همزمان با روزهای زیارت پیرنارکی پای خاطرههایی از چند تن از زرتشتیان نشستیم تا برایمان از حال و هوای زیارت در آن روزها و زیارتگاه پیرنارکی در روزهای قدیم بگویند.
زیارت چشم دل میخواهد؛ نه چشم سر
در یکی از روزهای سالِ نوی 1375 خورشیدی بود که به همراه خانواده تصمیم به زیارت گرفتیم . از خادم پیرنارکی در روستای کوچه بیوک کلید گرفتیم و روانهی زیارتگاه شدیم. پیش از آن به روستای رحمتآباد رفتیم تا دایی که بزرگ فامیل بود را نیز با خود همراه کنیم. وقتی برای همراه کردن دایی رفتیم، دایی از آمدن سر باز زد و گفت هوا دیگر تاریک شده ولی چند دقیقه بعد به دلش افتاد که برویم و به این شکل از روستای رحمتآباد یزد به سمت زیارتگاه پیرنارکی راه افتادیم. جادهها خیلی تاریک بودند و تنها روشنایی، نور چراغ ماشین بود. دایی به راننده که از تاریکی گیج شده و مسیر را گم کرده بود، گفت، نور چراغ ماشین را روی تابلوی حلبیِ سمت راست جاده بنداز حتما آنجا نوشته شده «حاجیآباد» و باید از اینجا برویم. ما بچهها در کمال تعجب میدیدیم که چگونه درست و دقیق آدرس میدهد. در ادامهی مسیر نیز دایی از راننده خواست اینبار نور چراغ ماشین را روی تابلوی سمت چپ بندازد و ما که از ترس گم شدن در خود میلرزیدیم، نام پیرنارکی را روی تابلوی سمت چپ دیدیم و از خوشحالی فریاد شادی سر دادیم. دایی گفت این زیارت به دل مینشیند چون با چشم دل آمدهایم.
نجات دادیم و نجات یافتیم
در هنگامهی زیارت سال 1363 خورشیدی بود که با ماشین پیکان به سمت زیارتگاه نارکی حرکت کردیم. از یزد تا مهریز را بلد بودیم ولی باقیِ مسیر را نه. زمانی که به مهریز رسیدیم دو تا ماشین را دیدیم پس گمان کردیم باید از این مسیر برویم به سمت آنها رفتیم ولی زمانی که به آنها رسیدیم دیدیم آنها در گل گیر کردهاند. آنها را از گل درآوردیم و باقی مسیر را با هم در جادههای خاکی به سمت نارکی رفتیم. این گونه هم ما آنها را نجات دادیم و هم آنها ما را در مسیر درست به سمت زیارتگاه قرار دادند.
حس و حال خوب زیارت در زمانهای قدیم
آنها زمانهایی که میخواستیم به زیارت پیرنارکی برویم، یک وانت پیکان اجاره میکردیم و از یزد به زیارتگاه پیرنارکی میرفتیم. همهی خانواده که نزدیک به 12 تن یا گهگاه بیشتر میشدیم، عقب وانت، سوار میشدیم و به سمت پیرون(:پیرنارکی) در جادههای خاکی حرکت میکردیم. در راه همگی با هم آواز میخواندیم و خوشوبش میکردیم و با همهی وجود به سمت زیارتگاه پر میکشیدیم.
خاطره هایی که ما را به پیرانگاه نارکی می برد
- پوروچیستا رستمی
- 1399-05-15
- 18:07
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها