فریدون شهبازیان، آهنگساز پرآوازه و رهبر ارکستر ایرانی، شنبه، ۲۲ دیماه ۱۴۰۳ خورشیدی در 82 سالگی در پیِ مشکلات تنفسی درگذشت.
زندهیاد فریدون شهبازیان ۲۱ خوردادماه ۱۳۲۱ خورشیدی در تهران زاده شد. وی با تشویق و راهنمایی پدرش حسین شهبازیان (نوازنده ویلن، رهبر ارکستر و از شاگردان ابوالحسن صبا)، به موسیقی گرایش پیدا کرد و در هنرستان عالی موسیقی به آموختن (:تحصیل) موسیقی و فراگیری ساز ویلن پرداخت. نخستین آموزگار ویلن او عطاالله خادم میثاق بود که پس از چندی او را به معلم روسی خود سرژ خوتسیف معرفی کرد. وی تا پایان دورهی ابتدایی نزد خوتسیف آموزش دید. پس از آن فراگیری ویلن را تا گرفتن دیپلم نوازندگی این ساز، در کلاسهای شبانهی «لوئیجی پاساناری» که در آن زمان کنسرتمایستر ارکستر سمفونیک تهران بود ادامه داد. شهبازیان در ۱۷ سالگی به عضویت ارکستر سمفونیک تهران به رهبری حشمت سنجری درآمد پس از آن همکاری خود را با ارکستر گلهای رادیو آغاز کرد. در آن هنگام ارکستر گلها به رهبری روحالله خالقی و پس از او جواد معروفی فعالیت میکرد. در سال ۱۳۴۵رهبر گروه کر و ارکستر سمفونیک رادیو شد.
فریدون شهبازیان دانشآموختهی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. شهبازیان در دهه ۶۰ آهنگسازی برای فیلم را نیز آغاز کرد و به همراه علی معلم دامغانی شورای موسیقی را در صدا وسیما تشکیل دادند که وظیفه نظارت و پشتیبانی از موسیقی پاپ را بر دوش داشت.
فریدون شهبازیان از مهرماه ۱۳۹۵ تا فروردین ماه ۱۳۹۸چوب رهبری ارکستر ملی ایران را در دست داشت. شهبازیان پس از استعفا از مدیریت هنری و رهبری دائم ارکستر ملی ایران، به عنوان مشاور موسیقی بنیاد رودکی منصوب شد که در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ از این سمت نیز کنارهگیری کرد.
11 پاسخ
روانش به مینو شاد
درود بر روان و هنر پاکش!
سه اثر را بیش از آثار دیگرش دوست داشتم: کنسرت پری زنگنه که کانون منتشر کرده بود؛ رباعیات خیام و شاملو و شجریان؛ اصفهان علیرضا افتخاری!
انوشه باد
روحشون شاد
احمد شاملو دربارهی آلبوم “کاشفان فروتن شوکران-۲” که قطعههای بیهمتای شهبازیان بر روی شعرهای اوست، نوشته بود: “میخواهم یادداشتم را با تقدیم سپاسهای عمیق خود به فریدون شهبازیان به آخر برم که با موسیقی کمنظیرش چنین صمیمانه به یاری بیان من آمده است… جز آنکه این مجموعه را تقدیم خود او کنم چهگونه میتوانم به او بگویم که چهقدر موسیقی درخشانش را دوست دارم”. همین سخن، در ثنای هنر والای شهبازیان بسنده است!
یاد فریدون شهبازیان جاودان پایدار!
خدابیامرزدشون روحشون شادُیادشون گرامیباد فرستادن دیدگاه
از بزرگان بود.
زنده یادش جاوید.
فریدون = فر ی دُون = فر + ی نسبت + دُون = جایگاهِ فر ایزدی(برگردان به فارسی دری) – در برگردان، فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف نوین بدل شده.
در کهن زبان ایرانی(تالشی) از این دست واژگان را می توان به دو صورت(با ی نسبت و هم فتحه ی مضاف کهن) بیان داشت. فَر ی دُون = فَرَ دُون – هر دو حالت درست است. دُون = دان؛ مثل دان در قندان. با این تفات که دون اصالت بیشتری در فرهنگ ایرانی دارد. مانند تِرُون و تهران، نُون و نان، گیلُون و گیلان.
ادامه و تمام
یکی از کار های اصلی من تحقیق است. در تحقیق واقعی انشانویسی نیست؛ گواه هست و اثبات سخن.
و اینک گواه و اثبات: در شهرستان ماسال افسری میهن دوست و طبیعت دوست رییس نیروی انتظامی بود به نام سرهنگ وحید اصلانی. از دست غارتگران رسمی و غیر رسمی جنگل ها به جان آمده بود چنان، که در طول یک هفته رانندگان چندین کامیون پر از چوب قاچاق را گیر انداخت و گفت: بُریدن درختان جنگلی حرکتی ضد میهنی ست. در ضمن در زمان ریاست ایشان دزدان و جنایتکاران نیز در منطقه آسایش و آرامش نداشتند. بلافاصله مافیای چوب و چوکا به راه افتاد و آن افسر میهن دوست ایرانی را اخراج کردند(بازنشستگی اجباری).
آیا داستان همینجا پایان گرفت؟
خیر، در جلسه ی اخراج(بازنشستگی اجباری) آن افسر میهن دوست، فراوان به شعور ایشان و مردم مظلوم ماسال توهین شد؛ زیرا اخراج کنندگان دقیقه به دقیقه از کار های نیک زیبای جناب سرهنگ چنان می گفتند که گویی هیچ کسی در جهان نکرده و فقط خاص جناب سرهنگ وحید اصلانی است!
اگر آن مرد بزرگ آن همه نیکی برای میهن کرده، چرا اخراج(بازنشسته) اش می کنی؟!
بعد از ایجاد ناکارخانه ی چوکا(در رژیم سابق)، از پیران تالش بار ها و بار ها شنیدم که «ویرانگران جنگل، حتمن مردمی جهنمی خواهند بود.» حالا آن ارث(ویرانگری) به این ها رسیده. و شبانه روزی تلاش دارند تا از حکومت و دولت هایش امتیاز های جدید دریافت کنند.
ولی این ها یک چیز را نمی دانند، زیرا تاریخ نمی خوانند؛ و آن این است: «فردا باید جواب گفت»
می دانم؛ بسیار بسیار خوب می دانم که این سخنان را کسی نخواهد شنید؛ یعنی من دارم وقت کُشی می کنم؛ ولی حد اقل وظیفه ی خود انجام داده ام.
ای درختان، ای زیبارویان پای در گِل که بسیاربار از دیدن شمایان پُر از شادمانی و مستی گشته ام؛ مرا ببخشید که دستانم کوتاه است؛ ولی باور کنید گاه حتی وقتی برای خواب می روم، به شما عزیزان می اندیشم.
گریه امانم نمی دهد؛ این “زندگی” جز غصه نانم نمی دهد.
از آن روزی که اصل زیبای 44 قانون اساسی را به سود غارتگران تغییر دادند؛ غارتگران هر کار که خواستند با ایران و ایرانی کردند. و حالا پیوسته می گویند: «آقا قانون(“اصل 44”) را اجرا کنید!» در حالی که اصلِ نا اصل 44 جدید یک ضد قانون است؛ و ربطی به قانون ندارد؛ برای غارت آسان به سود غارتگران ایجاد شده.
و این هم کامل منگفت من. آنچه در بخش اول آن ذکر شده، امری ست تحقیق شده. من هرگز حرف هوایی نمی زنم؛ این را خود تحقیق و تدقیق(باریک بینی) به من آموخته که دقیق سخن بگو و هر جمله ی خود را اثبات کن. به همین خاطر واژه شکافی من نیز همه اثبات است. از جمله برای اثبات سخن خود همیشه بُندار(مصدر) را نیز می آورم و صرف می کنم.
مثال: سیر(گیاه) = می سوزی، یعنی اگر بخوری می سوزی.
بندار: سیستِن. صرف بندار: سیم، سیر(می سوزی – دوم شخص مفرد)، سی(می سوزد، مثل سی در سیمرغ).
«سلام دوستان
حال که سخن از انسانی اهل موسیقی و ترانه در میان است؛ حق است این نکات مهم بیان شود. ترانه ی فارسی در ایران و خارج از کشور به غمناله های روان آزاری بدل شده. این ها حتی نوحه نیست. نوحه خوان کارش آن است. این ها غمناله هایی روان آزار و افسردگی آور است. در باب این امر دل آزار و ضد انسانی بار ها در خارج و داخل میهن نوشته ام، ولی کو گوش شنوا.
چرا گوش شنوایی نیست؟
زیرا همان غمناله های بی روح را حالا به عنوان ترانه شناخته اند چنان، که نسل جوان دیگر با ترانه ی واقعی بیگانه است. باز در داخل کشور گاه گوناگونی دیده می شود؛ ولی در خارج از میهن(اروپا و آمریکا) ترانه ی ایرانی اغلب به شکل غمناله ای ضد فرهنگی و ضد انسانی ست. این غمناله ها از نظر روانی تأثیر بسیار منفی بر جامعه می گذارد. به همین خاطر است که ناگهان می بینی مردم با ابتکار خود به یک ترانه ی شاد قدیمی پناه برده، در کوچه و بازار به نمایش در آورند. خود زنده یاد فریدون شهبازیان نیز در این باب در جایی اشاره ای داشت. به همین خاطر در داخل میهن با حضور استادانی چون ایشان گاه گوناگونی نیز بود و هست؛ ولی در خارج میهن اغلب ناله می شنوی!
با این حال، این تخم امید هنوز در بین ایرانیان کاشتنی ست تا ترانه، ترانه باشد نه ناله؛ که حتی نوحه نیز نیست. زیرا در همان نوحه گاه شور و حماسه بینی، که در آن “ترانه ها” نیست. همت می خواهد در بالادست، تا بگرزیم از آن غمناله های روان آزارِ پست.
در این باب فراوان می توان نوشت. «در خانه اگر کَس است یک حرف بس است»
متأسفانه کسی به نظرات میهن دوستانه و انسان دوستانه توجهی ندارد.
به عنوان مثال بعد از ده سال شبانه روزی فریاد زدن از سوی من؛ در تهران، شریف انسان هایی پیدا شدند و قانونی در مجلس تصویب شد که بعد از این به اندک جنگل باقی مانده ی میهن مظلوم و غارت شده استراحت داده شود. فورن نمایندگان غارتگران دست بکار شدند و در تالش ایران و مازندران آن زیبا را به کمک دولت وقت شکستند. در منطقه ی ما کارخانه ای بی فایده و بی نهایت ضد میهنی و ضد طبیعت هست به نام چوکا؛ همینک غارتگران دارند در ویرانی میهن از همان ویرانگر منطقه بهره می برند، و کسی، هیچ کسی نمی پرسد: چرا ویران می کنی تا سود ببری هزاران میلیاردی؟!
هیچ کس در برابر غارتگران حق حرف ندارد.
ادامه و تمام
یکی از کار های اصلی من تحقیق است. در تحقیق واقعی انشانویسی نیست؛ گواه هست و اثبات سخن.
و اینک گواه و اثبات: در شهرستان ماسال افسری میهن دوست و طبیعت دوست رییس نیروی انتظامی بود به نام سرهنگ وحید اصلانی. از دست غارتگران رسمی و غیر رسمی جنگل ها به جان آمده بود چنان، که در طول یک هفته رانندگان چندین کامیون پر از چوب قاچاق را گیر انداخت و گفت: بُریدن درختان جنگلی حرکتی ضد میهنی ست. در ضمن در زمان ریاست ایشان دزدان و جنایتکاران نیز در منطقه آسایش و آرامش نداشتند. بلافاصله مافیای چوب و چوکا به راه افتاد و آن افسر میهن دوست ایرانی را اخراج کردند(بازنشستگی اجباری).
آیا داستان همینجا پایان گرفت؟
خیر، در جلسه ی اخراج(بازنشستگی اجباری) آن افسر میهن دوست، فراوان به شعور ایشان و مردم مظلوم ماسال توهین شد؛ زیرا اخراج کنندگان دقیقه به دقیقه از کار های نیک زیبای جناب سرهنگ چنان می گفتند که گویی هیچ کسی در جهان نکرده و فقط خاص جناب سرهنگ وحید اصلانی است!
اگر آن مرد بزرگ آن همه نیکی برای میهن کرده، چرا اخراج(بازنشسته) اش می کنی؟!
بعد از ایجاد ناکارخانه ی چوکا(در رژیم سابق)، از پیران تالش بار ها و بار ها شنیدم که «ویرانگران جنگل، حتمن مردمی جهنمی خواهند بود.» حالا آن ارث(ویرانگری) به این ها رسیده. و شبانه روزی تلاش دارند تا از حکومت و دولت هایش امتیاز های جدید دریافت کنند.
ولی این ها یک چیز را نمی دانند، زیرا تاریخ نمی خوانند؛ و آن این است: «فردا باید جواب گفت»
می دانم؛ بسیار بسیار خوب می دانم که این سخنان را کسی نخواهد شنید؛ یعنی من دارم وقت کُشی می کنم؛ ولی حد اقل وظیفه ی خود انجام داده ام.
ای درختان، ای زیبارویان پای در گِل که بسیاربار از دیدن شمایان پُر از شادمانی و مستی گشته ام؛ مرا ببخشید که دستانم کوتاه است؛ ولی باور کنید گاه حتی وقتی برای خواب می روم، به شما عزیزان می اندیشم.
گریه امانم نمی دهد؛ این “زندگی” جز غصه نانم نمی دهد.
از آن روزی که اصل زیبای 44 قانون اساسی را به سود غارتگران تغییر دادند؛ غارتگران هر کار که خواستند با ایران و ایرانی کردند. و حالا پیوسته می گویند: «آقا قانون(“اصل 44”) را اجرا کنید!» در حالی که اصلِ نا اصل 44 جدید یک ضد قانون است؛ و ربطی به قانون ندارد؛ برای غارت آسان به سود غارتگران ایجاد شده.»
پوزش و اصلاح
«فریدون = فر ی دُون = فر + ی نسبت + دُون = جایگاهِ فر ایزدی(برگردان به فارسی دری) – در برگردان، فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف نوین بدل شده.»(برگرفته از منگفت اول من)
گرچه فریدون را با فتحه ی مضاف کهن نیز چنانکه نوشته ام، می توان صرف کرد. ولی در صرف بالا، ی نسبت به کسره ی مضاف نوین بدل شده. در اَشکال کهن بجای کسره ی مضاف، فتحه ی مضاف وجود دارد. مانند پارسَ شهر = شهرِ پارس. ولی ی نسبت در هر دو حالت بکار می رود.
مثال: آلی کَه = آل + ی نسبت + کَه(خانه) = خانه ی آل – دقیق به یاد ندارم، نام دشت یا دره ای ست در شرق گیلان یا مازندران.
در ضمن همین مفهوم(جایگاه) برای پَغ = بَغ = خدا، در فرهنگ کهن ایرانی در جغرافیا نیز بکار گرفته شده. مانند بَغرُو در تالش ایران. پَغمان(ولسوالی یا شهرستانی در اطراف کابل) و بَغلان(نام یک ولایت یا استان) در افغانستان.
بَغرو = گذرگاهِ خدا. بَغرو واژه ای ست مانند اَستَررو = آستارا(دِگر شده در تالشی شمالی. مانند اَشا = اَ شا = او می تواند؛ او تواناست؛ که شکل دِگر شده اش در تالشی شمالی به اَشُو بدل شده است)
پَغمان = ماندنگاهِ خدا، جای خدا. بَغلان = لان خدا، لانه ی خدا، خانه ی خدا.
«رگ های ابدی سرنوشت، از میان ریگ ها و الماس ها می گذرد»(احسان الله طبری ساروی)
ریگ گرایی هرچقدر هم رسم زمانه گردد، حضور پر شکوه الماس را نمی تواند به سایه بَرد. این شعار نیست؛ امری ست ازلی و تا ابد بیشک، بی هیچ تردیدی ادامه خواهد داشت. هر چند جهان را ریگزاری عظیم سازند، و خود به ساخته ی دست خویش دل ببازند.
و اینک مثالی تا مشت گردد.
در فرهنگ ایران کهن فرهنگ واژه ای بی نهایت جاندار حضوری چنان شکوهمند داشت و دارد که هیچ ریگ گرایی را توان زدودن آن نیست؛ حتی اگر از آسمان هیاهوزده ی زمانه ریگِ پست و نکره ی “تعامل” ببارد، نمی تواند جای «سازگاری» ایرانیان را اشغال کند، حتی اگر جایش انداخته باشند، باز گذر زمان ارزش الماس که مظلوم واقع شده را بی هیچ تردیدی برجسته خواهد کرد. این حکم تاریخ است در آخر کار، که می سازد خفتگان بیگاه را بیدار؛ و آنگاه ست که هیچ بدستان مشت هایشان وا شود و برق الماس «سازکاری» درخشیدن گیرد؛ زیرا هرچقدر که پنهانش سازی و به ریگ “تعامل” دل ببازی، توان گرفتن جای الماس را ندارد. این را او داند که با دقت و تدقیق(باریک بینی) تاریخ می خوانَد.
بر متن پست جدید وبگاهِ «جهان زبان» افزوده شد
«در ضمن لغتی به شکل “تعامل” اصلن وجود نداشته و ندارد. من از واژه نامه ی عمید استفاده می کنم بخاطر یک جلدی بودن آن. در عمید “تعامل” را نیافتم. بعد واژه نامه ی معین را ورق زدم، در آن کتاب بسیار قطور شش جلدی نیز تعامل دروغین را نیافتم. آیا انسان ها می توانند الکی از خود حرف در آورند. آیا این ها بکلی ترس را ترک کرده اند که یک دروغ را جای واژه ای بی نهایت زیبا(سازگاری) که در هَزاره های دور تاریخ بُن دارند گذاشته اند؟!
بسیار بسیار برای این “مردم نترس” متأسفم.»