لوگو امرداد
سالروز درگذشت احمد محمود، نویسنده‌ی «همسایه‌ها»

درد نسلم بر دوشم نشسته است

742923احمد محمود نویسنده ای مردمی، آرمانگرا و فروتن بود. رُمان‌ها و داستان‌های او با آن که رنگ‌و‌رویی بومی دارند و برخاسته است از زندگی مردمان جنوب ایران، بازتابی از زندگی همه‌ی انسان‌های رنج دیده‌ای است که کوشیده‌اند زندگی و جهان بهتری بسازند. امروز، 12 مهرماه، هفدهمین سال درگذشت اوست.
احمد محمود نام مستعار «احمد اعطا» بود. چهارم دی ماه 1310 در خانواده‌ای پُر فرزند (10 برادر و خواهر) در شهر اهواز زاده شد. تنگدستی خانواده ناگزیرش کرد از ده – دوازده سالگی همه‌ی تابستان‌ها را کار کند. می‌گفت: حسرت به دلم مانده بود که تابستان سفر بروم و از گرمای اهواز آسوده شوم. اما نشد.
سال‌هایی از جوانی اش با سرگردانی و بیکاری گذشت. اهل سیاست و اعتراض بود. جلو استخدام اداریش را گرفتند. به او گفته بودند «صلاحیت اجتماعی» ندارد! ناچار به کار آزاد پرداخت: بارنویسی کشتی در بنادر، منشی تجارتخانه در بازار، بزازی، نانوایی و یک دو جین کار دیگر. بعدها که سال‌های جوانی‌اش را به یاد می‌آورد، می‌گفت: «جوانی‌ام، همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد. پُر از ماجرا و پُر از هیچ! آدم خیلی شری بودم، عین خروس جنگی!».
انقلاب که شد کارمند موسسه‌ی تولید لباس بود. با پافشاری خودش از آن جا بازخرید شد. می‌خواست همه‌ی زمانش را به خواندن و نوشتن بگذراند: «دیگر خسته شده بودم که هر روز پس از ده ساعت کار اداری، شب‌ها از خواب و استراحتم بزنم و صرف خواندن و نوشتن کنم».
بی‌تاب نوشتن بود: «باید بنویسم اگر چه در کشو میز بماند. می‌بینم اگر ننویسم احساس بودن نمی‌کنم». اما نوشتن‌های همیشگی او سختی‌های زندگیش را چاره نمی‌کرد؛ چون اجازه‌ی چاپ کتاب‌هایش را نمی‌دادند. سال‌ها از انتشار رُمان «همسایه‌ها» گذشته بود. نایاب بود و خواهان فراوان داشت. اما از انتشارش جلوگیری می‌کردند. می‌گفتند: «مبتذل است!». اعتنا نمی‌کرد. می‌نوشت و با دشواری‌ها کنار می‌آمد. می‌گفت: «نویسنده در مملکت ما باید پوستش از پوست کرگدن کلفت‌تر باشد تا بتواند نوشتن را ادامه بدهد».
با این همه، گاه تا مرز نومیدی می‌رفت. از خودش می‌پرسید: چرا باید بنویسم؟
ششم آذر 1364 در دفترچه یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته است: «دستم به نوشتن نمی‌رود. بدجوری کسل و دلزده  شده‌ام. دلزده از همه چیز، به خصوص نوشتن. گاهی فکر می‌کنم که اصلاٌ چرا باید بنویسم؟ چه کسی گفته است که این چند روز عمر را باید صرف نوشتن کنم؟ همیشه همین طور بوده است. شاید اگر امکان چاپ بود و اگر امکان بالیدن بود، وضع طور دیگری بود».

«غم نان اگر بگذارد»
در کنار رنج نوشتن و چاپ نشدن، غم نان نیز داشت. دوم آذر 1364 نوشته است: «امروز بار دیگر تنگدستی را احساس کردم. زنم گفت: پول آب را باید بدهیم… دلم نمی‌خواست فکر کند پول ندارم و دلش تُو هول و ولا افتد. هزار تومان بهش دادم. هزار تومانی را گرفت. گفت: خیال کردم نداری. در واقع نداشتم. چند هزار تومانی گذاشته‌ام کنار که اگر مریض شدم دم در بیمارستان نمیرم. چون تا پول نگیرند کسی را به بیمارستان راه نمی‌دهند. معلوم نیست چه وقت کتاب‌هایم اجازه چاپ خواهند یافت». پشت بندش می‌آورَد: «خواهد گذشت. باید تحمل داشت!». انگار که خواسته باشد خودش را دلداری بدهد.
اما ناداری و دشواری زندگی گریبانش را رها نمی‌کرد و برآوردن ساده‌ترین نیازهای روزمره هم برای او سخت می‌شد: «دو شب است که تلویزیون‌مان خراب شده است. مال عهد بوق است. هجده سال است کار می‌کند. یکبار لامپ سوخته. دو شب است که تصویر نمی‌دهد. دیشب دخترم سارک داشت تُو اتاق مطالعه می‌کرد. لامپ خود به خود سوخت. لامپ نداشتیم که عوضش کنیم. بلند شد و رفت تلویزیون را روشن کرد. تصویر نداشت. گفت: “این هم از تلویزیون!”. مفهوم حرفش این است که همه چیز زندگی مان خراب است. حرفش درست است. این بود که شنیدم و چیزی نگفتم. شش هفت سال بیکاری بعد از انقلاب و جلوگیری از چاپ کتابهایم، نتیجه‌ای بهتر از این ندارد، آن هم با خرج سنگین زندگی». این‌ها را زمانی نوشته بود که در اوج آفرینش هنری بود.
احمد محمود دلبسته‌ی آرمان‌های دکتر مصدق بود. گفته‌اند که دستنوشته‌ی قاب شده‌ی ملی شدن صنعت نفت ایران به امضای دکتر مصدق و یارانش، همیشه روی میز کارش بود.
به او ایراد می‌گرفتند که داستان‌ها و داستان‌هایش «سیاست زده» است. می‌گفت: «من چطور می‌توانم آدم‌های امروز سرزمینم را جدا از سیاست تعریف کنم و مدعی باشم که حق مطلب را ادا کرده‌ام؟… سیاست سرنوشت محتوم سرزمین ما و مردم ما بوده است».
احمد محمود مسوولیت‌شناس بود و تعهدپذیر. از سر درد می‌نوشت و می‌کوشید تصویری باریک‌بینانه از جامعه‌ای که در آن می‌زیست نشان دهد. از این رو، کتاب‌های او بازتاب روشنی از موقعیت دشوار انسان کنونی است.  
تن به پرده‌پوشی نمی‌داد. می‌گفت: «خود سانسوری نمی‌کنم، مگر این که سانسورم کنند». میانه‌ای هم با حرف زدن‌های بی معنی و سانتی مالیسم نداشت. نوشته‌ی او می‌بایست بازتابی از رنج مردمان باشد. می‌گفت: «شرایط چنان است که نویسنده نمی‌تواند از حوادث برکنار باشد و از سر سیری بنویسد و نثر زیبا بپردازد».
احمد محمود دشواری انسان زیستن را می‌شناخت و آگاهانه بار «وظیفه» را بر دوش می کشید. گویی آن سخن شاملو را به تمامی زیسته بود: «انسان/ دشواری وظیفه است». می‌گفت: «آن چه هست، از لذت و رنج، از دلزدگی تا اشتیاق، از کوشش و توفیق تا سرخوردگی، همه، شوق و ذوق حرکت است برای رسیدن. لذتِ وظیفه است. لذتی که در ذات وظیفه است و بر دوش‌مان است: در راه، در راهِ رسیدن و رسیدن و آغازی دیگر و شور و التهاب دیگر در حرکت دیگر و باز آغاز دیگر».
به سرزمینش می‌اندیشید؛ به سرنوشت مردمانش. می‌گفت: «من اول به مملکتم فکر می‌کنم بعد به جهان. یعنی که اول ناسیونالیست هستم و بعد انترناسیونالیست».

جایزه‌ای که به او داده نشد
در روز برگزاری جشن «بیست سال ادبیات داستانی ایران» نام احمد محمود در میان برندگان جایزه بر سر زبان‌ها بود. حتا او را به آن جشن دعوت کرده بودند. تکیه داده به عصا، با انبوهی از موهای سفید، آمده بود تا جایزه‌ی خود را بگیرد. اما به او بی اعتنایی کردند و نخواستند حتا به زبان قدردان سال‌ها نوشتن و رنج کشیدنش باشند. بعدها دلیلش را از او پرسیدند. دل آزرده گفته بود: «خُب، جایزه را به من ندادند. چه بکنم؟ بروم با آن‌ها دعوا بکنم؟ اول عنوان کرده بودند برنده‌ی جایزه‌ی ممتاز، رُمان “مدار صفر درجه” است. تا لحظه‌ی آخر این تصمیم بود. دعوتم کردند. من هم رفتم. اسم مرا نخواندند… نه معذرت‌خواهی کردند و نه گفتند چرا ندادیم».
تن به مصاحبه نمی‌داد. بهتر می‌دید به کار نوشتن سرگرم باشد تا گفتن. با این همه گفت‌وگوی مفصلی با لیلی گلستان درباره‌ی کار و زندگی‌اش انجام داد. یکبار نیز با مجله‌ی «چیستا»، که زنده یاد پرویز شهریاری منتشر می‌کرد، گفت‌و‌گو کرد. گفته بود: «حالا دیگر آقای شهریاری خواسته است. نمی‌شود به شهریاری گفت نه».

پایان یک زندگی پُربار
احمد محمود در سال‌های واپسین زندگی رنجور بود. رگ‌های مغزش تنگ شده بود، اما سیگار از دستش نمی‌افتاد. می‌گفت: «با سیگار زندگی می‌کنم و نفس می‌کشم». پزشکان از او خواسته بودند دست از سیگار کشیدن بردارد. برای رها شدن از درد، سیگار را کنار گذاشت. اما این نیز چاره‌ساز نبود. بر اثر عفونت ریوی به کما رفت و هفت روز بعد در بیمارستان مهراد تهران درگذشت (12 مهر 1381).
*
احمد محمود چندین کتاب ماندگار نوشته است. رُمان پُرآوازه‌ی «همسایه‌ها» را در سال 1353 چاپ کرد. قهرمان کتاب «همسایه‌ها» به درون رویدادهای سیاسی کشیده می‌شود و راه ستیز و مبارزه را درپیش می‌گیرد. «داستان یک شهر» (1360) او رُمانی سیاسی- اجتماعی پُر برگ و باری است. در این کتاب شرایط شکست و رکود اجتماعی جامعه‌ای سنتی تصویر شده است. گفته است: «”داستان یک شهر” را بی‌امید چاپ نوشتنش را آغاز کردم. حس می‌کردم در برابر شخص خودم، در برابر تجارب خودم، مسوولیت دارم». رُمان «زمین سوخته» را در سال‌های جنگ نوشت (1360). این کتاب روانکاوی انسان‌های گرفتار جنگ و خشونت است. پس از رُمان درخشان «مدار صفر درجه» (1372)، واپسین اثر او «درخت انجیر معابد» بود. از احمد محمود رُمان ها و داستان‌های دیگری منتشر شده است. یادش گرامی
*
(عنوان این یادکرد برگرفته از سرآغاز سروده‌ای از احمد محمود است: «درد نسلم بر دوشم نشسته است/ و درد تمام تاریخ/ یاران دستم را بگیرید…».)

 

یاری نامه:
– «دیدار با احمد محمود»- به کوشش: سارک، بابک و سیامک محمود- نشر معین، 1384
– «حکایت دل»، گفتگو با احمد محمود- لیلی گلستان- نشر معین، 1397

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-25