در شاهنامهی فردوسی ارجمند میخوانیم: بهرام گور ساسانی هنگام شکار نیز تختگاهی پیدا میکند که دروازههای ورودی آن پیکر دو گاو بزرگ داشته است. یکی از همراهان او که پیرمردی ۱۶۴ ساله بوده است و زبان نیاکان را میدانسته است در سنگنوشتهای که بر روی پیکر گاوها بوده نام «یمه یا جم» را میخواند و به بهرام گور میگوید: «اینجا تختگاه جمشید جم است» و بهرام گور هم گنجی که در آن تختگاه بود را میان مردم پخش میکند.
از زمان ساسانی هرکسی تختگاه پارسه را با ورودی پیکر دو گاو نر بزرگ دید بر این گمان افتاد که شاید تختگاهی که بهرام گور پیدا کرده بود نیز همینجاست و از آن زمان تسن تختگاه با نام تختجمشید خوانده شد.
ابوریجان بیرونی میگوید: ایرانیان بر این باور هستند که گردونهی ماه را گاوی از روشنایی که دوشاخ زرین و ده پای سیمین دارد میکشد و در شب شانزدهم دیماه پدیدار میشود و هر که آن را ببیند آرزویش برآورده میشود.
همینگونه که میبینیم بسیار همانند بابانوئل است در میترائیسم، گاوی به نام ورزاو بهدست میترا کشته میشود تا کشتزارها حاصلخیز شوند.
در شاهنامه نخستین آفریدگار اهورامزدا نیز گیومرتن، گاومرد یا کیومرث است که بهدست اهریمن کشته میشود و از خون گرم او دو گیاه ریواس بر جای میماند و به خواست خدای دانای بزرگ و هستیبخش درهم تنیده شده و نخستین زن و مرد هستی به نام مشی و مشیانه به گونهای یکسان آفریده میشوند و دختران و پسران دم بخت در سیزده بدر به یاد نخستین زناشویی هستیبخش نیز سبزهها را گره میزنند تا بختشان باز شود.
تختگاه داریوش شاه نامهای دیگری هم پیدا کرده است مانند:
مسعودی در مروج ذهب گوید: مسلمانان گویند سلیمان بن داوود باد را در اینجا ( منظور تختجمشید است) زندانی کرده است.
ابن بلخی گوید: مردم آن جا را زندان باد خوانند.
در مجمع تواریخ و قصص میخوانیم: چنین گویند که کیکاووس از سلیمان بخواست تا دیوان را فرمان دهد تا از بهر او امارت کند و آن بناها که به پارسه است، بدان عظیمی و آن را کرسی سلیمان خوانند … این حکمت و بسیار دیگر و من از جهت ندانستن حرف، آنرا ننوشتم که از صورت، غرضی بر نخیزد و آن را هزار ستون خوانند.
در کتاب حدود عالم که نویسنده اش ناشناس است گوید: استخر شهر بزرگی است و در قدیم مقر خسروان بوده است و آن بناها و نقشها و صورتهای قدیم است، آن را نواحی بسیار است و اندر روی بناهاست عجیب که، آنرا مزگت سلیمان خوانند.
کتاب عجایبنامه در سدهی ششم آمده است: بدان که کار دیو و جن دروغ نباشد و کس که دیده باشد ولایت فارس و تاجگاه سلیمان، بداند که من مفاریب و تماثیل و جفان کالجواب از عمل دیوان است و جایی که قصر جمشید گویند و هزار ستون است.
گرچه شاهپور سکانشاه در کاخ تچر نبشته است ما به ست ( صد) ستون آمدیم و در بزم و شادی بزرگی نیایش کردیم و شگفتی اینجاست که ۶۴۱ سال پس از هخامنشیان دو بار نام کشور ایران و انیران را در کاخ تچر نبشته است!!
به هر روی هنگامیکه سنگنبشتههای هخامنشیان به زبانهای امروزی خوانده شد دریافتند که شاه خشایارشا این ارگ را پارسه و داریوششاه که دستور ساخت ارگ پارسه را داده بود نیز تختگاه را هلمریش ( خدایخانه، خوبخانه، دژ، ارگ ) نامیده است.
کهنترین سخن دربارهی تخت جمشید را در نوشتههای پارسی در زمان منصور نوح سامانی در سدهی چهارم مهی (:هجری) تفسیر طبری برجای گذاشته و سپس در سدهی ششم مهی در کتاب فارسنامهی ابن بلخی به نام تخت جمشید آمده و چون پادشاهی جهان به جمشید رسید آن را به شهری کرد و این دکه چهارسوست، یک جانب در کوه پیوسته و سه جانب به صحراست و ستونها از سنگ خارای سپید به خرد کرده.
در سدهی 12 میلادی مسافران و جهانگردان از ارگ پارسه دیدن کردند ولی کسی نمیدانست اینجا کجاست.
سال 1621 میلادی پیتر دلاواله ایتالیایی به تخت جمشید آمد و از سنگنبشتهها رونوشتی به اروپا برد و دریافت نوشتهها از چپ به راست هستند.
نخستین کسی که گفت این کاخ ها از آن شاهان هخامنشی و پارسی هستند یک اسپانیایی به نام دون گارسیا دسیلوا فیگوردرا بود که در سال 1667 میلادی به تخت جمشید آمد. او نخستین کسی بود که گفت: اینجا همان کاخهای پارسی است که یونانیها نوشتهاند و برای اینکه به دوستانش نشان دهد که به کجا سفر کرده و چه دیده است تکهای از نقشونگارهای تختجمشید را با خود برد !!!
سال 1765 میلادی کارستن نیبور رونوشتهایی دقیق و با طرحها و نقشهها و همچنین یک کاووش و حفاری کوچک در پلکان شمالی کاخ آپادانا چند روزی در تختجمشید ماند.
در آغاز سدهی19 کِرپورتر جهانگرد نامدار انگلیسی به تشویق آکادمی هنرهای زیبای روسیه برای طرحها و نقشههای دقیقتر به تخت جمشید آمد و انجام شد.
باید بدانیم که ارگ پارسه تا پیش از رضاشاه پهلوی نیز سازمانمند نبود و سرپرستی هم نداشت و بارها بهدست مردم و سوداگران فرنگی و ایرانی دچار غارت و کندوکاو شد.
نمونهی آشکار آن در سال 1810 و1815، از سوی جیمزموریه انگلیسی نویسندهی کتاب حاجی بابا اصفهانی است که در زمان قاجار به مدت پنج سال ارگ پارسه را حفاری کرد و هرچه را هم یافت با خود برد. جیمز موریه در زمان فتحعلی سلطان قاجار به تخت جمشید رفت. او ورودی آرامگاه اردشیر سوم و آبراههها و پلکان شمالی کاخ آپادانا را کاووش کرد و هرچه را یافت با خود به بریتانیا برد. او میان همگان چنین شهره است که یک جویندهی گنج بود تا یک نویسنده.
فرمانفرمای فارس فرهادمیرزا پسر عباسمیرزا پسر فتحعلی سلطان قجر در زمان ناصرالدین سلطان، هنگامیکه رفت و آمد فرنگیها را دید کنجکاو شد و بخشهایی از تختجمشید، همچون کاخ صد ستون را کاوش کرد. او در کاخ تچر در سنگنوشتهای به دبیرهی پارسی نستعلیق نبشته است: با ششصد کارگر به اینجا آمدیم و کندوکاو کردیم ( حفاری کردیم ) و امروز این کتیبه همچنان پای برجاست.
گفتنیست که در زمان جنگ جهانی دوم و آشوب در ایران نیز اشمیت بدون پروانه از دولت ایران یافتههای بسیاری را بستهبندی کرده و با کشتی به سمت شیکاگو فرستاده است که یکی از کشتیها در دریای کارائیب با اژدر آلمانیها نابود و غرق میشود و چهبسا این هم یک سناریو و نمایشنامه برای گم شدن رد پای این یافتهها باشد. برای نمونه در بنیاد گتی به یکباره شمشیرک اردشیر هخامنشی همراه با ظرفها و اشیا دیگر رونمایی شد.
از همه غمانگیزتر زن و شوهر فرانسوی به نام دیلافوا هستند که خوشبختانه زمان برای تاراج تخت جمشید را پیدا نکردند ولی کاخ آپادانای شوش خوزستان را شخم زدهاند بهگونهای که در خاطراتشان مینویسند: یک سر ستون گاو چنان سنگین بوده که نمیتوانستهاند آن را جابهجا کنند، بنابراین خشمگین میشود و با پتک و چکش به جان آن میافتد تا مبادا به دست ایرانیها بیفتد؛
ناگهان میبیند که آن سر ستون به تکههای کوچک تری درآمد و خوشحال میشود و سپس میبیند که میتوانند آن را با خود ببرند و امروزه آن سرستون در موزهی لوور نگهداری میشود و در همانجا هم تکه تکه به هم چسبانده شده است.
آرمینیوس وامبری یهودی مجار و پدر پانترکیسم و زبان ترکیهی امروزی بود که در کتاب «سیاحت درویش دروغین» ممیتوانید با او بیشتر آشنا شوید.
از آنجا که یک پای او از کودکی فلج بود و نمیتوانست به خوبی راه برود در سفرنامهاش مینویسد:
به پارس آمدم و با هزار کوشش و زحمت خود را به بالای تخت جمشید رساندم. ناگهان دیدم از میان ستون ها دود و آتش بلند شده است. از کسی که همراهم بود نیز پرسیدم نکند هنوز آتش اسکندر در اینجا پای برجاست؟! که او پاسخ داد،اینها عشایر هستند.
در زمان هخامنشیان سنگها را با بستهای سربی به هم میدوختند، اکنون این عشایر نقشونگارها را آتش میزنند و به زمین میاندازند تا سربها را جدا کرده و با آنها چند گلوله بسازند …
ناگهان به چشمم دیدم ستونی را انداختند و بچهها نیز با خنده و شادی به میان سنگها دویده و به دنبال سرب میگشتند. به راستی صحنه ی غمانگیزی بود.
آرمینیوس وامبری برخی از نقشونگارها را گزارش داده و دربارهی آنها نوشته که امروز نشانی از آن نقشها در تخت جمشید دیده نمیشود.
با نگاهی به گفتههای این جهانگرد میتوان گمان برد که چهبسا نقش بانوان آگاهانه و در پی باورهای مذهبی از میان رفته است.
چرا که هنوز هم برخیها با نشان دادن نما و چهرهی بانوان حتا بر روی آگهی درگذشت و سنگ گور هم در جنگ هستند!!!
در کتاب جورجینا هرمان به نام تجدید حیات هنر و تمدن در ایران باستان میخوانیم: ژان شاردن که در زمان شاهعباس صفوی به ایران آمده بود در زمان شاه صفی میبیند که او دستور میدهد تا شصت نفر کارگر به سمت مرودشت بروند و تخت جمشید را ویران کنند تا از علاقهی گردشگران به ویژه جهانگردان کاسته شود چرا که آنها تا به پایتخت صفوی در اسپهان ( اصفهان ) میرسیدند، آمادهی سفر به تخت جمشید میشدند. (در میان مردم هنوز شهره است که میگویند حتی شاه صفی گلایه میکرده و میگفته است که نان و آبشان را ما میدهیم آنها فوری میخواهند به دیدار تخت جمشید بروند). هنوز جای پتک و چکش آنها بر روی چهرهی نقشهایی که بیرون از خاک بودهاند نیز دیده میشود.
شاردن میگوید: شاهعباس صفوی برای ساختن کاخهای خود ماموران را فرستاد تا سنگهای تخت جمشید را برای او ببرند
امامقلی خان حاکم فارس در زمان صفویه هم سنگهای تخت جمشید را به شیراز برد و کاخ ساخت.
لوبرن میگوید بنایی شیرازی را استخدام کرد تا نقشبرجستهها را برای او جدا کند و بسیاری را تکه تکه کرده است.
همچنین شرکت انگلیسی اوزلی هم ویرانگریهای بسیاری در تختجمشید انجام داده است.
فرصتالدوله شیرازی نیز در کتاب آثار عجم نوشته است: خانها و دستنشاندههای قجر نیز در تخت جمشید اردو میزدند و میان تفنگدارانشان رویارویی و مسابقهی تیراندازی برپا میکردند و بسیاری از نقشونگارها نیز بهدست آنها نابود شد. فرصتالدوله شیرازی با چشم گریان اینها را میدید و هنگامیکه به خان قجر گلایه میکند و میگوید شما دارید تاریخ ما را نابود میکنید، خان قجر نما و عکس ای خودش را که به مصر و دیگر کشورها رفته بود را نشان او میدهد و میگوید تاریخ این است.
در فارسنامهی ابن بلخی و نهضت القلوب آمده است که: مردم گمان میکردند سنگهای دروازهی سرزمینها زخم را بهبود میبخشد، بنابراین به ویژه از سنگ ستونها میکندند و میسابیدند و خاکش را روی زخم میریختند و بهروشنی در این کتابها دربارهی چهره و پیکر گاو و دروازه سخن گفته شده است.
با تازش اعراب به ایران نیز ویرانگریهای بسیاری رخ داد و بیگمان در تخت جمشید هم ویرانیهایی به بار آمده است تا جاییکه در کتاب فتوحالبلدان احمد ابن یحیی ابن جابر بلاذری در برگهی ۴۳۱ تا ۴۳۳ میخوانیم: یکصد هزار زن و کودک و پیر و جوان در پی تسلیم نشدن به دست سپاه اعراب از دم تیغ گذشته و شهر استخر و شهر گور نیز با خاک یکسان شده است. ( گرچه شهر استخر پنج بار بر اعراب شورید و هربار قتل عام شد تا اینکه خالی از سکنه شد) و چهبسا بسیاری از نقشونگارهای ارگ پارسه که نزدیک شهر استخر است، بهدست یورشگران ویران شده باشند.
در کتاب «زندگانی شاهعباس، ده تَن قزلباش» از حسین مسرور از بازرگانان اصفهان نیز در بخش تخت جمشید (آتش اسکندر هنوز دود میکند)، میخوانیم: حسین مسرور مهمان حاجی نصرالله خان مرودشتی میشود و از او میخواهد که وی را به تختجمشید ببرد. هنگامیکه با شش نفر سوار به تختجمشید نزدیک میشوند میبیند از میان خرابهها دود بلند شده است. او میگوید با خود گفتم اینجا که کسی نیست؛ آتش اسکندر هم که سالهاست خاموش شده است، پس این دود چیست؟!
در ادامه میگوید: نزدیکتر که رفتیم دیدیم ایلیاتیها در تختجمشید چادر زدهاند و پتو و پارچههای کهنه را به دور ستونها و نقشها پیچانده و آتش میزنند تا سرب میان سنگها بیرون آید و با آن مشتی گلوله بسازند.
حسین مسرور در زمان احمدشاه قاجار شتابزده این رخداد را به گوش رضاخان سردارسپه که هنوز شاه نشده بود میرساند و رضاخان فوری دستور میدهد یک پاسگاه شش نفره در تخت جمشید برپا شود تا از ویرانگریها جلوگیری کنند.
در زمانی که رضاخان سردار سپه نیز تاجگذاری میکند و شاه ایران میشود در گام نخست نیز امتیاز باستانشناسی و کاوش از فرانسویهای چپاولگر گرفته شد و به آمریکاییهای آلمانیتبار سپرده شد.
ارنست هرتسفلد توانست هنری بیریستد، سرپرست دانشگاه شیکاکو را با خود همراه کند. سالی 20 هزار دلار از دانشگاه شیکاکو گرفت( سال 1309). جان راکفلر 9 میلیون دلار برای کاوش در ایران و مصر و تخت جمشید به دانشگاه شرقشناسی شیکاکو داد و از این تاریخ دارای سرپرست دانشپژو و علمی میشود و پس از 20 متر خاکبرداری مهرهای بسیاری با نقش بانوان هخامنشی به دست میآید که نشان میدهد بانوان در ارگ پارسه رفتوآمد و نقش پررنگی داشتهاند.
به باور نگارنده، بابک پارساجم، راهنمای گردشگری، برپایهی آجرنبشتههای رنگآمیزی شده در درون برخی از کاخها میبایست بر روی دیوارها به مانند کاشیکاریها و یا سنگ نمای امروزی نیز درون کاخها را با نقش بانوان و دیگر نگارهها آذینبندی کرده باشند که در پی گذر زمان آگاهانه نابود شده است، چراکه بر روی فرش پازیریک در آرامگاه یک شاه سکایی که عموزادههای پارسیان بودند نیز نقش بانوان هخامنشی را به زیبایی میبینیم و همچنین در پایتخت شمال غربی هخامنشیان در آناتولی نقش بانوان را سوار بر اسب، به خوبی در دست داریم. بنابراین و با نگاهی به مهرها و گلنبشتههای هتمتی هخامنشی که بارها نام بانوان در آن ها برده شده است درمییابیم میبایست در ارگ پارسه هم نقش بانوان به دست میآمد.
همچنین شهبانو استاتیرا، همسر اردشیر دوم با ارابه روباز سفر میکرد تا مردم بتوانند او را ببینند و خواستههایشان را بازگو کنند.
مُهر شهبانو ارته بامه، او را سوار بر اسب نشان میدهد که دارد گورخری را شکار میکند.
بدبختانه امروزه برخیها دانسته یا ندانسته نقش مغهای درباری، مردان خورشگر با سر و روی پوشیده را نقش زنهای حجابدار مینامند که از بیخوبن نادرست است.
گرچه در ایران باستان، حجاب بانوان مانند زنان کوچرو و ایلیاتی امروز با موها و گیسوانی بافته و زیبا و روسری تور مانندی بر سر بوده است.
بر روی ارابههای شاهی در پلکان خاوری و همچنین در بخش پیشکشآوران ارابهی مردم لیدی نیز بر روی گلمیخ چرخ ارابه نقشی را میبینیم که در میانرودان به آن ایزدبانوی (:الههی) آفرینش میگفتند که میتواند نقش یک ایزدبانو باشد که ستون و مرکز چرخ ارابه را نگهداشته است. گرچه برخی نیز پیشکاران و خدمتکاران و حولهداران شاه را زن و برخی دیگر خواجگان دربار میدانند.
* بابک پارساجم؛ راهنمای گردشگری
تخت جمشید زیر خاک
مهر بانوان هخامنشی
ایزدبانو آناهیتا
پیشکار شاه در کاخها
زن سوار بر اسب در داسکیلیون و زنان روی فرش پازیریک
دروازهی گیومرتن (کیومرث)
ایزدبانوی (الهه) آفرینش
مردم لیدی آناتولی
زنان امروز
ایزدبانو آناهیتا
26 پاسخ
سپاس
یاد باد آن روزگاران یاد بادددددددد
در کدام کتاب تاریخی اسم این سرزمین ایران نامیده شده ؟ چند بار اسم فردوسی را آورده اید .. اگر شاهنامه افسانه و خیال ملاک تاریخ است . در شاهنامه فردوسی چندین بار اسم ایران آمده . ولی آن ایران نامیده شده فردوسی یک منطقه ای در مرز شرقی ایران کنونی است که نود درصد آن در داخل مرز غربی افغانستان کنونی قرار دارد …با مراجعه به گوگل و سرچ چندین جلد از شاهنامه با چاپ های مختلف این موضوع عیان است . چاپ کلکته . چاپ مسکو و … … پس چرا بدرود به جای کلمه پارس از کلمه ایران استفاده می کنید … و در ضمن زابل اصلی در درون مرز افعانستان کنونی قرار داشت و بعد رضا خان برای تکمیل پروژه فردوسی و تفکر ایرانشهری در این سوی مرز یعنی ایران کنونی یک روستا را زابل نامیدند و بعد این زابل الان شده شهر زابل تا افسانه رستم حقیقت یابد و در چند جا از سده ۱۶ افراد اروپایی مثال آورده اید تا زمان پهلوی چرا از قول اینها که اسم قبر کوروش را قبر مادر سلیمان نقل می شد چیزی نمی نویسید تا خواننده گان بدانند آن قبر کوروش نیست بلکه تا بخش نامه دولتی پهلوی قبر مادر سلیمان نامیده می شد … و چرا از اصالت پارسیان که از هندوستان غربی یا افغانستان و پاکستان کنونی به این منطقه امده اند اشاره ای نکرده اید ….
😐
ایران یعنی همینجایی که هستیم و نگاه خواهیم داشت
اسم نباید مدرس دانشگاه باشه
عقده ی استاد خواندن خودتونو دارید؟
ماشالله نمره ی تاریخت صفره. ایران نامی هست که دولت قاجار بر روی سرزمینمان گذاشت و یک دلیلشم اینه که ایران را اقا محمد خان یکپارچه کرد و حکومت مرکزی تشکیل داد. قبلش ایالت هایی بود که حاکم جداگانه داشتند مثل حاکم خراسان حاکم شیراز و …. و تحت نظر یک حکومت مرکزی بودند. اقا محمد خان این حاکم ها را برداشت و کشور رو یکپارچه کرد البته با خون و خونریزی. مقبره کوروش کبیر را هم به این خاطر بود که خود مردم منطقه برای اینکه از حمله اعراب حفظش کنند قبر مادر سلیمان نامیدند تا اعراب انجا را ویران نکنند. چون رسم اعراب اینه که هر جا حمله میکنند فرهنگ و تمدن انجا راکلا نابود میکنند و فرهنگ خودشون را جایگزین میکنند. ولی سلیمان توی قران هست برای همین جزو فرهنگ خودشون حساب کردن و خرابش نکردند
در کتاب مقدس وندیداد نام ایرانویچ آمده و تحقیق کنید ببینید این کتاب برای چند هزار سال پیش هست.
در فرگرد یکم وندیداد، بند ۳و۴ آمدهاست:
بهترین ناحیهای که اورمزد آفرید ایرانویج است. اما پتیاره آن زمستان دیوآفریده، دهماهه و انواع مار پردار و بیپر است. خوشی این ناحیه به حدی است که اورمزد میگوید اگر سرزمینهای دیگر را نمیآفرید، مردم به ایرانویج میرفتند و جایی برای سکونت باقی نماند.
درود بر شما
درود بر شما نیک اندیشان مایه ناراحتی ومتاسفانه است بر احوال آثار باستانی یاد شیر مردان وشیر زنانی شاد وگرامی که جلوی دست چپاول را گرفتند مطلبی بسیار تاثیر گزار بود
تاریخ ،تاریک است
بسیااااااار عالی.سپاسگذارم …واقعا عالی بود و البته خیلی غم انگیز که اینگونه تاریخ پر ارزش و غنی ما رو نابود کردند…جانم فدای ایرانم
نامیرا باد نشریه امرداد و فرهنگ ایرانی پوشاک مردم بختیاری به ویژه پوشش زنان و دختران شباهت زیادی با پوشش زرتشتیان و ایرانیان باستان دارد
جناب مدرس محترم دانشگاه، سلام بر شما
لطفن نام، نام خانوادگی و دانشگاهی که در آن تدریس می کنید را بنویسید، تا بتوان بحثی درست داشت. شما حتمن انسان شریفی هستید، ولی چون از نام مستعار فراوان سوءِ استفاده می شود، نوشته ی شما با نام مستعار استواری لازم را ندارد؛ نخواهد داشت. فراوان افراد ضد ایرانی همین تئوری غلط شما(“ایرانی نبوده”) را بیان کرده اند و می کنند. در این باب بار ها توضیحات مفصل نوشته ام، لطفن به وبگاه های من رجوع نمایید.
من هنوز مقاله ی جناب بابک پارسا جَم را نخوانده ام. وقت شد می خوانم. ولی چون در نوشته ی شما در باب «ایران» یک اشتباه بسیار اساسی دیدم، خود را موظف دانستم چند خطی خطاب به شما استاد محترم بنویسم. ولی قبل از آن لطفن بگویید در کدام شهر استاد دانشگاه هستید و نام و نام خانوادگی شما چیست، و در چه رشته ای تدریس می کنید. تا من هنگام جواب به شما بدانم با یک بی چهره روبرو نیستم.
بژی ایران بسیار بسیار کهن! جاوید بژی!
و این را نیز بگذار پیشاپیش بگویم که من اهل چونه زنی و بحث های بیهوده نیستم. حضور ایران = پهلَه = تکه ای از این گِرد گردان زنده ی زیبا(زمین) را در هَزارَه های دور تاریخ در منگفت خود، برایتان مانند عملکرد فرمول ریاضی به اثبات می رسانم.
در ضمن آن شکل از ایران که شاعر کم نظیر، فردوسی بزرگ بکار برده شکل اصیل آن نامواژه نیست. شکلی ست تغییر یافته که فقط در زبان فارسی دری بکار برده شده. فراوان از این دست واژه های تغییر یافته در زبان فارسی دیده می شود. گاه حتی واژه های غلط در این زبان جا افتاده که امری ست منطقی و عادی.* و متأسفانه همین تغییر یافته ها باعث گمراهی شده اند.
در ضمن من نمی توانم فراوان اینجا بنویسم. لطفن بعد از معرفی خود، در ارتباط با منگفت آینده ی من، بسیار مشخص و روشن برخورد نمایید.
* از آن جمله واژه های غلط در فارسی دری “مغز” است. در هیچ زبان کهن ایرانی آن شکل دیده نشده. شکل آن واژه در مادر فارسی(زبان پهلوی) نیز مانند تالشی، تاتی و … مَزگ است. در کردی تلفظ اصیل تر آن یعنی مژگ بکار می رود. در سه زبان ناخواهری زبان های ایرانی(زبان های سلاویان شرق) نیز مُزگ تلفظ می شود. این بحثی دیگر است. بمانَد.
در ضمن نمی توان نوشت یا گفت «ارگ پارسَه» یا «شهر پارسَه»
چرا نمی توان؟
زیرا پارسَه عبارت است از پارس + فتحه ی مضاف کهن.
یا باید گفت و نوشت پارسَه(پارسه خالی) و یا باید شکل کهن(تالشی)* آن را ذکر کرد. و یا باید به فارسی دری ترجمه کرد. به عبارتی دیگر ما نمی توانیم نیمی را به قاعده ی کهن و نیمی را به قاعده ی جدید(فارسی دری) بنویسیم. این نوع نوشتن سد درسد غلط است.
کوتاه: اصل آن فراز «پارسَ شهر» یا «پارسَ ارگ» = پارسَه شهر یا پارسَه ارگ، می باشد(فتحه مضاف به «ها»ی غیر ملفوظ بدل شده)
اصیل ترین نام آن مکان پارسَ شهر = پارسَه شهر، است که پِرسَ پُولیس نیز همان معنی را دارد. پِرسپُلیس، خلاصه ی آن است.
پس درست پارسَه شهر یا پارسَه ی خالی است.
البته آن فراز کهن را می توان به فارسی برگرداند. در این صورت می شود، شهرِ پارس.
یعنی فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف جدید بدل می شود. همین.
* دوستان توجه داشته باشند که من ناسیونالیست نیستم. وقتی می نیوسم «تالشی» منظور این است که با قاعده ی زبان کهن ایرانی(تالشی) شکل گرفته. در این قاعده ی کهن میهنی بجای کسره ی مضاف نوین، فتحه ی مضاف وجود دارد. نام تمامی محله های تهران و اکناف و استان سمنان، با همین قاعده ساخته شده.
مثال: نارَ مَک = نارمَک(خلاصه) = انارین خاک، سرخ خاک.
مَک = پوسته، پوست، روکش، پری که تن پرندگان را می پوشانَد. پرنده ی مشهور تالشی «سیامَک» = مکِ سیاه = پر سیاه، که بسیاری از ایرانیان آن نام تالشی را بر پسران خود می نهند بی آنکه بدانند به چه معنی ست. سیامک از زاغگونه هاست. شاید اندگی بزرگتر از سار باشد.
چرا ایرانیان بیشماری آن نام تالشی را بر پسران خود می نهند؟
دو دلیل دارد. 1 – بسیار زیباست. 2 – نه فقط خوشخوان است، بلکه آواز هایش گوناگون است. گویی هَزار داستان طبیعت و عشق را ذکر می کند.
همینک در اروپای غربی صبحگاهان کل مردم روستا و شهر قبل از طلوع آفتاب با صدای سیامک بسیار خوشخوان بیدار می شوند. آواز صبح و شام اش کمی با هم فرق دارد. غروب ها غمگنانه می خواند و مرا به ایران می بَرَد.
هنگام برخاستن از جایی نیز آوازی ویژه دارد. در سخن نگنجد، باید دید و شنید.
سیامک زیبا یکی از یاران جنگل های بی نظیر هیرکانی شمال ایران بود. تفنگ بادی و ساچمه ای، تقریبن نسل اش را ور انداخته. ولی خوشبختانه هنوز در شمال میهن تک و توکی یافت می شود.
گذشته از تفنگ بادی و ساچمه ای، غارتگران جنگلتراش بی نهایت بیرحم و بی وطن که بخش های زیادی از جنگل های عزیز را به ویرانه بدل کرده اند، زیستگاه سیامک خوشخوان نیز ویران ساخته اند؛ و دارد می رود تا نسل آن زیبا برای همیشه در میهن ما وَر افتد.
مباد چنان! هرگز چنان مباد!
دلم خواهد یکی دریا بگریم
روم در دشت و در صحرا بگریم
بگویم درد دل را با غزالان
شوم با آهوان همراه بگریم
دوستان توجه داشته باشند که منظور از جنگتراشان بی نهایت بیرحم و بی وطن، قاچاقچیان چوب نیستند. آن ها بلایی دیگر اند. منظور “کسانی” اند که رسمن اجازه جنگلتراشی دارند. این ها نه فقط به آن بخش که اجازه ی بریدن درختان را دارند، بیرحمانه یورش می بَرند، بلکه مانند دزدان و قاچاقچیان چوب، بخش هایی را که اجازه بریدن ندارند نیز مورد یورش بیرحمانه قرار می دهند، و جنگل را دزدانه به ویرانه بدل می سازند، بی آنکه مسئولی به آن ها کوچکترین اعتراضی بنماید.
یکبار افسری شریف و میهن دوست به نام سرهنگ وحید اصلانی یک جمله، فقط یک جمله علیه غارتگران جنگل حرف زد؛ بلافاصله به وسیله ی مافیای جنگلتراش بازنشسته شد. رییس نیروی انتظامی ماسال سرهنک وحید اصلانی در آن بیان نیک خود گفته بود: بریدن درختان جنگلی خیانت است به میهن. لطفن به وبگاهِ «جنگل مظلوم» رجوع شود.
اهل تهمت و دروغ نیستم؛ هر گاه مسئولینی میهن دوست در سطح پایتخت پا پیش نهادند، هر جمله ی خود را با غمبارترین گواهان گریه آور به اثبات می رسانم. «این گوی و این میدان»، «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!»
در ضمن در جلسه ی بازنشستگی اجباری سرهنگ اصلانی شریف، طبیعت دوست و میهن دوست، همان ها که او را باز نشسته کردند؛ هر چه واژه های نیک بود خطاب به ایشان بیان کردند، تا به شعور او و مردم طبیعت دوست ماسال توهین کنند.
تالش ها می گویند: او که جنگل را غارت می کند، حتمن مورد خشم طبیعت قرار می گیرد و وحشتناک جواب خواهد داد.
به امید آن روز.
به نظر من ، تخت جمشید = تخت جم خورشید = تختی که خورشید جم ها ( شاه جم ها ) بر آن تکیه می زند . بنابراین تخت جمشید یعنی کاخ شاهنشاه جم ها ( جم ها = ایرانی ها و تورانی ها )
و چون هخامنشی ها بر ایران و توران حکومت می کردند بنابراین به قصر ایشان گفته می شد تخت جمشید = کاخ شاه جم ها
خصوصی
سلام دوستان و خسته مباشید
امروز سه منگفت زیر را برای شما ارسال کردم، بعد دیدم محیط بحث دچار گفتگو های پراکنده می گردد و حیف است.
من آن نکات در باب جنگل را بار ها در وبگاه های خود و یکبار هم در سایت «ماسال نیوز» منتشر ساختم و لازم نیست دوباره اینجا منتشر شود. لازم شد باز در وبگاه خودم منتشر می کنم.
پس لطفن فقط همان منگفت اولی که در جواب «مدرس دانشگاه» نوشتم را منتشر کنید.
با تشکر
لیثی حبیبی – م. تلنگر
این هم سه منگفتی که امروز برایتان ارسال نمودم.
لیثی حبیبی – م. تلنگر گفت:
1402-02-14 در 01:23
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
جناب مدرس محترم دانشگاه، سلام بر شما
لطفن نام، نام خانوادگی و دانشگاهی که در آن تدریس می کنید را بنویسید، تا بتوان بحثی درست داشت. شما حتمن انسان شریفی هستید، ولی چون از نام مستعار فراوان سوءِ استفاده می شود، نوشته ی شما با نام مستعار استواری لازم را ندارد؛ نخواهد داشت. فراوان افراد ضد ایرانی همین تئوری غلط شما(“ایرانی نبوده”) را بیان کرده اند و می کنند. در این باب بار ها توضیحات مفصل نوشته ام، لطفن به وبگاه های من رجوع نمایید.
من هنوز مقاله ی جناب بابک پارسا جَم را نخوانده ام. وقت شد می خوانم. ولی چون در نوشته ی شما در باب «ایران» یک اشتباه بسیار اساسی دیدم، خود را موظف دانستم چند خطی خطاب به شما استاد محترم بنویسم. ولی قبل از آن لطفن بگویید در کدام شهر استاد دانشگاه هستید و نام و نام خانوادگی شما چیست، و در چه رشته ای تدریس می کنید. تا من هنگام جواب به شما بدانم با یک بی چهره روبرو نیستم.
بژی ایران بسیار بسیار کهن! جاوید بژی!
و این را نیز بگذار پیشاپیش بگویم که من اهل چونه زنی و بحث های بیهوده نیستم. حضور ایران = پهلَه = تکه ای از این گِرد گردان زنده ی زیبا(زمین) را در هَزارَه های دور تاریخ در منگفت خود، برایتان مانند عملکرد فرمول ریاضی به اثبات می رسانم.
در ضمن آن شکل از ایران که شاعر کم نظیر، فردوسی بزرگ بکار برده شکل اصیل آن نامواژه نیست. شکلی ست تغییر یافته که فقط در زبان فارسی دری بکار برده شده. فراوان از این دست واژه های تغییر یافته در زبان فارسی دیده می شود. گاه حتی واژه های غلط در این زبان جا افتاده که امری ست منطقی و عادی.* و متأسفانه همین تغییر یافته ها باعث گمراهی شده اند.
در ضمن من نمی توانم فراوان اینجا بنویسم. لطفن بعد از معرفی خود، در ارتباط با منگفت آینده ی من، بسیار مشخص و روشن برخورد نمایید.
* از آن جمله واژه های غلط در فارسی دری “مغز” است. در هیچ زبان کهن ایرانی آن شکل دیده نشده. شکل آن واژه در مادر فارسی(زبان پهلوی) نیز مانند تالشی، تاتی و … مَزگ است. در کردی تلفظ اصیل تر آن یعنی مژگ بکار می رود. در سه زبان ناخواهری زبان های ایرانی(زبان های سلاویان شرق) نیز مُزگ تلفظ می شود. این بحثی دیگر است. بمانَد.
پاسخ
لیثی حبیبی – م. تلنگر گفت:
1402-02-14 در 10:48
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
در ضمن نمی توان نوشت یا گفت «ارگ پارسَه» یا «شهر پارسَه»
چرا نمی توان؟
زیرا پارسَه عبارت است از پارس + فتحه ی مضاف کهن.
یا باید گفت و نوشت پارسَه(پارسه خالی) و یا باید شکل کهن(تالشی)* آن را ذکر کرد. و یا باید به فارسی دری ترجمه کرد. به عبارتی دیگر ما نمی توانیم نیمی را به قاعده ی کهن و نیمی را به قاعده ی جدید(فارسی دری) بنویسیم. این نوع نوشتن سد درسد غلط است.
کوتاه: اصل آن فراز «پارسَ شهر» یا «پارسَ ارگ» = پارسَه شهر یا پارسَه ارگ، می باشد(فتحه مضاف به «ها»ی غیر ملفوظ بدل شده)
اصیل ترین نام آن مکان پارسَ شهر = پارسَه شهر، است که پِرسَ پُولیس نیز همان معنی را دارد. پِرسپُلیس، خلاصه ی آن است.
پس درست پارسَه شهر یا پارسَه ی خالی است.
البته آن فراز کهن را می توان به فارسی برگرداند. در این صورت می شود، شهرِ پارس.
یعنی فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف جدید بدل می شود. همین.
* دوستان توجه داشته باشند که من ناسیونالیست نیستم. وقتی می نیوسم «تالشی» منظور این است که با قاعده ی زبان کهن ایرانی(تالشی) شکل گرفته. در این قاعده ی کهن میهنی بجای کسره ی مضاف نوین، فتحه ی مضاف وجود دارد. نام تمامی محله های تهران و اکناف و استان سمنان، با همین قاعده ساخته شده.
مثال: نارَ مَک = نارمَک(خلاصه) = انارین خاک، سرخ خاک.
مَک = پوسته، پوست، روکش، پری که تن پرندگان را می پوشانَد. پرنده ی مشهور تالشی «سیامَک» = مکِ سیاه = پر سیاه، که بسیاری از ایرانیان آن نام تالشی را بر پسران خود می نهند بی آنکه بدانند به چه معنی ست. سیامک از زاغگونه هاست. شاید اندگی بزرگتر از سار باشد.
چرا ایرانیان بیشماری آن نام تالشی را بر پسران خود می نهند؟
دو دلیل دارد. 1 – بسیار زیباست. 2 – نه فقط خوشخوان است، بلکه آواز هایش گوناگون است. گویی هَزار داستان طبیعت و عشق را ذکر می کند.
همینک در اروپای غربی صبحگاهان کل مردم روستا و شهر قبل از طلوع آفتاب با صدای سیامک بسیار خوشخوان بیدار می شوند. آواز صبح و شام اش کمی با هم فرق دارد. غروب ها غمگنانه می خواند و مرا به ایران می بَرَد.
هنگام برخاستن از جایی نیز آوازی ویژه دارد. در سخن نگنجد، باید دید و شنید.
سیامک زیبا یکی از یاران جنگل های بی نظیر هیرکانی شمال ایران بود. تفنگ بادی و ساچمه ای، تقریبن نسل اش را ور انداخته. ولی خوشبختانه هنوز در شمال میهن تک و توکی یافت می شود.
گذشته از تفنگ بادی و ساچمه ای، غارتگران جنگلتراش بی نهایت بیرحم و بی وطن که بخش های زیادی از جنگل های عزیز را به ویرانه بدل کرده اند، زیستگاه سیامک خوشخوان نیز ویران ساخته اند؛ و دارد می رود تا نسل آن زیبا برای همیشه در میهن ما وَر افتد.
مباد چنان! هرگز چنان مباد!
دلم خواهد یکی دریا بگریم
روم در دشت و در صحرا بگریم
بگویم درد دل را با غزالان
شوم با آهوان همراه بگریم
پاسخ
لیثی حبیبی – م. تلنگر گفت:
1402-02-14 در 11:14
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
دوستان توجه داشته باشند که منظور از جنگلتراشان بی نهایت بیرحم و بی وطن، قاچاقچیان چوب نیستند. آن ها بلایی دیگر اند. منظور “کسانی” اند که رسمن اجازه جنگلتراشی دارند. این ها نه فقط به آن بخش که اجازه ی بریدن درختان را دارند، بیرحمانه یورش می بَرند، بلکه مانند دزدان و قاچاقچیان چوب، بخش هایی را که اجازه بریدن ندارند نیز مورد یورش بیرحمانه قرار می دهند، و جنگل را دزدانه به ویرانه بدل می سازند، بی آنکه مسئولی به آن ها کوچکترین اعتراضی بنماید.
یکبار افسری شریف و میهن دوست به نام سرهنگ وحید اصلانی یک جمله، فقط یک جمله علیه غارتگران جنگل حرف زد؛ بلافاصله به وسیله ی مافیای جنگلتراش بازنشسته شد. رییس نیروی انتظامی ماسال سرهنک وحید اصلانی در آن بیان نیک خود گفته بود: بریدن درختان جنگلی خیانت است به میهن. لطفن به وبگاهِ «جنگل مظلوم» رجوع شود.
اهل تهمت و دروغ نیستم؛ هر گاه مسئولینی میهن دوست در سطح پایتخت پا پیش نهادند، هر جمله ی خود را با غمبارترین گواهان گریه آور به اثبات می رسانم. «این گوی و این میدان»، «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!»
در ضمن در جلسه ی بازنشستگی اجباری سرهنگ اصلانی شریف، طبیعت دوست و میهن دوست، همان ها که او را باز نشسته کردند؛ هر چه واژه های نیک بود خطاب به ایشان بیان کردند، تا به شعور او و مردم طبیعت دوست ماسال توهین کنند.
تالش ها می گویند: او که جنگل را غارت می کند، حتمن مورد خشم طبیعت قرار می گیرد و وحشتناک جواب خواهد داد.
به امید آن روز.
و نکته ای دیگر
حال شاید جناب بابک پارسا جم، بپرسند: آقای حبیبی پس «ارگ پارسَه» را چگونه بیان کنیم تا بیانی درست باشد؟
باید با همان قاعده کهن ایرانی بیان شود که در باب پارسَ شهر = پارسَه شهر، نوشتم.
پارسَ ارگ = پارسَه ارگ، درست است. که اگر به فارسی دری برگردانیم می شود، ارگِ پارس.
کوتاه: پارسَه یک نام نیست، پارسَه عبارت است از پارس + فتحه ی مضاف کهن.
چرا این نکته را برای بسیار بار تکرار کردم.
زیرا نزدیک دو ده سال است دارم در باب آن قاعده ی کهن ایرانی توضیح می نویسم؛ ولی متأسفانه از نظر مرکزنشینان حرف مرد یکی ست. یعنی همان غلط سابق را همچنان تکرار می کنند.
آیا آن ها انسان هایی کم سواد اند؟
خیر، در آنچه آموخته اند پر سواد می باشند؛ ولی از بخش بزرگی از دانش کهن ایرانی بی خبرند؛ کاملن بی خبرند. یعنی حتی تصور این را ندارند که فراز تالشی(تاتی، تالشی) دَرَه کَه(نام محله ای در تهران)، به چه معنی است.
چون آن دانش کهن ایرانی زیر غبار تاریخ چنان مانده، که دیگر پروفسور تاریخ و زبان و ادبیات نیز نمی داند، دَرَه کَه، دَرَه بَند(دَربَند – خلاصه) و … یعنی چه.
نام همه محله های تهران و اکناف با همین قاعده بسیار بسیار کهن ایرانی شکل گرفته.
در ضمن تالش ها به پوسته ی سر، شوره ی سر نیز مَک گویند.
فقط نام یک محله ی کهن تهران بعد ها به فارسی برگردانده شده، و آن خاک سفید است. اصل کهن آن سپیت خاک یا سپید خاک یا سپی خاک است(به سکون سین در هر سه حالت)
تهران پارس کنونی(نامی جدید) بین سپی خاک(به سکون سین) = خاکِ سفید(خاک سفید – خلاصه) و خاکِ سرخ(نارمک = سرخ خاک) قرار دارد.
سلام دوستان
لازم است دو نکته را اینجا نوشته و بروم پی کار خود.
1 – جناب مدرس جواب ندادند. در نتیجه من بحث را از سوی خود پایان یافته می دانم.
2 – آنجا که از گردانندگان سایت خواسته ام فقط منگفت اولی مرا منتشر سازند، به این مفهوم نیست که آن دو منگفت دیگر حتمن نباید منتشر شود. من نه فقط جمله ای، بلکه حتی سعی می کنم کلمه ای را بی دلیل بکار نبرم. در آن دو منگفت مطالب بسیار مهم و اساسی میهنی جای دارد. هدف من از آن درخواست این بود که بحث فقط در باب «بود و نبود ایران»(اِران، کیشوَر، پَهلَه) در هَزارَه های دور تاریخ با جناب مدرس صورت گیرد. زیرا من با حد اقل امکانات از روی دل سوزی اینجا و گاه در جا های دیگری قلم می زنم، و وقت بحث های پراکنده و بسیار وقت گیر را ندارم.
حال که جناب مدرس جواب ندادند، می بینم خیلی هم خوب شد که آن نظرات بسیار مهم بطور کامل منتشر شدند. همین
وقت بخیر. جناب لیثی از نوشته های شما استفاده ی خوبی میبریم اما نمیدانم چرا با رفع اشکالات هنوز که هنوزه اشتباهات تکرار و تکرار میشود و بمرور گفته های شما به فراموشی سپرده میشوند. کلمات و معنی کلمات هر چند ساده به نظر میرسند اما به دشواری به یاد سپرده میشوند و در نهایت فراموش. کلمات ماسالی و کردی و…خیلی برای ما تهرانی ها و دیگر نقاط کشور سخت ادا میشوند. من تا بحال کلمه ی مزک یا مژگ (مغز) را نشنیده بودم. برام جالب است اما چون دیگران نمیدانند به سرعت فراموش میشود چون تکراری جهت یادگیری عموم نیست. شاید با ادای کلمات مورد تمسخر هم قرار بگیریم. واقعا چه باید کرد.؟ سپاس از شما که در من گفت های خود تکرار میکنید.سد درسد از تکرارها خرسندم که یادآوری میشود.🙏🍀🌹 شاد و تندرست باشید.
سلام بانوی گرامی
من چکار دارم کی چگونه می اندیشد. من به دانش و حقیقت تاریخ تکیه دارم استوار.
در ضمن مَزگ فقط تالشی، تاتی، لوری، کردی و … نیست. این واژه در مادر فارسی(زبان پهلوی) نیز مَزگ است.
«مَغز، Mazg(پهلوی)، …»(واژه نامه ی عمید)
از این موارد می توان گذشت. سخن من در باب هَزاران هَزار واژه ی ایرانی است که کهن ترین دانش ایرانیان را با خود دارد. این دانش برای من آنچنان با ارزش است، که هر بار با دیدن آن چنان به شوق می آیم که در واژه مگنجد.
این دانش شگرف را ندیدن، صدای گمراهی را شنیدن است.
چندی پیش شما بانوی محترم در پیامی خصوصی خطاب به این خدمتگزار کوچک فرهنگی، از جمله نوشته بودید: «کلمات در کل همه چیز برایم تازگی دارد و شما این تازگی را برایم بوجود آورده اید.»
شما فکر می کنید فقط شما این تازگی را می بینید؟
خیر، همه می بینند؛ ولی سکوت جهان را فرا گرفته!
گاهی وقت ها شهامت گفتن و اعتراف کردن، از جنگ در جبهه ها دشوارتر است؛ آن کَس که این سخن دریابد، بیشک سَر است. بگذریم که این نیز بگذرد.
من به بخشی از حقیقت تاریخ رسیده ام و به آن عاشقانه می نگرم. زیرا این دانش شگرف زیر غبار تاریخ مانده، یک سرمایه ی بزرگ ایرانی و جهانی ست. چه بخواهند چون شما دلیرانه اعتراف کنند، و چه بخواهند بُزدلانه سکوت پیشه کنند؛ این دانش کشف گشته و با شکوه تمام خورشیدوار می درخشد. جلوی حقیقت خورشید نمی توان ایستاد.
سایه اندازان بسی بیچاره اند
…
من خودم فقط در این باب قلم نمی زنم؛ بلکه هم عاشق آن دانش شگرف وَه آور ام، وقتی هر بار از هَزاره های دور تاریخ می آورمشان به سرای امروزیان، تا آن ها را با خود ببرم به تماشاخانه ی دوردست تاریخ.
پیروز و شاد باشید
من واقعن بیش از این امکان نوشتن در اینجا را ندارم؛ ببخشید.
«واقعا چه باید کرد.؟»(برگرفته از نوشته بانو پوراندخت قبادی)
همانطور که «ماهی از سر گَنده گردد نی ز دُم»، ساختن، جایگزین کردن، نیکی را رواج دادن، فرهنگ سازی کردن نیز باید از بالادست آغاز گردد. زیرا تمامی امکانات میهنی در دست آن هاست. مثلن «فرهنگستان ادب فارسی» در تهران نه فقط ردیف بودجه دارد، بلکه گذشته از داشتن بودجه(امکانات اقتصادی فراوان)، امکانات و ارتباطات دیگری نیز دارد که خاص آن هاست. در نتیجه می توانند واژه های درست را رواج دهند.
برای این شدن، نباید الکی تعصبات مرکز گرایی بی پایه داشت. باید صادق بود. باید دانش، و آن هم دانشی که فقط یک نفر آن را داراست، را باید دید. وگرنه این بی مسئولیتی، به وسیله ی آیندگان و مردمان دانای دانش گرای میهن دوست بخشیده نمی شود. اگر یک فرد غیر یعنی کسی که از جمع آن ها نیست، سخنی درست و زیبا گفت، باید آن زیبایی را ارج نهاد و در مسیر فرهنگ و فرهنگ سازی از آن سود جست. متأسفانه این فعلن نیست.
آنچه از سوی این خدمتگزار کوچک فرهنگی مطرح شده فقط یک سخن درست نیست؛ بلکه دریایی از دانش کهن ایرانی ست؛ که در سطح پایتخت و کل کشور و جهان هیچ فرد دیگری آن را دارا نیست.
اگر در هر کشوری(چه پیش رفته و چه عقب مانده) کسی می آمد نام های محله های پایتخت آن کشور که هیچ کسی، حتی بزرگترین پسروفسور زبان و ادبیات، معانی آن ها را نمی داند؛ ریشه یابی و معنی می کرد. در آن کشور با آن کشفیات شگرف در حد انقلاب برخورد می کردند. سال هاست که از سوی این خدمتگزار کوچک فرهنگی چنان چیزی رخ داده؛ چیزی که فقط خاص این قلم است در بین کل هم میهنان ما در داخل و خارج میهن؛ ولی می بینی سکوتی کثیف جهان را فرا گرفته!
به همین خاطر است وقتی فرهنگستان ادب فارسی در تهران تصمیم می گیرد، طهران و طالش و اطاق غلط را تصحیح کند، همه ی ادارات رسمی پیروی می کنند. در نتیجه بطور اتومات مردم نیز پیروی کرده اَشکال نوین را بکار می برند.
حال بیایید ببینیم آیا بین صد، شصت و طالقان، طارم، طاسکو، صیراف(در جنوب ایران) و … غلط، کاملن غلط، و طهران طالش و اطاق غلط فرقی هست؟
خیر، کوچکترین فرقی ندارد.
ولی می بینیم آن سه غلط را که فرهنگستان با جهانی از امکانات وقتی اصلاح می کند، جامعه نیز می پذیرد. در ادارات حکومتی و دولتی و آموزش و پرورش و صدا و سیما موظف اند بپذیرند. در نتیجه ناگهان می بینی همه آن سه شکل غلط را درست می نویسند. وآن غلط های دیگر را که نام بردم، هنوز غلط نوشته می شود؛ زیرا بالا دستی ها آن ها را اصلاح نکرده اند.
کوتاه: بودجه و امکانات در دست آن هاست. در نتیجه می توانند کار های شگرف دیگری را ببینند و می توانند نبینند؛ عمدن نبینند! چنانکه نام محله های تهران را فقط یک نفر در جهان می تواند ریشه یابی کرده معنی نماید. ولی می بینیم که تا به امروز کسی آن وَه آور، آن باور نکردنی و شگرفی را ندیده!
آیا واقعن ندیده اند؟
حتمن دیده اند؛ و آن پشت از تعجب شاید حتی رنگشان پریده باشد. من سال های سال است دارم می نویسم و هم تکرار می کنم. باری، اگر بی تعارف سخن بگوییم، این کار باور نکردنی ست و در حد انقلاب است. ولی چون فرد از جمع «فرهنگستان ادب فارسی» نیست، تشخیص می دهند کار شگرف یگانه ی او را نبینند! و این بی آنکه بدانند، خوذزنی ست. یعنی آن سکوت کثیف قبل از اینکه ضد من باشد، ضد خودشان است.
زیرا مردم می پرسند:
کجا رفت انصاف و وجدان برار!*
چرا می گذاری ز خود این چنین یادگار؟!
سوال: آیا تاریخ و آیندگان این بی عدالتی عظیم و عریان را می بخشند؟
سوال مهمی ست، نه؟
* برار(گیلکی) = برادر
دو منگفت ارسال کردم که هنوز منتشر نشده؛ باید این نکته را هم بیفزایم که فعال سیاسی نیز نیستم، که بعضی ها آن را بهانه کنند.
از نظر هزینه دادن در راه انسان و انسانیت و طبیعت و هر چه زیباست، کمتر خانواده ای در بین ایرانیان است که مانند خانواده ی بزرگ ما(بزرگ از نظر کمی) در راه ایران هزینه داده باشد. این خانواده ی بزرگ بجز جان باختگان حد اقل پنج نفر مفقود الاثر دارد.
من نه فقط فعال سیاسی نیستم، حتی عضو یک گروه فرهنگی نیز نیستم. ولی فشار ناجوانمردانه بر من همزمان در خارج و داخل میهن بی سابقه بوده. در تاریخ نوین بشری سابقه ندارد که انسانی بیش از بیست سال زیر شکنجه های شبانه روزی روانی و جسمی باشد. حالا بیست و یکمین سال شکنجه و بیداد دارد می گذرد. اواخر ماه در این خانه اغلب نان خالی یافت نمی شود. سال هایت برای خریدن لباس رو به مغازه ای نرفته ام. دانشی را آورده ام و رایگان هدیه ی ملت کبیر ایران کرده ام، که در کل جهان یگانه است. یعنی نمونه ی دومی ندارد.
جالب ترین نکته این است که هر وقت در خارج از کشور مورد یورش های ناجوانمردانه ی باور نکردنی قرار می گیرم، بلافاصله آن یورش ها وارد کشور می شود. و این در حالی است که توانسته ام حتی یک سازمان ضد ایرانی تجزیه طلب را خنثی سازم و از کار اندازم.
اهل شعار های الکی، دروغ و تهمت نیستم. پس هر گاه انسان هایی میهن دوست و مسئول در سطح پایتخت پا پیش نهادند، محتوای هر جمله ام را به اثبات می رسانم.
و جالب این است که وقتی سازمانی ضد بشری و ضد ایرانی به نام “تالشستان” را از کار انداختم، دشمنان این سر زمین همان اهداف کثیف را در سازمانی کاملن مشکوک به نام “همواج” پیاده کردند.
راستی فرق بین “تالشستان” و “همواج” در چیست.
جواب من: تالشستان سازمانی بسیار خطرناک و تجزیه طلب بود با “زنده باد ایران!” یعنی چهره ای کاملن آشکار داشت. همه ی کار هایی که در یوگسلوی سابق انجام گرفته بود را در تالشستان پیاده کرده بودند. فقط مانده بود تجاوز به زنان یا یورش فیزیکی. که متوقف شان ساختم.
همان نقشه های کثیف ضد ایرانی را حالا دشمنان این سر زمین در سازمانی بسیار خطرناک تر از “تالشستان” دارند پیاده می کنند.
چرا بسیار خطرناک تر؟
زیرا سازمان ضد بشری و ضد ایرانی “همواج” چهره ای آشکار ندارد.
آیا همه همواجیان قصدی جنایتکارانه دارند؟
طبیعی ست که جواب خیر است. به همین خاطر اخیرن برای یکی از فعالین آن نامه ای خصوصی نوشتم تا اگر متوجه نقشه های جنایتکارانه ی سرهموجیان نیست، دریابد.
سوالی دارم از “تالشستانی ها” و “همواجیان” آیا کسی هیچ کسی که کوچکترین علاقه ای به میهن خود داشته باشد، جنگ و درگیری را در داخل میهن آغاز می کند؟
سوال مهمی ست، نه؟
و سوالی دیگر: این چه سازمان فرهنگی است که هر وقت فشار بر من در خارج از کشور به اوج می رسد، داخل نیز فورن حبیبی ستیزی را تشدید می کند؟!
در حکومت متأسفانه شعار فراوان دیده می شود، عمل اما بسیار کم است.
راستی چرا من در آلمان در یک آپارتمان اجاره ای نیمه ویران زندگی می کنم؟ پس خانه ی شخصی من در بیلاروس(روسیه سفید) چه شد؟
خانواده ای مافیایی که فقط و فقط برای پول پارو کردن از بین پناهندگان ایرانی بیلاروس به سفارت ایران در مینسک رفته بود؛ بزرگترین دروغ را علیه من ساخت و نیروی امنیتی ایران که ظاهرن بسیار هم قوی به نظر می آید، را بازیچه ی خود ساخت و در نتیجه از ماسال به من زنگ می زدند و تهدید می کردند. که در نتیجه با کمک پِن کلوب بیلاروس از آن کشور خارج شدم و خانه ام نیز از دستم رفت.
بار ها اعلام کرده ام و تکرار می کنم: آماده ام در دادگاهی علنی و ورود برای همگان آزاد به اثبات رسانم که خانواده ی مهین راد یک گروه مافیایی جنایتکار است. آن ها حتی فکر فردا را کرده اند؛ به همین خاطر در آلمان و آمریکا حساب بانکی دارند.
تا نگویند در دوردست نشسته، حرف می زند. من همینجا کتبن اعلام می کنم: آماده ام در دادگاهی با آن خانواده ی ضد بشری و ضد ایرانی و نوچه هایشان روبرو شوم و جنایات بیشمارشان را بر شمرم «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!»
شاید در جواب، کسانی بگویند، از مافیا هم می توان سود جست.
اینک جواب من: ناکس، لمپن و مافیا اگر سودش یک باشد، ضررش هَزار است و بیش.
یک نمونه ی تاریخی، آن ها که حکومت قانونی دکتر محمد مصدق را با کمک شعبان بی مخ ها در کودتای ننگین* ۲۸ مرداد در هم شکستند، چه سودی بردند؟
آن هایی که دکتر فاطمی میهن پرست و دیگر میهن پرستان را تیر باران کردند، ۲۵ سال بر حکومت شان افزوده شد.
زیان شان چه بود؟
آنقدر هست که در دو ده کتاب و بیش مگنجد.
و «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»
* معنی نَنگ در میهن ما غلط جا افتاده و از جمله من نیز گاهی بطور اتومات بکارش می برم.
معنی واقعی آن همینک در افغانستان بکار می رود.
نَنگ، واژه ای ست مانند تفنگ(تف اَنگ)، قشنگ(غش اَنگ = خش اَنگ) و …
نَنگ = نَه اَنگ = بی اَنگ، بی لَکه = پاک و مایه ی غرور و افتخار.
در افغانستان همیشه مترادف ناموس و همراه ناموس بکار می رود. و این معنی درست نَنگ است.
«نَنگ، اسم، پهلوی – شرم و حیا، آبرو و حرمت. به معنی زشتی و رسوایی نیز می گویند.»(واژه نامه عمید ص 1172)
حال که خدا حافظی کرده ام و دارم می روم پی کار خود، بگذار نکته ای لازم را هم بنویسم.
«خانواده ای مافیایی که فقط و فقط برای پول پارو کردن از بین پناهندگان ایرانی بیلاروس به سفارت ایران در مینسک رفته بود؛ بزرگترین دروغ را علیه من ساخت و نیروی امنیتی ایران که ظاهرن بسیار هم قوی به نظر می آید، را بازیچه ی خود ساخت»(برگرفته از منگفت من)
حال برای خوانندگان این سوال پیش می آید که آن «بزرگترین دروغ» چه بوده؟
یک روز پسر بزرگ مهین راد(سیامک مهین راد) در خیابان جلوی مرا گرفت و گفت: «ما به ایران گزارش کرده ایم که تو مسئول پناهندگان هستی»
با پوزخند بهش گفتم: من که سال هاست خانه نشینم و در هیچ جریانی فعال نیستم؛ داری جوک میگی؟!»(نقل به مضمون)
با پر رویی تمام گفت: «به هر حال ما این کار را کرده ایم.»
دیدم در جا هایی پشتیبان دارد و مأمور است که با من آنگونه حرف بزند.
در ضمن آن دروغ و جنایت که بعد ها دروغ ها و جنایات بیشماری را با خود داشت، در زمان آقای خاتمی آغاز شد و در آلمان در زمان آقای شرودر ادامه یافت و تا به امروز ادامه دارد.
و حالا من معنی اصطلاح مشهور ایرانی «یک شبه پیر شدن» را بسیار بسیار دقیق می دانم.
این نیز بگذرد!
امروز منگفتی در نظرگاه آخرین پست خود منتشر ساختم که اینجا نیز می گذارم.
و تا روز و روزگاری دیگر با همه خدا حافظی می کنم.
«سلام دوستان
چندی پیش نوشتم که بعد از انتشار 111 واژه ای که ریشه یابی و معنی کرده ام، ده واژه نیز خام می گذارم و پیشاپیش می دانم که هیچ کس را توان حتی شکافتن، ریشه یافتن و معنی کردن یکی از آن ها نیست. از آنجایی که به دلیل مشکلات بیشمار نتوانستم همه ی 111 واژه ی معنی شده را منتشر سازم، شرمنده ام.
حیف که این دانش کهن، شگرف، باور نکردنی، وَه آور و بسیار بسیار مهم ایرانی اینگونه بی یاور مانده است.
اشک من بهرت همه دریاوش است
آب نیست این چکه های آتش است
ولی 10 واژه ای که قول داده بودم خام منتشر کنم را این زیر می گذارم تا دوستان دانشمندی که می خواهند به آن ها بپردازند، وقت کافی داشته باشند برای پردازش.
بر می گردم و کل 111 واژه را منتشر می کنم، و بعد در ریشه یابی سد(100) واژه ی پنجم، این ده واژه ی خام را نیز شکافته، ریشه یافته، معنی می کنم. همین.
پژواگ
پژمان
پژمُرانیدن
پژمردن
پژولاندن
پژولیدن
پَژوهان
پژوهش
پژوهشگر
پژوهیدن