سهیل مرادپور از هنرمندانی است که طی دههی گذشته و پس از بازگشت به کشور در فضای هنری فعال و زاینده بوده و چندین نمایشگاه و همایش پرسروصدا برگزار کرده است. نمایشگاه اخیر او که در گالری آریانا برگزار شد، از نظر سبک و محتوا ادامهی مسیری بود که طی سالهای پیش فرو کوبیده و استوار در آن راه میپیماید.
بدنهی آثار به نمایش درآمده در این نمایشگاه را میتوان در دو ردهی «بهرام یشت» و «آبانیشت» گنجاند. بستر نقاشیها همگی رنگ و روغن روی بوم است و مضمون اغلبشان آوندی است که شکسته و بندش زدهاند و نقشی بر خود دارد. برخی از این تابلوها بهرام را نشان میدهند و آشکارا با الهام از ده جلوهی بهرام در بهرامیشت اوستا ترسیم شدهاند. برخی دیگر جلوههای جانوری آناهیتا را نمایش میدهند که به همین ترتیب با الهام از بندهایی از آبانیشت پیکربندی شدهاند. هرچند در آن سرودهای دیرین ردهبندی دقیق و صریحی از پیوند جانوران و نمادها با ناهید را نداریم، بدان شکلی که در بهرامیشت میبینیم.
یکی از ویژگیهای چشمگیر ایزدان اوستایی به پیوندشان با نمادهای گیاهی و جانوری مربوط میشود. الگویی که مشابهش را در اساطیر سایر تمدنها هم میبینیم. اما شیوهی اتصال نیروهای مقدس با نمادهای طبیعی در سنت ایرانی بسیار نظام یافته و قاعدهمند است. به شکلی که مشابهش را در سایر نقاط جهان نمیبینیم. این که مثلا زئوس یونانی با آذرخش (نمادی طبیعی) یا سُوبک مصری با تمساح (نمادی جانوری) مربوط باشد، امری عام و فراگیر است که در همهی فرهنگها مشابهش را میبینیم. اما این که ایزدی مثل بهرام با طیفی وسیع از پدیدارهای طبیعی ارتباط برقرار کند و در ضمن از همهشان مستقل باشد، متفاوت است و سطحی متمایز از پیچیدگی را در رمزگذاری اساطیر نشان میدهد.
برای مصریان باستان همهی تمساحها علامت سوبک بودند و به همین خاطر وقتی مومیایی تمساحی را به معبد سوبک هدیه میکردند، در واقع پارهای از پیکر ایزدشان را به شکلی آیینی پرورده و به او پیشکش میکردند. به همین ترتیب ایزدان نمایندهی توفان مثل ایندرهی ودایی و مردوک بابلی و زئوس یونانی و ژوپیتر رومی با خودِ پدیدهی جوی توفان و صاعقه همتا شمرده میشدند. در اساطیر اوستایی و ودایی قدیم هم چنین الگوهایی رواج دارند. مثلا وای با باد و هوم با نوعی گیاه برابر است و این نشان میدهد سنت آریایی کهن نیز در دوران پیشازرتشتی مثل باقی نقاط جهان ایزدان را نمودهایی از یک پدیدهی طبیعی مشخص و محدود قلمداد میکرده است.
با آغاز انقلاب زرتشتی و ظهور نخستین دستگاه فلسفی و اولین نظام اخلاقی، همهی خدایان باستانی همچون دیوهایی دروغین از دایرهی آسمان طرد شدند و خداوندی یگانه و انتزاعی جای همه را گرفت که هم یکسره اخلاقی بود و هم یکپارچه عقلانی. این امر قدسی (اهورا) که با خرد (مزدا) برابر انگاشته میشد، به تدریج برخی از خدایان باستانی آریایی را در پیکرهی مفهومی خود بازجذب کرد. اما این بار آنان را همچون نمودهایی از خیر اخلاقی-عقل طبیعی قلمداد میکرد. در نتیجه نمودهای محدود و تکینهی پیشین کنار گذاشته شدند و هریک از ایزدان بازسازی شدهی دیرین همچون نیرویی نفسانی در انسان و به مثابه امری انتزاعی بازآفرینی شدند و با طیفی وسیع از پدیدارها پیوند برقرار کردند. به این شکل رمزگانی بسیار پیچیدهتر از پیش شکل گرفت که نمودش را در یشتها، و بازنمایی هنرمندانهاش را در آثار سهیل مرادپور میبینیم.
به عنوان مثال در دوران پیشازرتشتی آریاییهای مستقر در ایران شرقی ایزدی داشتهاند به نام ایندره که همتای توفان بوده و به خاطر آوردن بادهای بارانزا و جنگیدن با دیو خشکسالی (وْرَثرَه) ارجمند شمرده میشده است. این ایزد «وْرَثرَغنَه» لقب داشته که یعنی «کشندهی ورثره» و به همین نبرد اشاره میکرده است. در دوران پسازرتشتی ایندره همچون دیوی دروغین و پلید از دایرهی امور قدسی طرد شد و یادش به صورت اَندَردیو که فرزند اهریمن است، در منابع پهلوی باقی ماند. با این حال لقب او در دین زرتشتی جذب شد و همچون خدایی مستقل و جنگاور قلمداد شد که آفریدهی اهورامزداست و با قوای شیطانی میستیزد. این شکل بازسازی شدهی ایندره همان بهرام است که نامش تحریفی از ورثرغنهی باستانی است.
بهرام در بهرام یشت نه با یک جانور یا یک پدیدهی طبیعی، که با ده جلوهی متفاوت بازنموده شده است. جلوههایی مثل گراز و قوچ و اسب و مرد جنگاور و نوجوان خنجرگزار. علایمی که لایهبندی پیچیدهای از نمادها را در خود نمایش میدهد و در مقالهای شرح دادهام که احتمالا برچسبی برای سبکهای متفاوت رزمی بوده است، که با جرگهی جنگاوران و پریستاران بهرام ارتباط پیدا میکرده است. این شیوه از اتصال نیروهای مقدس دیرین دربارهی کل باورهای دینی زرتشتی دیده میشود. در همهی موارد خدایان باستانی فریبآمیز و دروغ دانسته شدهاند، مفهوم انتزاعی بنیادینشان استخراج شده، همچون نیرویی درپیوسته با انسان بازتعریف شده، و در اتصال با شبکهای از نمادهای پیچیده تبلور یافته است. همین روند است که در هنرهای ایرانی نمود یافته و بازنمایی امر قدسی را از سویی به مضمونهای شدیدا انتزاعی مثل اشکال هندسی و حروف و کلمات برکشیده، و از سوی دیگر رمزپردازیهای ردهبندی شدهای را نتیجه داده که مثلا در پرندگان (منطقالطیر عطار) و اندامهای بدن (طبالقلوب ابن قیم جوزیه) میبینیم.
آنچه سهیل مرادپور در آثار خود مراد کرده، بازسازی این نظام نمادین است و ارجاع مجدد و مکرر به علایمی طبیعی که سویههایی انتزاعی اما آشنا و دمدستی از امر قدسی را بازنمایی میکنند. انتخاب آوندهای قدیمی شکسته برای انعکاس تصویر این نمادها هوشمندانه است. چون نقوش ترسیم شده بر سفال و آوند پیش از ظهور خط مهمترین رسانهی انتقال معنا و نمایش نظامهای نمادین بوده و همچنان بیانگری و کارکرد رسانهای خود را حفظ کرده است.
سهیل مرادپور هنوز جوان و فعال و پرکار است و مشغول کوبیدن و هموار ساختن راهی است که طبعا خودش نخست در آن پیش خواهد تاخت، و چنین مینماید که هنرمندان خوشذوقی دیگری هم این دعوت را دریابند و این مسیر نو را دریابند و درپیمایند. این که دقیقا ارمغان او از این کوچگردی چه خواهد بود، درست روشن نیست. اما نمایشگاههایی مثل آنچه در آریانا دیدیم دلگرممان میکند که خبرهایی خوب در راه است.
یادآور میشود آثار نقاشی سهیل مرادپور با عنوان «نقش اسطورهها» از 16 تا 22 تیرماه 1402، در گالری آریانا به نمایش گذاشته شد.