25 اردیبهشتماه سالهاست با نام فردوسی و بزرگداشت این سرایندهی نامدار گره خورده است. به همین بهانه روزنامه «اعتماد» گفتوگویی درازدامن را که پیش از روزهای کرونایی با دکتر جلال خالقیمطلق داشته منتشر کرده است.
در این گفتوگو دکتر جلال خالقی مطلق، شاهنامهپژوه نامدار ایرانی، برخی دیدگاههای خود را دربارهی شاهنامه و سرایندهی فرزانهاش فردوسی، بازگو کرده است.
برگزیدهی کوتاهی از گفتوگوی اعتماد با این شاهنامهپژوه، در دنباله آمده است:
فردوسی تاریخ نگار هم هست
خالقی مطلق دربارهی تفاوتهای شاهنامه با دیگر حماسهنامههای جهان میگوید: «اولين تفاوت اين است كه ما در فردوسي با شاعری دانشمند روبهرو هستيم، در حالي كه گويندگان حماسههای ديگر آدمهايی بودند كه ما حتی بسياری از آنها را نمیشناسيم و دربارهی زندگیشان اطلاعی نداريم، حتی برخی اسمشان هم ناشناخته است. بيشتر شاعرانی بودند كه بر اساس روايات شفاهی يك داستان حماسی را میسرودند. به همين دليل برخی از پژوهشگران غربی به خطا گمان كردهاند كه فردوسی نيز شاهنامه را بر اساس روايات شفاهی سروده است، در حالی كه اين طور نيست. تفاوت مهم ديگر ميان شاهنامه فردوسی و ساير حماسهها، اين است كه فردوسی در مقايسه با بسياری از آنها، شاعری تواناتر است؛ يعنی يك شاعر حرفهای است و شعر در استخوان و خون اوست. اين غير از اشعار شفاهی است. البته آنهای ديگر نيز شاعر هستند، اما زبانشان عمدتا عاميانه است و با زبان فاخر و ادبی فردوسي متفاوت است. سومين تفاوت اين است كه فردوسی در عين حال يك مورخ است، يعنی بخش تاريخی شاهنامه اثر يك مورخ تمامعيار است. شاهنامه فقط يك حماسه نيست، بلكه در آن قسمتهای متفاوت وجود دارد. همچنين اگر از ايلياد و اوديسه هومر بگذريم، در شاهنامه نسبت به حماسههای ديگر، احساسات ملی خيلی بيشتر و عميقتر است. البته ژانر حماسه، يك ژانر ملی است و هر حماسهای به هر حال يك اثر ادبی ملي محسوب میشود، زيرا افتخارات قهرمانان ميهن را میسرايد. اما شاهنامه از اين فراتر میرود و تبليغات ميهندوستی در آن بسيار زياد است».
نیای فردوسی یک دهقان زرتشتی بود
خالقی مطلق دربارهی انگیزهی فردوسی از سرودن شاهنامه میگوید: «به نظر من محيط توس در زمان ابومنصور عبدالرزاق، يك محيط سياسی و فرهنگی به وجود آورده بود، يعنی آن علايق ابومنصور عبدالرزاق كه شجرهاش را به ساسانيان میرساند و خودش را جهان پهلوان میدانست و دلش میخواست يك شاهنشاهی جديدی به وجود آورد و موبدان را از جاهای مختلف به توس آورد و دستور داد كه خداينامه را از به زبان فارسی ترجمه كنند، ما اينجا با يك حركت فرهنگی-ملی مواجه هستيم. فردوسی زمانی كه شاهنامه ابومنصوری به اتمام میرسد، يك جوان 17 ساله بود. از اينرو بايد محيط توس در او خيلی تاثير گذاشته باشد. به خصوص اينكه او يك دهقانزاده بود، میتوان حدس زد كه پدربزرگ فردوسی يا پدرِ پدربزرگش يك دهقان زرتشتی بود، يعنی دارای يك علايق ميهنی قديم بوده و به ايران باستان علاقه داشته اين ويژگیها باعث شده كه او با عقايد ديگری تربيت شود و در محيطی پرورش يافته كه احساسات ملیاش تقويت شده. بعد هم كار شاهنامه را از جوانی شروع نكرده بود، بلكه از 40 سالگی، يعنی هنگام آغاز سرايش شاهنامه، شاعر يك شخصيت شكل گرفته و پخته داشته و در شاعری به اوج تبحر رسيده بود. نمیتوان گفت كه او تا 40 سالگی صبر میكند و پس از آن شاعر میشود. اين طور نيست. منتها ديوان اشعار او از دست رفته است كه بايد شامل غزل، قصيده، رباعي و… بوده باشد».
هیچ داستانی از شاهنامه ساختهی فردوسی نیست
در پاسخ این پرسش که چهاندازه فردوسی در داستانهای شاهنامه دست برده است، خالقی مطلق میگوید: «فردوسی هيچ داستانی را خودش به مآخذش اضافه نمیكند ولی متن مآخذش را بدون اينكه آن دادههای فرهنگی و تاريخی را حذف كند، میپروراند. اين تفاوت و اهميت او با شاعران ديگر است. بنابراين اهميت كار فردوسی در همين پروراندن مطالب آن مآخذ است. مثلا اگر در مآخذ گفته شده كه فلان پهلوان با ديگری جنگيد و او را كشت، فردوسی اين صحنه را به زيبايی و خلاقيتی شگفتانگيز صحنهآرايی میكند و نشان میدهد كه مثلا چگونه دو طرف گرز كشيدند و با هم به رجزخوانی پرداختند و نبرد كردند. اما فردوسی اصل مآخذ را تغيير نمیدهد. اين تفاوت بزرگ او با نظامی است. نظامي از خودش هم مطالبی را اضافه میكند و از 10 نكته مآخذ، يكی را نگه میدارد و بقيه را تغيير میدهد اما فردوسی بر عكس او از 10 نكته مآخذ 9 تا را نگه میدارد و يكي را تغيير میدهد. اين تفاوت بزرگ ميان اين دو شاعر است. نه كار فردوسی نادرست است و نه كار نظامی بلكه اين تفاوت حماسهسرايی است با منظومههای عاشقانه يا به تعبير نظامی هوسنامهسرايی».
ایرانِ فردوسی، ایرانِ فرهنگی است
میهن در شاهنامه چه معنایی دارد؟ خالقی در پاسخ میگوید: «وطن در شاهنامه نه تنها به معنايی خيلی گستردهتر از ايران امروزی به كار میرود، بلكه به معنای ايرانشهر قديم است كه مرز شرقی آن جيحون و مرز غربی آن فرات است. يعنی تمام مردمانی كه در اين محدوده جغرافيايی، يك زمانی زندگی میكردند، در قلمرو ايرانشهر قرار میگرفتند. در شاهنامه از آنجا كه تعبير «ايرانشهر» به وزن متقارب نمیگنجد، به صورت «شهر ايران» به كار میرود. اين وطن فردوسی است، يك وطن فرهنگی نه يك وطن واقعی به معنای امروزی. در زمان فردوسي خراسان برای خودش يك منطقه مستقلی شده بود، اما ايران شاهنامه، ايران فرهنگي كمابيش برابر ايران ساسانيان و هخامنشيان است».
کیخسرو شاهنامه همان کوروش است
از خالقی مطلق پرسیده شده که چرا از کوروش بزرگ در شاهنامه سخنی در میان نیست؟ او میگوید: «در اين باره دو عقيده وجود دارد؛ يكی عقيده جاری ميان ايرانشناسان است كه معتقدند ايرانيان، حكومتی را در اوستا از آن سخن به ميان آمده، به نام كيانيان در شرق ايرانيان و بعد از آن نيز اشكانيان و ساسانيان را میشناختند. يعنی ايرانيان سلسلهای به نام ماد و هخامنشی نمیشناختند. من شخصا چنين عقيدهای ندارم و اين را غيرممكن میدانم كه ساسانيان، از هخامنشيان هيچ اطلاعی نداشته باشند، يعنی سلسلهای با عظمت هخامنشی را كه ساسانيان نيز مانند آنها از همان فارس برخاستهاند، نمیتوان ناديده گرفت. ساسانيان حتی اگر كتابی نيز در دست نداشتند، اخبار تاريخی را سينهبهسينه شنيده و با خاطره هخامنشيان آشنا بودند و امكان ندارد كه خاطره هخامنشی را فراموش كرده باشند. تازه فراموش هم كرده باشند، در دستگاهشان به اندازه كافی مترجم يونانی و رومی و … داشتند كه كتب قديمی را بخوانند و برايشان توضيح دهند. بنابراين چنين حكومت جهانی مانند هخامنشيان را نمیتوان پس از پانصد سال فراموش كرد. من اصلا منكر اين هستم كه حكومتی به نام كيانيان در شرق ايران وجود داشته است. اين يك سلسله فرضی است و چنين حكومتی اصلا وجود نداشته است. ما در تاريخنويسی سنتی خودمان، مادها را كه نخستين پادشاهان در ايران هستند، به عنوان پيشداديان میشناسيم و هخامنشيان را كيانيان. در جنگ ميان خسروپرويز و بهرام چوبين كه هر يك به افتخارات خودشان اشاره میكنند، وقتی خسروپرويز از كيان صحبت میكند، در واقع از هخامنشيان سخن میگويد. اينها نامهايی بوده كه تاريخنگاری سنتی ما به كار برده است. اينجا و آنجا نيز از آن سلسلهها ياد شده مثلا از كشور ماه ياد شده كه همان ماد است. اما از تعابير ماد و هخامنشی استفاده نشده است، بلكه از نامهای پيشداديان و كيانيان كه اينها همان مادها و هخامنشيان ما هستند. تاريخنگاری ما اينها را فراموش نكرده، بلكه به نامهاي ديگر گفته است. اين را هم در نظر بگيريم كه پادشاهان ما دو نام داشتند، يكی نام اين دنيايی آنها و ديگری نام بيشتر دينی/ معنوی، پهلوانی آنهاست. مثلا خسرو انوشيروان در منابع رومی به خسرو شهرت دارد، اما ما او را نوشينروان میخوانيم، يعنی جاويدروان. اينها دو نام بودند. مثلا پسرش شيرويه، اسم ديگرش قباد بوده است. اين رسم از قديم در ايران بوده و ما به آن توجه نمیكنيم. بنابراين از آنجا كه اين نامها نبوده، مثلا نام كوروش و داريوش در تاريخنگاري سنتی ما نبوده، فكر میكنيم كه با اين چهرهها آشنايی نداشتيم. در حالی كه كوروش همان كيخسرو است كه صورت افسانهای يافته است. من در اين زمينه چند مقاله نوشتهام كه در شاهنامه میتوان صورت افسانهای برخی پادشاههای ماد و هخامنشی را بازجست. اينها دو نام داشتند».
آیا شاهنامه نیازهای امروز ما را پاسخ میدهد؟
خالقی مطلق در اینباره میگوید: «ما در اين زمينه نيز مثل خيلی امور ديگر دچار افراط و تفريط شدهايم. يعنی ايرانيان كمتر به اموری كه ممكن هست، توجه دارند، بلكه هميشه زياد روياپردازی میكنند. برخی فكر میكنند شاهنامه آچار فرانسه است و با آن میتوان هر پيچی را باز كرد. اما اين طور نيست. با شاهنامه نمیتوان همه مشكلات زندگی را حل كرد. بعضی هم از آن طرف میافتند و فكر میكنند از آنجا كه شاهنامه متنی متعلق به هزار سال پيش است، خواندنش ضرورت يا فايدهای ندارد، در حالی كه اگر اين طور باشد، ديگر كسی نبايد شكسپير و ايلياد و اوديسه را بخواند! در حالی كه شاهنامه يك اثر ادبي عظيم است و داستانهای شيرينی دارد و بيانگر فرهنگ ماست. بخشی از آداب و رسوم و تاريخ ما در شاهنامه بازتاب پيدا كرده است. با مطالعه شاهنامه درمیيابيم كه پدران و مادران و اجداد ما در هزارههای پيشين چگونه زندگی می كردند، باورهایشان چگونه بوده و به چه افسانههايی علاقه داشتند. اين مهم است كه اجداد ما چه افسانههايی داشتند، البته آنها به اين داستانها به عنوان حقيقت مینگريستند. ما از طريق شاهنامه به جهان انديشه آنها پی میبريم. مساله اين نيست كه شاهنامه چه مشكلی را حل میكند، مشكل حل كردن با يك اثر ادبی متعلق به هزار سال پيش است كه معنايی ندارد. ضمن آنكه شاهنامه حس مليت را در ما تقويت میكند و پشتوانه بزرگی برای زبان فارسی ماست. اين امور نشاندهنده اهميت شاهنامه است، منتها اگر كسی بخواهد زيادهروی كند و مثلا با استناد به داستان كيكاووس بگويد ما در هزار سال پيش يا دو هزار سال پيش يا شش هزار سال پيش پرواز میكرديم و سخنان ابلهانه بزند، ارج و ارزش شاهنامه را ناديده انگاشته است. متاسفانه برخی با استناد به آن داستانها میگويند ما در آسمان پرواز میكرديم يا با استناد به داستان تولد رستم میگوييم كه ما سزارين میكرديم. در حالی كه در آن زمان اگر پهلوی مادري را میشكافتند، مادر میمرد! البته اين نگاههای سادهانگارانه تنها در ما نيست. مثلا برخی ميگويند مصریها در دوران باستان عمل مغز انجام میدادند! اينها حرفهای مزخرف است، مگر میشود شش، هفت هزار سال پيش بدون امكانات و بیهوشی و… عمل مغز انجام داد؟! اين قبيل سادهانگاریها چه در مورد خودمان و چه در مورد ديگران بیربط است و نبايد به آن توجه كرد. كسی كه در جمجمهاش مغز باشد اين سخنان را جدي نمیگيرد! علت اصلی اهميت شاهنامه در حفظ و نگهداری و يادآوری آداب و رسوم پيشينيان و زبان فارسی و تقويت احساسات ملی ماست. از سوی ديگر، آنهايی هم كه شاهنامه را به كلی بیاهميت ميدانند، بيشتر میخواهند يك بينش سياسی و ضدملی را تبليغ كنند».
مردم ایران از عرفانزدگی خسته شدهاند
در این سالیان رویکرد به شاهنامه در نزد ایرانیان بسیار شده است. خالقی مطلق در اینباره میگوید: «مردم امروز در ايران كمی از عرفان خسته شدهاند. سخنان بیربطي به نام عرفان رواج پيدا كرده است كه میتوان گفت برخی عرفانزده به معنای منفی كلمه هستند. در نتيجه علاقه به عرفان رو به كاهش است، مثلا میگويند من نمیگويم هر عارفی هرچه گفته بیربط است، اما سخنان صد من يك غاز هم گفته شده است، روياهای بیربط، طامات كه كرامات گرفته شده و … اين سخنان ديگر مورد پسند جوانان نيست. از سوی ديگر برخی سخنان زيبا و پرمغز عرفا يا شاهكارهايی چون منطقالطير، حديقه، مخزنالاسرار، مثنوی معنوي را نبايد فراموش كرد. اما داستانهای شاهنامه، خواه داستانهای رزمی يا بزمی يا عاشقانه يا غيرعاشقانه، برای نسل جوان كشش دارد و در عين حال پر است از اخلاق مردمی زيستن و از رذيلتها دوری جستن. شاهنامه به خصوص قسمت اول آن داستانها جذاب دارد كه زيباي و لطف خاص خودش را دارد. به همين دليل از ميان ادبيات گذشته، غير از غزل و قصيده و… در ميان داستانها برای ما كشش ديگری دارد. علت ديگر اين است كه در روزگار ما خوشبختانه به تدريج بحث برابری زن و مرد مطرح شده است. اين امر باعث انتخاب ادبی ميشود. در شاهنامه زن نقش مهمی را بازی ميكند. وقتی داستان زال و رودابه را می خوانيد، با زنی پشت پرده مواجه نمیشويد كه كسی او را نبيند يا زنان قدرتمندی در شاهنامه حضور دارند مثل گردآفريد و تهمينه و كتايون و منيژه و گرديه و… كه در حماسه و تاريخ حضور جدی دارند، حال آنكه ژانر حماسه ميدان مردان است. اما وقتی در چنين ميدانی شاهديم كه زنان نقشی چنين فعال دارند، جامعه زن ما كه نيمی از ما را تشكيل میدهد، به آن اقبال نشان می دهد. در ميان آثار ادبی گذشته، كمتر كتاب يا داستان چنين نقش مهمی به زنان داده است و در اين ميان تنها میتوان به ويس و رامين و تا حدودی به خسرو و شيرين نظامی اشاره كرد. بنابراين كشش به سوی داستانهای شاهنامه از اين حيث شايد به شكل ناخودآگاه بيشتر میشود. طبيعی است كه اگر در شاهنامه داستانهايی بود كه زنها در آن نقش منفی داشتند، زنان امروز خود به خود به آن اعتراض میكردند و به آن اقبال نشان نمیدادند».