به ما درس میداد که با جوهر سفید چاپ شده بود و برای همین قابل دیدن نبود بین هر دو خط که در کتاب درسی به رنگ سیاه چاپ شده بود هزار خط سفید وجود داشت که ما نمیدیدم کس دیگری هم نمیدید، تنها استاد رجایی بود که قدرت دیدن و خواندن این خطوط را داشت و با دقت از روی این خطوط به ما درس میداد اما اشکال اصلی ما بچهها در این بود که قادر به دنبال کردن مطالب سفید رنگ نبودیم و برای همین بیشتر اوقات بجای گوش دادن به درس استاد مشغول توی سر و کله زدنِ هم بودیم. بد نیست شما را با موقعیت جغرافیایی نشستن خودم سر کلاس آشنا کنم. از کلاس دوم راهنمایی تا پایان دبیرستان همیشه انتهای کلاس سمت پنجره (لوژ) مینشستم برای همین کل کلاس و حیاط و تحرکات انجام شده توسط بچهها زیر نظرم بود.
یک روز استاد مابین خطوط سیاه و سفید، به انواع شهوات اشاره کرد. در یک لحظه کلاس رفت روی هوا ، اصلاح کنم کلاس روی هوا بود در اون لحظه رفت تو فضا. ردیف دوم سمت راست متلک ظریفی گفت و همه زدند زیر خنده اونطرف ردیف چهارم سمت چپ عنان اختیار از دست داد بجای متلک ظریف یک متلک زمخت ول کرد وسط کلاس، خلاصه بلبشویی درگرفت که نگو و نپرس. هر کسی از خودش یک شکلکی درمیآورد و از اینکه دیگران میدیدنش و تشویقش میکردند کیف میکرد ماشاله همه متخصص شهوت و شهوتشناسی بودند. یک کم که فضا آرام گرفت و انرژی بچهها تخلیه شد استاد گفت؛ شهوت انواع و اقسام دارد و این نوع شهوتی که مد نظر شماست اتفاقا قویترین و خطرناکترین نوع از انواع شهوات انسانی نیست. اشاره به “مد نظر شما ” کار خودش را کرد و دومرتبه کلاس یکپارچه آشوب شد، خود شما میتوانید حدس بزنید که من از زاویه لوژ کلاس چهها دیدم و چهها شنیدم.
به هرروی استاد حرفهای خودش را ادامه داد و من آن روز متوجه شدم که گرچه ریشهی شهوات همه در نیازهای انسانی است و ارضای نیازها امری است حیاتی، اما به اسبی سرکش میماند که اگر عنان آن را رها کنیم ما را به ناکجا آبادها خواهد کشاند و بر زمینمان خواهد زد. به هر میزان که نیاز به موضوعی حیاتیتر باشد میل به آن با شدت بیشتری متظاهر میگردد اشد این حس نیاز را شهوت مینامیم. برخی از شهوات آنچنان قدرتمند هستند که نه تنها یک انسان را بلکه میتوانند یک جهان را در بند بکشند. شهواتی بس قدرتمند که در صورت عدم مهار بسی خطرناک خواهند بود. شهواتی که تعقل را مختل کرده و تمام وجود انسان را وادار به رفع نیازهای مرتبط با آن میکنند و به همین دلیل خطرناک هستند . استاد از تجربه دریافت پاداش مغز پس از رفع نیاز گفت و علاقه ای که به رفع مکرر آن در وجود آدمی شکل میگیرد از دریایی گفت که با نوشیدن آب شور آن لحظه به لحظه تشنهتر میگردیم استاد از شهواتی سخن گفت که پایانی بر آنان نیست و متذکر شد که به همین دلیل است که آن نوع شهوتی که مد نظر شماست قویترین و خطرناکترین شهوات نیست(باز هم کلاس رفت روی هوا) چرا که خداوند متعال حدی را در رفع آن نوع شهوت برای انسان قائل شده اما بطور مثال شهوت قدرت جنس دیگری دارد، شهوت به قدرت سیریناپذیر است. در طول میلیونها سال تکامل همواره قدرت یکی از ارکان انتخاب طبیعی بوده و میل به برتریطلبی منجر به تلاش در موجودات برای قوی شدن و انتخاب اصلح در طبیعت و بقای نسلهای برتر بوده، انتخابی که در نهایت منجر به قرارگیری بشر در راس زنجیره غذایی شده است.
مادرِ طبیعت همواره نگران بوده که به هر نحوی فرزندان او میل به قدرت را داشته باشند تا قویتر شوند و بقا یابند متاسفانه به دلایلی که در پی خواهد آمد هیچ مکانیزم بازدارندهای برای آن پیشبینی نکرده است. مادر طبیعت، شهوت به خوردن و آشامیدن را در نهاد موجودات قرار داده اما مکانیزم حس سیر شدن باعث میشود که موجودات در ارضای شهوت خوردن یا آشامیدن امساک به خرج دهند تا خود را نابود نکنند اما در طی ملیونها سال هیچگاه سابقه نداشته که نابودی هیچ موجودی به واسطهی قدرتمندی او رقم بخورد لذا این مکانیزم بازدارنده توسط طبیعت پیشبینی نشده است. هرچند مبارزههای خونین برای برتریطلبی در جانوران بیسابقه نیست اما این مبارزات در اجتماعات انسانی از رتبهای بس فراتر از تجربههای طبیعی میلیونها ساله در میان همه جانداران برخوردار است. یک شیر به دست شیر دیگری از معرکه به در میرود شاید هم کشته شود، اما حس قدرتطلبی یک انسان به سادگی میتواند چند ده هزار انسان دیگر را به کام مرگ بکشد، میلیونها انسان تا امروز به واسطه شهوت قدرت و وقوع جنگها، جان خود را از داست دادهاند و فجایع پرشماری تاریخ انسان را به رنگ خون کشیده است. امروز انسان از چنان قدرتی برخوردار شده که قادر است کل سیاره زمین را به یکباره به نابودی بکشد و هنوز هم شهوت قدرتطلبان ارضا نشده است.
استاد همچنین از شهوت به دیده شدن گفت چیزی که برای اولین بار می شنیدم . برای اولین بار بود که متوجه شدم انسانها نیاز به دیده شدن نیز دارند . خیلی عجیب بود که این نیاز در خود من هم وجود داشت اما قادر به درک آن نبودم .
استاد به ما آموخت که این امیال شهوانی چگونه میتوانند از سوی دیگران باعث سواستفاده از ما شوند و مانند تارهای عنکبوت ما را در بند بکشند و هشدار داد که میبایست این شهوات را در بند خود نگاه داریم و نباید در بند آنان اسیر شویم. استاد آن روز بسیار سخنها گفت از تمثیل مولانا و ماجرای کنیزک گفت و به این واسطه زنگ تفریح هم بیرون نرفتیم، از نظر ما هنوز در آغاز ساعت کلاس بودیم اما معلم درس بعدی آمد و استاد رجایی رفت و از آن فضا خارج شدیم و اتحاد نوع اول و دوم را مشق کردیم کلاس بعد یکصد سال طول کشید.
بیش از سی سال از آن روز و از آن درس و مدرسه گذشته و من میبینم که چگونه شهوت دیده شدن مردمان را به بند کشیده است. تا امروز کسی را ندیدهام که این میل در او مطلقا وجود نداشته باشد گاه شدت میل به دیده شدن آنچنان شهوتی در انسانها برمیانگیزد که بصورت ترس از دیده شدن در آنها نمود پیدا میکند. تقریبا تمام کسانی که ادعا میکنند نمیخواهند دیده شوند در واقعیت چنان شهوتی نسبت به دیده شدن دارند که از رویارویی با آن میهراسند حتی از اعتراف به این تمایل در پیشگاه خود هراس دارند، چرا که در اعماق ناخودآگاه، ذهن آنان میداند که این تمایل یک میل معمولی نیست بلکه شهوتی سوزان است لذا مانند هر شهوت دیگری از بروز دادن آن شرم میکنند. احتمالا بسیاری از ما تجربه اولین بار سخن گفتن در میان جمع را داشتهایم و حس شرمی که از نگاه حضار به ما دست میدهد را درک کردهایم، در واقع این شرم ریشه در همان شهوتی دارد که برای میل به دیده شدن داریم و از این روی است که از نگاه حضار خجالت زده میشویم و قطعا کسانی که فقط یکبار بر این شرم چیره شده باشند و طعم پاداشی را که مغز آنان از این بابت دریافت کرده چشیده باشند پس از آن همواره در پی تکرار این تجربه هستند زیرا در خودآگاه خود دریافتهاند رفع این نوع شهوت نه تنها شرمآور نیست بلکه بسیار هم افتخارآفرین است.
امروزه با گسترش شبکههای اجتماعی فرصتی پیش آمده تا مردمان بتوانند بدون آنکه مستقیم به چشم مخاطبان نگاه کنند، دیده شوند. در واقع همهی مردمان بدون اینکه ریسک احساس شرمی که در تجربهی دیده شدن در اجتماعات واقعی وجود را بپذیرند قادر هستند که در اجتماعات مجازی دیده شوند. از همین روی تلاشی وصفناپذیر و رقابتی غیرقابلباور در دفع این شهوت در شبکههای اجتماعی شکل گرفته است. در هر گروه واتساپی یا تلگرامی و یا …. عدهای هستند که شبانهروز در حال ارسال پستها و عکسها و فیلمهای جذاب هستند بدون آنکه دروغ بودن یا واقعیت داشتن این مطالب برایشان اهمتی داشته باشد. شهوت به دیده شدن چنان آنها را در بند کشیده که تبدیل به مستخدمین بدون اجر و مواجب کمپانیها دروغسازی شدهاند. قطعا عرشنشینان کاخ دروغ هیچگاه نمیخواهند سخن زرتشت که در همکوبندهی دروغ است به گوش مردمان برسد و از این روی سخنانی جعلی را به نام زرتشت منتشر میکنند تا صدای زرتشت در هیاهوی جعلیات آنان گم شود. اهریمنان هیچ گاه چهرهی زشت خود را آشکار نمیسازند و اتفاقا آن جعلیاتی که به نام بزرگانی چون زرتشت نوشته میشود ظاهری زیبا دارد چون حریری زیبا که بر چهرهی زرتشت کشیده میشود، هشدار که این جامهی حریر هر چقدر هم که زیبا باشد یک عیب نابخشودنی دارد و آن اینکه چهرهی واقعی زرتشت را میپوشاند. و ای فغان و فریاد از کسانی که برای یک لحظه دیده شدن خود حاضر به پوشاندن چهرهی زرتشت و کوروش و فردوسی و انیشتن و و ارشمیدس و افلاطون و بودا و چارلی چاپلین و همه و همه هستند .
فراموش نکیم اهریمن بدکنش با ظاهری آراسته بر ضحاک آشکار گشت، هیچگاه دروغها با ظاهری زشت بر ما آشکار نمیگردند دروغها همه زیبا هستند چرا که اگر چنین نباشند کسی در پی آنان روان نمیشود. ما وظیفه داریم که با خرد خود سخنان را بسنجیم و پس از سنجش درستی آنها، سخنانی را که پسندیده یافتیم نشر دهیم و این در حالی است که متاسفانه امروزه شاهد نشر سخنانی هستیم که منتشرکنندگان آن کوچکترین مسوولیتی نسبت به درستی و نادرستی آنها ندارند و در برابر اعتراضاتی که گه گاه به ایشان میشود به این پاسخ بسنده میکنند که من هم از جای دیگری این مطلب را کپی کردهام !؟
به باور من این رفتار ریشه در عدم آگاهی نسبت به این نوع از شهوت (شهوت دیده شدن) دارد و امیدوارم اینبار پیش از آنکه مطلبی را از این گروه به آن گروه ارسال کنیم قدری در درستی آن اندیشه کنیم تا مبادا کاخنشینان دروغ از این نقطه ضعف (شهوت) ما سود جسته باشند.
در نهایت درود میفرستم به روان پاک معلم خوب و دوستداشتنی خودم استاد رجایی که در واپسین نفسها غزلی از حافظ را بر لسان مبارک خود داشت و در جمع گروهی از همراهان خود از بین ما آدمیان پر کشید و تا منزلگه سیمرغ ره پیمود. روانش شاد و یادش گرامی
6 پاسخ
درود بر بابک شهریاری عزیز ( از این روی سخنانی جعلی را به نام زرتشت منتشر میکنند ) دقیقا درست است. متاسفانه آن پارچه حریر که فرمودید همین دروغ پراکنان رفته رفته تغییر شکل میدهند، و دیگر نمیتوان نیت پلیدی که از ابتدا بود و کم کم در نوشته ها قوی تر شد و به خورد ما داده شد تشخیص داد. ( داستان قورباغه زنده و جوشاندن دیگ )
همواره از نوشتار شما سود بردم.
پیروز و پایدار و تندرست باشید
فرامرز بختیاری
درود بر شما استاد شهریاری و درود بر استاد رجائی
بابک جان
درود و سپاس از نوشتار زیبای تو و یادآوری خاطرات فیروزبهرام.
روان استاد رجایی در آرامش و شادی باد.
سلام جناب بابک شهریاری
مرا به یاد جواد مانی انداختید. او نیز مثل معلم بزرگوار شما آقای رجایی بود. بار ها نوشته ام و خوب است تکرار کنم: ساواک اگر هیچ خدمتی به ایرانیان نکرده، با تبعید دانشمندی بسیار دانا به نام جواد مانی به ماسال، خدمت بزرگی به ما دانش آموزان کرد. تأثیر آن معلم شریف و دانشمند چنان ژرف بود که دیگر پاک شدنی نیست.
در کلاس نهم دبیر ما بود. رفتم کلاس دهم، او نیز مدت تبعیدش تمام شد و به تهران برگشت. رفت تهیه کننده «مشاعره ی امشب ما» ی مهدی سهیلی، شد. نامه ای اعتراض آمیز برایش با نام مستعار نوشتم. هفته ی بعد از نامه های رسیده اندکی خوانده شد. ولی از نامه ی من فقط نام مستعار من بیان شد.
هفته ی بعد او دیگر تهیه کننده ی آن برنامه نبود. رفته بود با توانایی و دانش خود نانی به کف آوَرَد و به خانه بَرَد؛ ولی حرف دانش آموزی که خود به او آزادگی را آموخته بود، را بر زمین نزد و از رادیو رفت و برای همیشه مرا شرمنده ی بزرگواری خود کرد.
مانی هرگز نمیرد، حتی اگر نیست دیگر؛ زیرا زیگر است و زیگر است و زیگر.
ژی، زی، جی = زندگی. زیگر واژه ای ست مثل جیگر(جگر، کمی دِگر شده) = زندگی ساز.
و از عجایب تاریخ یکی همین است که در هزاره های دور تاریخ ایرانیان کار این عضو از بدن ما را دقیق می شناختند. البته این شناخت خاص ایرانیان نیست؛ امری جهانی است. در واقع باید گفت از عجایب تاریخ است از این دست کشفیات و آن هم در هزاره های دور که تازه واژه ها داشتند ایجاد می شدند!
جیگَر = ژیگر(تالشی) = زندگی ساز
ژیِن(تالشی) = زندگی کردن
کبد، جگر = Leber – آلمانی
زندگی کردن = leben – آلمانی
خوشحالم که می نویسید. و هم خوشحالم که شناخت من از شما با خواندن فقط یک مطلب(«آدم معمولی»)، دقیق از آب در آمد. البته در چنین مواردی اغلب خود به خود می گویم: «شانس آوردم».
درود بر آقای مهندس بابک شهریاری: بسیار نوشته پندآموز و آموزنده ای بود امیدوارم که همه رعایت کنیم و نوشه یا فیلم یا عکسی که احتمال میدهیم به کسی دیگر بر میخورد انتشار ندهیم.تندرست و شاد و پیروز باشید.
واقعا از قلمت لذت میبرم
پاینده باشی عزیز