بامداد 21 تیرماه 1402 یکی از روزنامهنگاران پیشکسوت و نویسندهی نامآشنای ادبیات داستانی درگذشت. نویسندهای که خاطرهساز چند نسل با عاشقانههای ایرانی بود. ر. اعتمادی در 90 سالگی جان و جهان را بدرود گفت.
گفتوگوی خبرنگار امرداد با زندهیاد ر.اعتمادی با عنوان «ر.اعتمادی؛ ساکن محلهی غم» در بهمنماه 1395 خورشیدی در رویهی چهارم (ادبوهنر) شمارهی 395 این هفتهنامه چاپ شد. امروز بهبهانهی درگذشت این نویسنده اینگفتوگو در تارنمای امرداد بازنشر میشود.
در دنباله این گفتوگو را بخوانید:
ر. اعتمادی، «رجبعلی اعتمادی» در سال ۱۳۱۲ خورشیدی در شهر لار استان فارس زاده شد. در سال ۱۳۳۵ پس از پایان دورهی سربازی، در آزمون آموزشی روزنامهی اطلاعات شرکت کرد و به عنوان نفر ششم وارد روزنامهی اطلاعات شد.
اعتمادی بنیانگذار و سردبیر نخستین مجلهی ویژهی نسل جوان ایران بود. مجلهی «جوانان» از نشریههای اطلاعات در دههی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، با سردبیری اعتمادی (۱۳۴۵–۱۳۵۹) یکی از پرفروشترین مجلههای ایران بود که فراتر از مرزهای ایران و در دیگر کشورهای فارسیزبان همچون افغانستان و تاجیکستان خوانندگان خود را داشت.
«ر. اعتمادی» یکی از کمشمار رماننویسان ایرانی همروزگار (:معاصر) ما است که چندین نسل از جوانان ایرانی، با همهی دشواریهایی که در چاپ کتابهایش با آن روبهرو بوده، بسیاری از کتابهای او را خواندهاند و میشناسند. اعتمادی از سالهای پایانی دههی ۵۰ تا پایان دههی ۷۰ نمیتوانست با نام خود چیزی را به چاپ برساند، اما رونوشت(:کپی)های غیرمجاز کارهایش، از کتابهای پرفروش دستفروشان پیرامون میدان انقلاب بود.
گروه ادب و هنر امرداد با «ر. اعتمادی» نویسندهی چهار نسل از خوانندگان رمان در ایران گفتوگو کرده است که در دنباله میخوانید.
نویسندگان همروزگار شما کششهای(:تمایلات) ایدئولوژی چپ یا راست داشتند. شما از کدام دسته نویسندگان بودید؟
پیش از آغاز گفتوگو نیاز میدانم بگویم من هم مانند همهی ایرانیان به میهنم مهر میورزم اما این مهرورزی شاید در میان مردم استان فارس ویژهتر باشد و شاید به این شوند است که بخشی از گذشتهی درخشان تاریخ ایران در این استان پا گرفته است. من هم مانند همهی مردم فارس بسیار ملیگرا هستم. در ۱۲ سالگی به تهران آمدم. در دوران دبیرستان به شوند نوشتن انشاهای زیبا و کنفرانسهایی که میدادم دستههای چپ از من خواستند تا به آنها بپیوندم، اما من به پانایرانیستها گرایش داشتم. به یاد دارم که شعار «فلات ایران به زیر یک پرچم» را به دیوار اتاقم چسبانده بودم. همزمان با پایان دبیرستان، مبارزات ملی شدن صنعت نفت آغاز شده بود و من در همان زمان به جبههی ملی پیوستم و این گزینش من برگرفته از مهر به ایران و ملیگرایی بود. در مجلهی «جوانان» که سردبیر آن بودم، همیشه یک بخش تاریخی داشتیم که چهرههای تاریخی را به زبان امروز بازسازی میکردیم یا از رخدادهای ایرانی مینوشتیم. برای نمونه نوشتاری را با نام «شناسنامهی قوم ایرانی» به قلم «سبکستین سالور» در ۳۰ شمارهی پیدرپی داشتیم که وی از شاگردان دبیرستان فیروزبهرام بود و سپسها از شاگردان استاد نیداوود هم بود. باید بگویم خوشبختانه مهر به ایران را در سراسر زندگیام نگاه داشتهام.
ادبیات داستانی و رمان فارسی در زمانهی اکنون چه جایگاهی دارد؟
باید گفت رمان، امروزه در جهان دچار دگرگونی شده است و این چیزی است که ما هنوز به آن نرسیدهایم. رمان دیگر آن کتاب سپند(:مقدس) که نسلی را راهنمایی میکرد نیست. رمان در گذشته به گونهای نقش آموزگار را در هازمان(:جامعه) داشت. نویسندگان جاودانی همچون سارتر، هوگو و تولستوی با پدیدار شدن در جایگاه فیلسوف، جغرافیدان، تاریخنگار و زبانشناس، در رمانهایشان نقش آموزگار مردمان را بر دوش داشتند. با پیدایش مردمسالاری(: دموکراسی) و قانون عرضه و تقاضا، رمان جایگاه سپند خود را از دست داد و نویسندگان امروزی وارد بازار روز شدهاند. با چاپ هر کتاب، کتاب دیگری جایگزین آن میشود و نویسندگان پیرو قانون عرضه و تقاضا پیش میروند، چون دیگر به جاودانگی کتاب باور ندارند. رمانهای امروزی بیشتر جنبهی سرگرمی دارد. رمان همچون آینهای است که هازمان را در خود پدیدار میکند و نویسنده هیچ دخالتی در شخصیتسازی ندارد. از اینرو زبان پندآمیز و نقش آموزگاری در رمان به تمامی جایگاه خود را از دست داده است. اما برمیگردیم به جایگاه رمان در ایران؛ در گذشته نویسندگان ما بیشتر از ایدئولوژی چپ تاثیر میگرفتند و اگر نویسندهای نمیخواست در چارچوب این ایدئولوژی بنویسد، به عنوان نویسندهی ناپسند(:مبتذل) یا سرگرمکننده برچسب میخورد. به یاد دارم گروهی از دانشجویان چپگرا به سراغ من آمدند و گفتند رمانهای شما که پرخواننده و پرفروش هستند، چرا دربارهی زندگی کارگران و درماندگان نمینویسی و من در پاسخ گفتم هازمان تنها یک گل را نمیپسندد و سلیقههای گوناگون را دربر میگیرد و البته من کتاب سیاسی نمینویسم، چرا که کتاب سیاسی را کتاب روز میدانم که با از میان رفتن آن ایدئولوژی آن کتاب هم میمیرد. اما داستان مهر و دلدادگی، داستانی ماندنی است چون مهر با روح انسان سروکار دارد و همیشگی است.
ادبیات فارسی دارای چه جایگاهی در ادبیات جهان است؟
ادبیات فارسی یکی از پرمایهترین(:غنیترین) ادبیات جهان است. من هماکنون سرگرم نوشتن داستانی هستم که ایدهاش را از «منطقالطیر» عطار، سفر پرندگان در جستوجوی سیمرغ گرفتهام. هنگامی که سرودههای عطار در هفت وادی را میخوانم، میبینم آثار ادبی بیش از ۷۰۰ سال پیش در ایران دارای چه گیرایی و توانایی بوده است. منطقالطیر به ۴۵ زبان زندهی دنیا برگردانده شده است و شوربختانه این در حالی است که برخی جوانان ما حتا نام آنرا نشنیدهاند. جوانان ما گذشته را فراموش کردهاند و این یکی از رنجهای بزرگ من است. اگرچه ادبیات فارسی توانایی درخشش دوباره در بازارهای جهانی را دارد، اما ما همواره با یک دشواری در این راه روبهرو بودهایم؛ آثار ما به زبان فارسی است و برای رفتن به بازارهای جهانی باید به دیگر زبانها برگردانده شود، اما در برگردان به زبانهای دیگر دچار کاستیهایی میشود چون برگردان فارسی نمیتواند روح آن سروده یا اثر ادبی را به خواننده برساند. به باور من کسانی که دوستدار ادبیات فارسی هستند باید زبان فارسی را یاد بگیرند و بتوانند سرودهی فارسی را به فارسی بخوانند و روح جاری در این سرودهها را دریافت کنند. چنانچه بسیاری از خاور(:شرق)شناسان این کار را کردهاند. برای نمونه «آنماری شیمل» کتابی دارد با نام «شکوه شمس». از آنچه از این کتاب دریافت میشود پیداست که این بانوی خاورشناس آلمانی، با زبان فارسی آشنا بوده و به درستی با سرودههای عرفانی در پیوند بوده است که چنین کار درخشانی را در زمینهی عرفان ایرانی نوشته است.
نویسندگی را با نوشتن کدام رمان و با چه درونمایهای آغاز کردید؟
دو داستان بلند من درونمایهی اجتماعی داشتند. جوان بودم و تشنه و دوستدار پرداختن به درونمایههای اجتماعی. داستان نخستم در همین زمینه «توییست داغم کن» بود که در آن به دگرگونیهای اندیشه و نگرش نسلها پرداختم. داستان برگرفته از زندگی شبانهی من و دوستانم بود. این کتاب در پنج هزار نسخه چاپ شد و در هفتهی نخست پس از چاپ نایاب شد. در آن زمان دو گروه از نویسندگان بدون اینکه کتاب را بخوانند به آن تاختند. «چپها» که به آثار نویسندگان پرخواننده میتاختند و «راستها» که به این محبوبیت رشک میورزیدند. شوربختانه فضای ادبیات ما در سدهی بیستم دچار تنگنظری بود و ما به جای پدید آوردن زمینهای برای شکوفایی تواناییهای یکدیگر، دشواری و تنگنا پدید میآوردیم. پس از دیدن واکنشهای تهاجمی از سوی این دو گروه، کتاب را برداشتم و به مجلهی «راهنمای کتاب» که اصیلترین نشریهی روشنفکری ایران بود و زندهیاد ایرج افشار آن را اداره میکرد، بردم. از مجله خواستم رمان را بخوانند و نقد کنند تا من هم تکلیف خودم را بدانم. رمان را خواندند و 17 رویه(:صفحه) نقد نوشتند و از این رمان سپاسداری(:تجلیل) کردند.
ویژگی شما در نویسندگی چیست؟
نویسندگان زیادی در جهان برای نوشتن یک رمان، با شرایط واقعی دست به گریبان میشوند و در دل رخداد میروند. برای نمونه «ارنست همینگوی» به اسپانیا میرود و در جنگهای اسپانیا شرکت میکند و داستان «زنگها برای که به صدا درمیآیند» را مینویسد یا «جک لندن» برای نوشتن «سپید دندان» به قطب جنوب میرود. زندگی من با روزنامهنگاری آغاز شد و ویژگی یک روزنامهنگار دیدن و روبهرو شدن با رخدادها است. این ویژگی و دیدگاه در رماننویسی، در من هم رخ داد. برای نمونه رمان «شب ایرانی» که بسیار مورد توجه زنده یاد جمالزاده، پدر داستاننویسی مدرن ایران قرار گرفت و پیشگفتار آن را نوشتند، بر پایهی داستان واقعی خودکشیِ یک پسر آلمانی به خاطر یک دختر ایرانی نوشته شد. من برای نوشتن این رمان به آلمان رفتم و آن دختر را پیدا کردم تا داستانم را بر پایه آن رخداد واقعی بنویسم. همچنین برای نوشتن رمان «ساکن محلهی غم» دو ماه در شهر نو و با ساکنان آن کوی و برزن زندگی کردم. هر روز پس از پایان کارم جامههای ژنده میپوشیدم و خودم را به شکل جوانان آن محله درمیآوردم و به آنجا میرفتم تا ببینم زندگی جوانان آنجا چگونه است که برآیند آن همین رمان شد. گرچه به شوند(:دلیل) نوشتن این رمان در آنزمان محاکمه شدم!
از محاکمه به جرم نوشتن یک رمان گفتید. در اینباره بیشتر بگویید.
در گذشته کتاب به گونهی امروزی در ادارهای ممیزی نمیشد. برای نمونه کارهای جلال آل احمد و احمد شاملو که از مخالفان حکومت بودند، چاپ میشد. پس از چاپ کتاب اگر از نویسنده و کتاب شکایت میشد، دادگاه برپا میشد و در صورت محکوم شدن، از چاپ دوبارهی کتاب جلوگیری میشد. همین امروز در افغانستان و پاکستان ممیزی چاپ کتاب وجود ندارد. امروز هم آرزوی من و بسیاری دیگر از نویسندگان این است که وزارت ارشاد در آغاز، پروانهی چاپ کتاب را بدهد و اگر پس از چاپ، به انتشار آن خرده گرفته شد، در دادگاه به آن رسیدگی شود. پس از چاپ کتاب «ساکن محلهی غم» یک سازمان قدرتمند از من شکایت کرد و اتهام هم این بود که این کتاب در هازمان شوند(:باعث) انحراف میشود. در پایان من به دو ماه زندان قابل خرید، ۲ هزار تومان جریمه نقدی و جلوگیری از چاپ دوبارهی کتاب محکوم شدم. پس از این داستان بود که این کتاب به گونهی زیرزمینی به چاپ میرسید و کسانی از چاپ آن سود میبردند و من از فروش آن در بازار سیاه هیچ بهرهای نمیبردم.
واپسین رمان شما با چه نامی و چه زمانی روانهی بازار کتاب شده است؟
تا کنون ۳۷ رمان از من به چاپ رسیده است. نخستین کتابی که ۱۳ سال پس از انقلاب پروانهی چاپ آن را گرفتم رمانی است با نام «آبی عشق» که نخستین کار عارفانه عاشقانهام بود و به گونهای به عرفان ایرانی در این کتاب پرداختم. آبی عشق، تا کنون از سوی سه ناشر و چهار بار چاپ شده است. شوربختانه هشت سال است که از من کار تازهای به چاپ نرسیده است. واپسین رمانم با نام «هشت کلاه خاکستری» یک سال و نیم است در ارشاد چشمبهراه پروانهی چاپ است. همانگونه که پیشتر گفتم امیدوارم که ممیزی کتاب برداشته شود تا نویسندگان بتوانند با آسودگی خاطر به آفرینش اثر خود بپردازند.
سخن پایانی شما با خوانندگان امرداد چیست؟
من نخستینبار از سوی یکی از خوانندگان امرداد که با حس ایراندوستی من آشنا بودند با هفتهنامهی امرداد آشنا شدم. پس از خواندن این نشریه به راستی لذت بردم. شاید یک زمانی سخن از ملیت ایرانی پشت گوش انداخته شد و به پس اندیشهها رفت. خوشبختانه دوباره بازگشت به هویت تاریخی ایرانی زنده شده است. ایران مجموعهای از یک تاریخ کهن است. من با بخشبندی تاریخ ایران به پیش و پس از اسلام هم رای نیستم. ایران یک تاریخ یکپارچه است که دورههای گوناگون را پشتسر گذاشته است. خویشکاری ما این است که اگر پارهای از این تاریخ کمتر دیده شده است آن را به آیندگان بشناسانیم. فرهنگ ایرانی با تکیه بر داشتههایش همواره در دیگر فرهنگها رسوخ و نفوذ کرده است و این از زیباییهای فرهنگ ایرانی است که حتا روزگاری در اندیشهی مهاجمان وحشی مغول رسوخ کرد و آنها را به گونهای ایرانیزه کرد. خوشحالم که امرداد در زمینهی بازیابی این فرهنگ کهن و پر نازش گام بر میدارد.
ر. اعتمادی؛ عالیجناب عشق، درگذشت
یادش سبز و نامش جاودانه باد …