بوتهمیگردد درختیپُرز بار
گرکه باشد باغبانش درکنار
میشود استاد فرزندی خَجول
گرمعلم آورد اورا به کار
هرکسی را کو معلم پَروَرَد
میشود روزی عزیز روزگار
جان دَهَد تا باروَر گردد نهال
این حقیقت دان، مَپندارش شعار
خود بسوزد تا بسازد روشنی
عالمی روشن کند از شام تار
آفتاب است او که بفروزد جهان
روشنیآرد به گیتی آشکار
روز عیش عمرخود را میدهد
تا بسازد پهلوانی ماندگار
کودک بازیدَم و بازیخوری
از معلم میشود پرهیزگار
گنج جان را در ره او میدهد
تا برآرد عالِم دادی به بار
او زجان خود به پای کودکان
میفشاند، خویش را، آرد قرار
درس و مشق کودکان، آیینهایست
پیش روی حضرت آموزگار
او اگر جان میدهد در پای دل
سربلندست او به پیش کِردگار