سهشنبه بیستم تیرماه، احمدرضا احمدی، شاعر نوپرداز، پس از هشتادوسه سال زندگی پُربار و چاپ دفترهای شعر فراوان، روی در نقاب خاک کشید. او از تاثیرگذارترین شاعران روزگار خود بود و شیوهای از سرایش را پدید آورد که بیپیشینه و استوار به چارچوبهای نواندیشانه و مدرن بود و پیوندی با شعر کلاسیک و حتا شعر نو نیمایی نداشت.
دو سال پیش، ماهور، دختر احمدرضا احمدی، در یادداشتی دلانگیز و خواندنی، به بهانهی هشتادویک سالگی پدرش، نوشته بود: «چقدر سخت است از کسی بنویسی که تمام خوبیست. چقدر سخت است دختر شاعر محبوبت باشی. چقدر سخت است مادر پسرکی هشتادویکساله باشی که دلش هنوز مدادرنگی و آلبالو خشکه میخواهد و چقدر آسان و عاشقانه است وقتی روزی هزاربار صدایت میزند و میگوید: ماهور رنگهایم تمام شده؛ بذر لادن خریدی؟ ناهار چی خوردی؟ گربهها چطورن؟ چای دم میکنی؟… و چقدر غمانگیز است وقتی میگوید: دو ماه دیگر باطری قلبم را باید تعویض کنم، لثهام زخم شده و دندانم زبانم را میزند، امروز قندم پایین بود، چقدر تنها شدهام، دوستانم یکییکی رفتند، میل به غذا ندارم، کمردرد امانم را بریده… و چقدر با تمام دردها و غمهایش، زندگی را زندگی میکند، شعرهایش را پاکنویس میکند، عکس کسانی را که دوست میدارد روی میزش میچیند. با باغبان ساختمان از روی بالکن صحبت میکند. چه لذتی دارد وقتی دکمههای پیراهن چهارخانهاش را میبندم، چه کیفی دارد وقتی ناخنهایش را میگیرم و گردن لاغرش را نوازش میکنم. چه حالی دارد وقتی دنبال عینکش میگردم و کتابی را از میان آن همه کتاب پیدا میکنم. چه عشقی است وقتی پتو را رویش میکشم، میبوسمش و او میگوید: لای در را باز بذار و چراغ را خاموش کن».
احمدرضا احمدی در چشم همهی دوستان و آنهایی که او را از نزدیک میشناختند، چنین بود: انسانی مهربان، همراه، بیهیچ کینه و دلآزاردگیای از دیگران و بسیار خوشسخن و بذلهگو.
شوخطبعیهای هوشمندانهی احمدرضا احمدی
دوستان و نزدیکان احمدرضا احمدی او را نه تنها با شعرهایش که با شوخطبعیهای او یاد میکنند. زبان طنزآمیز احمدی سرشار از شادی و خندههای فراوان برای همنشینانش بود. احمدی در سخنگفتن طنزی درخشان داشت، هرچند در شعر جدی و تلخگو بود. دامنهی شوخیها و طنزگوییهای احمدی حتا دامن شعرهای خودش را هم میگرفت. او در گفتوگویی، دربارهی نخستین آشناییاش با همسرش گفته بود: «یکی از کتابهای شعرم را به او دادم. با این کار نزدیک بود ازدواجمان به هم بخورد! چون کتاب را به پدرش نشان داده بود و او گفته بود هر که این را نوشته دیوانه است»!
از طنزگوییهای او یکی هم این بود که میگفت: «خیلی دیر دیپلم گرفتم. زمانی که رفته بودم سربازی، فرماندهمان به من احترام میگذاشت، از بس سنم بالا بود»! یا وقتی از او پرسیده بودند حرف فلسفی چیست؟ گفته بود: «حرف فلسفی آن است که کسی متوجه نشود»! از شوخیهای بامزهی دیگر، این را از زبان او بازگو کردهاند که گفته بود: « در آغاز آشناییام با همسرم به او گفتم: در زندگی از من توقع سه چیز را نداشته باشد: یکی زبان انگلیسی، یکی شجاعت و یکی دیگر هم رانندگی»!
احمدی شوخطبعی را بخشی جدایی ناپذیر و بایسته برای زندگی سخت و تلخ آدمی میدانست و میگفت: ««ملتی که با شوخی بیگانه است، لَنگی دارد. مثل آدمی میماند که فقط یک کلیه دارد».
احمدرضا احمدی و مِهرورزیهای رفیقانه
احمدرضا احمدی نهتنها شاعری نامدار که انسانی مهربان و دلسوز بود. مسعود کیمیایی، دوست دیرینهی احمدی، او را «احمدِ همیشهرفیق» مینامید و از یاریهای پیوستهی احمدی به دوستان دور و نزدیکش یاد میکرد. احمدی مهربانی را بهنهایت میرساند و از خُردهگیری و نقد کسی رنجشی به دل نمیگرفت. میگفت: «کینه داشتن هم حوصله میخواهد که من ندارم. به هر حال هر کس راه خودش را میرود و من نمیتوانم قاضی باشم. خود تاریخ آدم را سَرند میکند و نشان میدهد که هر کس چهکاره بوده». این سخن، نشانهای از مِهر احمدرضا احمدی به انسان و جهان بود.
احمدرضا احمدی دوستانش را از یاد نمیبُرد و اگر یاریای به او کرده بودند، حقشناس بود. این را هم بارها بر زبان میآورد که: «شانس زندگی من شاید این بوده که آدمهای بزرگی در مسیر حرکت من قرار داشتهاند؛ کسانی مثل ابراهیم گلستان، سیاوش کسرایی، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، مسعود کیمیایی و دیگران».
در این میان، دوستی احمدی با مسعود کیمایی معنای دیگری داشت. آن دو از کودکی و در یک محله با هم بزرگ شده بودند و در همهی سالهای زندگی دوستیشان پایدار ماند. احمدی میگوید: «زمانی که در سال 1372 سکته کردم، در سیسییو وقتی دوباره چشم به این دنیا باز کردم، اولین چیزی که از همسرم پرسیدم این بود که: کیمیایی کجاست؟».
دربارهی شعر احمدرضا احمدی
با آن که احمدی در گفتوگوها، شوخی و خنده را از یاد نمیبُرد، در شعر بسیار جدی و حتا افسرده و مرگاندیش بود. این نکته را خود او هم به زبان میآورد و میگفت: «شعرهایی که من گفتهام غمانگیزترین شعرهای جهان است». از اینرو، برجستهترین ویژگی شعر او را باید مرگاندیشی دانست. در کمتر شعری از احمدی میتوان طعم تلخ و گزندهی مرگ و پایان زندگی را نچشید، یا از یاد بُرد.
احمدی به چارچوبهای ادبی باور نداشت و شعری بهتمام معنی «رها» میگفت؛ بهویژه چارچوبهای عروضی شعر را ناسودمند و بیفایده میدانست و میگفت: «قالب عروضی دستوپای شاعر را میبندد». او شاعر شدن را چیزی جدای از «ادیب» بودن میدانست و میگفت: «اگر به دانشکدهی ادبیات میرفتم، ذوقم کور میشد». به وزن شعر (عروض) نیز هیچ باوری نداشت و به طنز میگفت: «به من میگویند شاعر بیوزن. با این حساب، من اولین شاعری هستم که میفرستندم به کرهی ماه»! وقتی هم از او پرسیده بودند: شعر تو چه ویژگیای دارد؟ شوخطبعانه پاسخ داده بود: «شعر قدیمی، وزن و قافیه و معنی داشت. شعر نو وزن ندارد، شعر سپید وزن و قافیه ندارد اما معنی دارد. خیالتان را راحت کنم، شعر من نه وزن دارد، نه قافیه و نه معنی»!
ویژگی دیگر شعر احمدرضا احمدی دوری از سیاستورزی است. شعری از او نمیشناسیم که خواسته باشد در آن روشن از سیاست سخن بگوید. شعر او گرایش سیاسی ندارد. شعر او شعر زندگی است.
برخی خواستهاند شعر احمدی را فرا واقعگرایی (سوررئالیستی) بدانند که برپایهی تخیلی شکل گرفته که با جهان نمایان (:جهان محسوس) پیرامون ما پیوندی کم دارد و برپایهی تخیلی آزاد و رها است. برخی هم شعر احمدرضا احمدی را پوچگرا و هیچانگار (دادائیستی) گمان میبَرند که ویرانی زیباییشناسانهی جهان ِ خو کردهی ذهنی و دیداری (:عینی) ما را در پی دارد. اما این برداشتها ناروا بود. درست است که دفترهای شعری آغازین احمدی دشواریاب و حتا معناپریش است، اما او با انتشار کتاب شعر «هزار پله به دریا مانده است» (در سال 1364) رو به سوی شعر آسانیاب و برگرفته از رویدادهای پیش روی زندگی آورد. با این همه، احمدی پیشگام شعری بود که به «موج نو» آوازه پیدا کرد و ویژگیهای یگانهی خود را داشت. سپستر کسانی مانند بیژن الهی و بهرام اردبیلی از رهروان موج نو شدند اما تنها کسی که به این شیوهی از شعر وفادار ماند، احمدرضا احمدی بود. شمس لنگرودی، شاعر و منتقد ادبی، دربارهی ویژگی شعر احمدی و موج نو نوشته است: «پیدایش موج نو، مسیر شعر ایران را پس از نیما و شعر سپید شاملو، تغییر داد و بخش قابل ملاحظهای از شاعران دههی چهل را به جانب خود کشانید. سالها بعد، یک پس از دیگری از راه ماندند و فقط احمدی بود که پیگیر و خستگیناپذیر به راهاش ادامه داد و شعر موج نو را تثبیت کرد».
شعر موج نو احمدرضا احمدی بازتابهای تندی هم داشت و پیروان شعر کلاسیک ایران و حتا برخی از سرایندگان شعر نو، شعر احمدی را بازیگری، بیذوقی، بیهنری، شعرسازی و ناپخته میدانستند. اما این دست سخنهای دشمنانه، کینهتوزانه و نادرست بود.
دفترهای شعر پُرشمار
احمدی کتابهای شعر پُرشماری انتشار دارد. چندین سال پیش، نشر چشمه همهی دفترهای شعر او را در سه جلد پُربرگ در دسترس دوستداران شعرش گذاشت. پس از انتشار آن سهجلد، باز هم دفترهای شعر احمدی پشت سر هم چاپ شد. از این دید، او شاعری با مجموعه شعرهای بسیار پُربرگوبار بود.
نخستین شعری که از احمدرضا احمدی چاپ شد، در سال 1341 خورشیدی و در مجلهی پُرتیراژ «کتاب هفته» بود. نخستین کتاب شعری هم که از او انتشار یافت «طرح» نام داشت که با کمک مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان و اسفندیار منفردزاده، با شمارگان پانصد جلد، چاپ کرد. آنها که دوستان نزدیک احمدی بودند، پولهایشان را روی گذاشتند و کتاب را چاپ کردند. احمدی دربارهی نخستین دفتر شعرش -طرح- گفته بود: «نخستین دفتر شعرم با زمانهی خودش آشتیناپذیر بود و برای من دشنام آفرید. اما من این اقبال شگفت را داشتم که نخستین خواننده و حامی این کتاب، فروغ فرخزاد بود که با جسارت، شعر مرا در کنار شاعران شعر نیما و شاملو و دیگران نهاد».
چندی پس از آن احمدی با دوستانش محمدعلی سپانلو، اسماعیل نوریعلا، نادر ابراهیمی، اکبر رادی، مهرداد صمدی و بهرام بیضایی، گروه ادبی «طُرفه» را شکل داد. دومین کتاب شعر احمدی به نام «روزنامهی شیشهای» به دستیاری این گروه چاپ شد. دفتر شعر روزنامهی شیشهای آوازهی بسیاری برای احمدی به ارمغان آورد و او را از پیشگامان شعر نوین ایران ساخت؛ شعری که بهتمامی تازگی داشت و بیپیشینه بود. احمدی در این دفتر شعر (و شعرهای دیگرش در همهی سالهای زندگی) خود را از قانونها و بایدونبایدهای شعر کلاسیک و شعر نو ایران رها و به سخن مسعود کیمیایی: «رویاهایاش را به کلمه و واژه تبدیل کرده بود». چنین کاری بیباکی و دلیری میخواست. احمدی چنان شجاعتی را داشت و گام در راهی نو گذاشت. برای همین است که در اشاره به کارهای سینمایی مسعود کیمیایی و شعر خودش گفته بود: «هر دویمان در کارمان تحول ایجاد کردهایم. یعنی همانطور که او در سینما راهی را برای دیگران آسفالت کرده، من هم همانند این کار را در ادبیات انجام دادهام. شاید تنها تفاوتمان این باشد که من بیشتر از او دشنام شنیدهام»!
احمدی در شعرهایش وامدار کسی نیست. به سخن خود او: «من با قطبنمای خودم حرکت کردم، نه با قطبنمای فرسودهی نقادان. من از کسی تقلید نکردم. بهگمانم حتا از خودم هم تقلید نکردم. من در جادهای گام نهادم که مملو از سنگ و خار و ناامنی و ظلمات است».
شعر احمدی درونمایههای عاشقانهی اندکی دارد. خودش باور داشت که: «در کتابهای من، جای عشق را مرگ گرفته» و میافزود: «گاهی که دوباره به کتابهایم نگاه میکنم و آنها را روق میزنم، متوجه میشوم چقدر این حضورِ مرگ عجیب است». شاید تنها کتاب او که رنگوبوی شعر عاشقانه دارد، دفتر شعر «هزار پله به دریا مانده است» باشد. این کتاب در سال 1364 انتشار یافت و چند سال پس از آن به چاپ دوم رسید.
احمدی برای کتابهای شعرش نامهای طولانی و درازدامنی برمیگزید که بیشتر به جملهای خبری میمانست؛ مانند: «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»(1389)، «چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود» (1386)، «ساعت 10 صبح بود» (1385)، «یک منظومهی دیریاب در برف و باران یافت شد» (1381)، «عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» (1378)، «من سفیدی اسبها را گریستم» (1350) و نمونههای دیگر. این نامها، با همهی طولانیبودن، زیبا و بسیار خیالانگیزند.
احمدرضا احمدی و شعر برای کودکان
احمدی در آغاز جوانی به کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان، که در آن زمان زیر نظر فیروز شیروانلو بود، رفت و کارمند آنجا شد. نخستین کتابی که در کانون برای کودکان چاپ کرد در سالهای آخر دههی چهل بود و «من حرفی دارم که فقط شما بچهها میتوانید باور کنید» نام داشت. عباس کیارستمی نقاشیهای کتاب را کشیده بود. اما شگفت است که این کتاب را توقیف کردند و هیچگاه چاپ نشد! اما احمدی دست از تلاش نکشید و تا پایان زندگی کتابهای کموبیش بسیاری برای کودکان و نوجوانان نوشت که همگی نامهای زیبایی داشتند؛ مانند: «نوشتم باران، باران بارید» (1384)، «پسرکی به نام احمدرضا احمدی گم شده است» (1389)، «سبد حصیری و فرفرههای رنگی» (1389) «پروانه روی بالش من به خواب رفته بود» (1390)، «عمر هفت چوبکبریت کوتاه بود» (1390) و شمار بسیار دیگر.
کار مهم احمدی در کانون، ترکیب شعر و موسیقی برای کودکان بود. او به کمک آهنگسازان برجسته، گنجینهای بیمانند برای کودکانونوجوانان فراهم آورد و در این گونه کارها پیشگام دیگران بود.
بُرشهای کوتاهی از زندگی احمدرضا احمدی
نیاکان احمدی از زرتشتیانی بودند که از یزد به کرمان کوچ (:مهاجرت) کرده بودند. او در روز 30 اردیبهشتماه 1319 در کرمان زاده شد. کلاس نخست دبستان را در کرمان و در مدرسهی کاویانی که ویژهی کودکان زرتشتی بود، درس خواند. در سال 1326 به همراه خانواده به تهران آمد و سالهای دیگر کودکیاش را که همزمان با رویدادهای ملیشدن صنعت نفت بود، در پایتخت گذراند. از سال 1349 در کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان سرگرم کار شد و مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار، ویراستار کتابهای کانون و نویسندهی چندین کتاب برای کودکان بود. احمدی در سال 1373 بازنشسته شد. افزون بر کتابهای شعر، چندین کتاب بهنثر نیز انتشار داد، هرچند نثر او ویژه و شعرگونه بود. کتابهایی مانند: «نثرهای یومیه» (1359) و «حکایت آشنایی من» (1373) که جستارهایی دربارهی دوستان نزدیک و نامآورش است؛ کسانی مانند: فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، مهدی اخوان ثالث، ابراهیم گلستان، بیژن جلالی، سهراب شهیدثالث، مسعود کیمیایی و چندین نامآشنای دیگر.
گفتگو با هنرمندان و ضبط صدای آنها، از دیگر کارهای احمدی بود او با پرویز کلانتری، علی تجویدی، حسین دهلوی، فریدون شهبازیان، پروین دولتآبادی، هوشنگ ظریف، فرامرز پایور، همایون خرّم، محمدعلی اسلامی نُدوشن، محمد قاضی، فریدون مشیری و بسیاری دیگر گفتوگو کرد و صدای ضبطشدهشان را در مجموعهای گرانبها و ماندگار، گِرد آورد.
از کارهای دیگر احمدرضا احمدی، ویراستاری کتاب، نمونهخوانی کتابهای در حال چاپ، صفحهآرایی کتاب و شعرخوانی در آلبومهای موسیقی بود.
احمدرضا احمدی در سال 1361 با شهره حیدری پیمان زناشویی بست. ثمرهی ازدواج آن دو، دختری به نام «ماهور» است. همسر احمدی در گفتوگویی، دربارهی همدلی احمدی با دخترش ماهور گفته است: «رفتار ماهور و احمدرضا بهگونهای است که انگار ماهور مادر احمدرضاست».
پایان یک زندگی پُربار
احمدرضا احمدی زمانی گفته بود: «خود ِ مرگ چیز خیلی بدی نیست، فقط ابتدایش سخت است»! این سخن او، شوخی و طنازی بود. اما سخن جدی او در گفتگویی با احمد طالبینژاد، منتقد سینما، است که گفته بود: «از عمری که از خدا گرفتهام راضی هستم و اگر بمیرم فکر نمیکنم چیزی را باختهام».
میراث شعریای که احمدرضا احمدی از خود بهجا گذاشت، ماندگار است، اما دشوار است گمان ببریم راهروان و پیروانی خواهد داشت. شعر او، با مصراعهای کوتاهکوتاهاش، تنها و تنها ویژهی خودش بود و «تقلیدناپذیر» است.
شعری از احمدرضا احمدی
«شتاب مکن
که ابر بر خانهات ببارد
و عشق
در تکهای نان گم شود.
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد.
آدمی در سقوط کلمات
سقوط میکند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات کال و نارس را
به عابران تعارف میکند.
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق میشکند و میمیرد»!
یادش گرامی باد.
*یارینامه: بازگفتها (:نقلقولها) از احمدرضا احمدی در این یادکرد، برگرفته از کتاب «مردی که شبیه شعر خودش نیست (دربارهی احمدرضا احمدی)» است که بهکوشش ناصر صفاریان در سال 1391 و بهدستیاری نشر ثالث چاپ شده است؛ و نیز «کتاب منتخبات»، برگزیده اشعار احمدرضا احمدی- نشر افکار، 1381. و نیز: فصلنامهی «گوهران»، شمارهی ویژهی احمدرضا احمدی (تابستان 1386).