لوگو امرداد
دل‌نوشته‌ای به مناسبت ششم فروردین زادروز پیام‌آور راستی

شست‌وشو در چشمه‌ی خورشید

Zartoshtاو انسانی است چون دیگر انسان‌ها. روزی زاده میشود و روزی از این جهان درمی‌گذرد. گرفتاری‌ها، سختی‌ها و ناسازگاری‌های زندگی، جان و روان او را همان‌گونه به درد میآورد که دیگر مردم را. به مانند همه‌ی انسان‌ها کنجکاو است؛ می‌پرسد. درباره‌ی همه چیز پرسش می‌کند؛ از چیست که خورشید می‌درخشد؟ از چیست که ماه می‌کاهد و می‌افزاید؟ چرا مردم نمی‌اندیشند؟ کشتار چرا؟ بی‌داد چرا؟ سر فرود آوردن در برابر دین‌های دروغین چرا؟ و چراهای دیگر. چهره‌ی او از کودکی انسانی فرزانه را می‌نمایاند. گاه پرسش‌هایش در کودکی آن‌چنان پیروان دروغ را خشمگین می‌کند که آهنگ کشتن‌اش می‌کنند. در استوره‌ها آمده در نوزادی در آتش افکنده می‌شود و آتش بر او گلستان می‌شود. زیر پای گاوها انداخته می‌شود، گاوها به او شیر می‌دهند.  

به راستی چه توانایی و فره‌یی در او نهفته است که از همان کودکی بی‌باکانه بر بدی می‌تازد با دروغ و ناراستی می‌رزمد و ترس به دل راه نمی‌دهد؟ او کیست؟ خانواده‌اش از چه پشته‌اند؟ به او چه آموزش‌هایی داده شده تا این‌چنین اندیشمندانه به پا می‌خیزد و مردم را به اندیشه‌ورزی و آزادی‌خواهی می‌خواند؟

او کیست؟

اشوزَرتُشت، پیامبر ایرانی، آورنده‌ی دین یکتاپرستیِ مزدیسنا، زندگی شگفتی دارد. او که نزدیک به 4هزار سال پیش می‌زیست، برای نخستین بار پیام و آموزش‌هایی را برای انسان‌ها به ارمغان آورد که تا پیش از او کسی نیاورده بود. نام او در اوستا «زراتوشترا» ‌است؛ همان «ستاره‌ی زرین» است. 

از زندگی او آگاهی‌های اندک و پراکنده‌ای در دست است. بی‌گمان بهترین سرچشمه‌ی شناسایی زندگی‌نامه‌اش، گات‌ها، سروده‌های خود اوست. ولی او در گات‌ها از خود بسیار کم سخن گفته است. از اوستا چنین برمی‌آید که اشوزرتشت روز خورداد از ماه فروردین برابر با ۶ فروردین، در کرانه‌ی دریاچه‌ی «چیچست» زاده شد. 

پدر، کودک را سوی خورشید بلند کرد و گفت این زرتشت است؛ ستاره‌ی زرین و درخشان. چهره‌ی دلنواز کودک را نگریست؛ میخندید. این خنده برای او شگفت و دلپذیر بود. سیمایش را نزدیک برد و گفت: زرتشت، زایش‌ات خجسته باد. اینک تو را در چشمه‌ی خورشید شست‌وشو میدهم. و برای شادی و جاودانگی فرزندش درخت سروی کاشت.

سال زایش او آن‌چنان دیرینه است که تاکنون کسی نتوانسته درستی آن را بیابد، ولی بسیاری از زرتشتیان بر این باورند که اشوزرتشت ۱۷۶۸سال پیش از زایش مسیح، زاده شده است.

در کتاب‌های «بندهش» و «ارداویرافنامه»، که سرچشمه در باورهای دینی روزگار ساسانیان دارند، زمان‌هایی برای زایش اشوزرتشت آمده، که روشنی چندان ندارد و با دیگر پژوهش‌ها نمی‌خواند.

سرود زاییده شدن

در فروردین‌یشت سرودی برجای مانده درباره‌ی زاییده شدن و زندگی اشوزرتشت. این سرود را که به زبان اوستایی است، چکامه‌سرایی از پیروانش سراییده است. این سرود کهنترین ستایشی است که در ادبیات اوستایی و سانسکریت درباره‌ی این بزرگ‌مرد سراییده شده: 

«اینک نیکویی و باور زرتشت اسپنتمانِ پاک را گرامی میداریم. کسی که برای نخستین‌بار نیک به ژرف‌اندیشی پرداخت، نیک با دیگران گفت‌وگو کرد و همواره کار نیک کرد. کسی که برای نخستین بار به راهنمایی دینی برخاست، رزمندگان را آرایشی نوین بخشید و آبادانی را افزایشی تازه داد. کسی که برای نخستین بار، خودآموخت و دیگران را آموزانید. کسی که برای نخستین بار برای خود و دیگران جهان، آیین جهان، سخن، شیوایی سخن، شهریاری و همه خوبی‌های خدادادی و پاک نهاد را دریافت. کسی که نخستین پیشوای دینی، نخستین رزمنده و نخستین آفریننده‌ی آبادانی است.

او نخستین کسی است که از دیوهای وارونه‌کار و مردمان بداندیش روی برگردانید. نخستین کسی است که در جهان مادی راستی را ستود و خدایان دروغین را نکوهید و برگزید که مزداپرست، دشمن خدایان پنداری و اهورایی‌کیش باشد. او نخستین کسی است که در این جهان مادی، سخن از بیبنیادی خدایان پنداری و از راستینی کیش اهورایی گفت.

از زادن و بالیدنش آب‌ها و گیاهها شکفتند. از زادن و بالیدنش آب‌ها و گیاهها بالیدند. از زادن و بالیدنش همه‌ی آفریدگان افزاینده‌ی جهان با آواز بلند و فریاد شادی گفتند: خوشا به ما که پیشوایی چون زرتشت اسپنتمان زاده شده است؛ از این پس دین مزدیسنا بر هفت کشور گسترش خواهد یافت.»

خاستگاه

درباره‌ی زادگاه زرتشت تاکنون پژوهش‌های گسترده‎ای شده است، ولی هنوز برآیند روشنی از این بررسی‌ها به دست نیامده‌است. از یشت‌های اوستا درمی‌یابیم که اشوزرتشت، نخستین‌بار درباره‌ی دین خود برای مردم سرزمین «ایرانویج» سخن راند. 

در نوشته‌های پهلوی، ایرانویج را همان آذربایجان شمرده‌اند. امروز برخی دانشمندان ایران‌شناس، ایرانویج را خوارزم به شمار آورده‌اند.

خانواده‌ی اشوزرتشت

مادر اشوزرتشت «دوغدو»، دختر «فری‌هیم‌رَوا» و پدرش «پوروشسپ» از خانواده‌ی «اسپیتمان» است. همسر او «هووی» نام داشته، از خاندان «هووگوه» و بنابر نوشته‌های دیرینه و آیینی زرتشتی، دختر «فرشوشتر»، وزیر «کی‌گشتاسپ»، شاه کیانی، بوده ‌است.

«ایسدواستر»؛ «اورتَدنر» و «خورشیدچهر» پسرها و ‌»فرین» و «تریتی» و «پورچیستا» دخترهای اشوزرتشت بوده‌اند. اشوزرتشت در گاتها از همسرگزینی دخترش «پورچیستا» یاد می‌کند که برابر نوشته‌ها پسین‌تر، همسرش «جاماسب» است. در «فروردین‌یشت» آمده نخستین کسی که به گفته‌های اشوزرتشت باور ‌آورد، «میدیوماه» ـ پسرعموی اشوزرتشت ـ بود.

گویند 3 نَسک ـ از ۲۱ نَسک اوستا ـ به نام‌های «سپند نسک»، «چهرداد نسک» و «وشتاسپ ‌ساست نسک»، زندگی‌نامه اشوزرتشت بوده ‌است که اکنون در دست نیست، ولی کوتاه‌شده‌ی آن در کتابِ هشتم دینکرد آمده ‌است.

برگزیده شدن

او برگزیده اهورامزدا ـ بزرگ‌دانای هستی‌بخش ـ است. او در جست‌وجوهای چندین ساله‌اش پی‌می‌برد که هنجاری بر این جهان فرمان می‌راند. به هرجا می‌نگرد این هنجار را می‌بیند. به گیاهان و جانوران مهر می‌ورزد. دیدش به هستی دیدی خردمندانه و دانش‌ورزانه است. او که جوان است و تازه سال‌های پایانی دهه‌ی دوم زندگی خود را می‌گذراند، به پختگی و دانشی باورنکردنی رسیده. در پزشکی نامور شده. گیاهان دارویی و کاربرد درمانگری آن‌ها را به خوبی می‌شناسد. کشاورزی را دوست دارد. به گاو و گوسپند و دیگر جانداران رسیدگی می‌کند. مردم را دوست دارد. آرزوی زندگی‌ای بهتر برای آنان دارد. مردمی که اسیر در پنداربافی‌اند. مردمی که گرفتار کج‌اندیشی و خشک‌اندیشی‌اند. او نگران آن‌هاست. او می‌خواهد فریاد برآورد و به آن‌ها بفماند که تا چه‌اندازه پای‌شان در چاه نادانی گیر است.

به ناگاه دلدارش او را به گفت‌وگو می‌خواند؛ گفت‌وگویی شگفت‌انگیز. او آشناست. انگار پیش از این، در جست‌وجوهایش او را دیده، ولی تاکنون با او به همپرسگی نرسیده. او دوست و یاری‌ست آشنا. او هم‌نشین و هم‌سخنی مهربان است. دوستی‌اش شادی‌آفرین است. 

با یاری «وهومن»(منش و اندیشه‌ی نیک)، به دلدار گوش می‌دهد. پرسش‌هایش را پاسخ می‌شنود. دلدار از او می‌خواهد پیام‌آورش باشد. در برابر بزرگی و دادار بودن او خود را کوچک و ناتوان می‌بیند. از پروردگارش شیوایی سخن و رسایی درخواست می‌کند. این همپرسگی روزها و شب‌ها به درازا می‌کشد تا این‌که فرهِ پیامبری به او می‌رسد؛ در زادروز سی‌سالگی‌اش است؛ روزخورداد و ماه فروردین به توانایی و شیوایی سخن دست می‌یازد.

و می‌سراید: «پیش از هر چیز، ای دانای بزرگ نیکی‌افزایِ مینوی، با دستهای برافراشته تو را نماز برده، خورسندی و خوشبختی را خواستارم. پروردگارا بشود که در پرتو راستی و درستی و برخورداری از خرد و دانش و درونی پاک، روان آفرینش را خشنود سازم.»

«ای اهورامزدا، هستی‌بخش بزرگ‌دانا، هر آینه با اندیشهای پاک و دلی روشن به تو نزدیک شده و به دیدارت خواهم شتافت. پروردگارا پاداشی که تنها در پرتو راستی به دست میآید و باورمندان را خوشبخت میسازد، در هر دو جهان مادی و مینوی به ما ارزانی دار.»

اشوزرتشت دوستی را یافته که هرآن، هرچه می‌خواهد می‌تواند از او بپرسد. پرسش‌هایش را می‌پرسد: «از تو می‌پرسم ای اهورامزدا؛ کیست پدر راستی؟ نخستین کسی که راه خورشید و ستاره بنمود، کیست؟ از کیست که ماه گهی تهی است و گهی پُر؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست آفریننده‌ی روشنایی سودبخش و تاریکی؟ که خواب و بیداری آورد؟ کیست که بامداد، نیم‌روز و شب را آورد و دین‌داران را به نماز گماشت؟ کیست آفریننده‌ی مهر و دوستی؟ کیست که از روی دانش و خرد، مهر و گرامی‌داشت پدر در دل پسر نهاد؟»

و بدین‌گونه یکتاپرستی در جهان با پیامبری اشوزرتشت و از سرزمین ایران‌ویج آغاز میشود.

کوچ از سرزمین مادری

در سرزمینی که زاده شد، کاهنان مردم‌فریب او را میرانند و دینش را دروغین میخوانند؛ چرا که اگر مردم خرد و آزادگی را بپذیرند، دیگر نخواهند گذاشت ناراستان جان و مال و اندیشه‌ی مردم را چپاول کنند.

اشوزرتشت در گاتها از بدخواهانی چون؛ «بندو»، «گرهما» و «اوسیج» نام میبرد و میگوید که آنان و دیگر پیشوایان کیشی و سرداران کشور در سرزمین مادریاش به او آزار رسانیده، ستم روا میدارند. 

این ستم آن‌چنان فزونی می‌گیرد که پیامبر دیگر یارای ماندن ندارد‌ و سرانجام از سرزمین‌اش کوچ می‌کند و به بلخ و دربار شاه گشتاسب کیانی می‌رود. در آن‌جا با خردمندی به پرسش‌های بزرگان و اندیشمندان دربارِ شاهِ کیانی پاسخ می‌دهد و شاه و دیگر بزرگان آیین و دین او را می‌پذیرند و به او می‌گروند.

 چو یک چند گاهی بر آمد برین

درختی پدید آمد اندر زمین 

از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ

درختی گشن بیخ بسیار شاخ 

همه برگ او پند و بارش خرد

کسی جز چون او برخورد کی مُرَد

خجسته پی و نام او زردهُشت

که اهریمن بد کنش را بکُشت 

به شاه جهان گفت که پیغمبرم

تو را سوی یزدان همی رهبرم 

بیاموز آیین و دین بهی

که بی دین همی خوب نه آید شهی

یورش تورانیان و کشته شدن پیامبر

پنجم دی‌ماه است. با دلی شاد و روانی خورسند به همراه 72تن از یارانش در آتشکده‌ی شهرِ آباد و سرخوش بلخ، گرد آمده بودند. او و یارانش به نماز ایستاده بودند که؛ ای اهورامزدا! ما را از دروغ و اهریمن برهان. ما را توانایی ده تا بر دانش و بینش خود بیافزاییم. ما را نیرو ده تا بتوانیم بر دشمنان درونی و بیرونی خود که ناراستی و بدکرداری‌ست چیره شویم. ای اهورامزدا! ما خواهان تازه گردانیدن جهانیم، توان ما را در رسیدن به این آرزو دو چندان کن…. که به‌یکباره سپاه توران از پشت و ناجوانمردانه تیغ بر آنها کشیدند، و همه را کشتند. مردم هنگامی به آتشکده رسیدند که «توربراتور» کشنده‌ی اشوزرتشت، سوار بر اسب از آتشکده می‌گریخت. پیام‌آور راستی کشته شده بود. چهرهی تابناکش هنوز هم میدرخشید. نور آتش با سرخی خون‌های بر زمین ریخته شده درآمیخته بود. مردم ناباورانه به این رویداد غمانگیز خیره مانده بودند. همه خاموش بودند و سر در گریبان داشتند. کسی نمیگریست.

او در آغاز بهار، با خنده پای به جهان گذارد و در آغاز زمستان به دست دشمنی انیرانی، در پای آتش، کشته شد.

47سال پیامبری کرد و خویشکاریاش را به پایان بُرد. در هنگامه‌ی کشته شدن، به آرزویش رسیده بود. خرسند بود که مردم را به راه راست ره نموده، خدای یکتا را به آن‌ها شناسانده ، آن‌ها را از سستی و کاهلی و بیابانگردی رهانیده، به آنها راه و روش زندگی بر پایه داد و راه «اشا» آموخته و هر آنچه کرده برابر پیام اورمزد بوده و برای شادی و خرسندی مردم و گسترش دین بهی. پیش از این روز سروده بود: «بهترین آرزوی زرتشت اسپنتمان برآورده شد؛ زیرا اهورامزدا، از پرتوی راستی؛ به وی فراوانی جهان مینوی و مادی و زندگانی نیک، برای همیشه، ارزانی داشته است.»

بی‌گمان روانش شاد است؛ حتا کسانی هم که با او دشمنی میورزیدند، اکنون گفتار و کردار دین بهی را آموختهاند. سرودهای اهوراییاش ـ گات‌ها ـ در روزگاران ایران، مردمان را به راستی راهبر شد و باورمندان به پیامش، به شادی و رسایی رسیدند.

پیش از کشته شدنش در آتشکده‌ی بلخ، همه‌‌ی یارانش را گرد خود خواند و درباره‌ی آینده‌ی دین بهی سخن گفت: «بشود تا برای خرسندی مردان و زنان، برای خرسندی منش نیک، انجمن دوستی آرزو شده پدید آید؛ تا وجدان هر کس به پاداش خود برسد. خواست و آرزویم پاداش راستی است، و این آرزوییست که مزدا، خدای دانا، می‌پسندند.»؛ و این نماز و نیایشی بود از برای گسترش برابری و برادری میان همه مردم. 

خورشید فردا که برآید، دیگر او چشم نخواهد گشود و مردم دیگر او را در میان خود نخواهند دید. خورشید که برآمد  بزرگان برخاستند و تن بیجانش را برابر با آیین آن روزگار به سادگی از میان بردند.

اشوزرتشت خندان به جهان آمد، جهان را شادی و خرسندی بخشید و انوشه‌روان شد.

آموزشگاه اشوزرتشت نزدیک به چهار هزار سال است که برپاست. پیام و یاد و اندیشهها و گفتارش هنوز هم، به مانند روز نخست زنده است و تازگی دارد. در این هزاره‌ها ، هزاران‌هزار دانش آموخته‌ی این آموزشگاه آمدهاند و رفتهاند و جهان را تازگی بخشیده و به پیشرفت مینوی و مادی رساندهاند؛ همان‌گونه که خواست او بوده: «بهترین نیکی از آن دانشمندی است که پیام راستین مرا که از آن راستی و رسایی و جاودانی برمی‌خیزد فراگیرد و فراگوید. برای چنین کسی شهریاری خدای دانا از راه منش‌نیک، گسترش خواهد یافت.»

 

دل‌نوشته‌ای به مناسبت ششم فروردین زادروز پیام‌آور راستی

شست‌وشو در چشمه‌ی خورشید

بوذرجمهر پرخیده

او انسانی است چون دیگر انسان‌ها. روزی زاده میشود و روزی از این جهان درمی‌گذرد. گرفتاری‌ها، سختی‌ها و ناسازگاری‌های زندگی، جان و روان او را همان‌گونه به درد میآورد که دیگر مردم را. به مانند همه‌ی انسان‌ها کنجکاو است؛ می‌پرسد. درباره‌ی همه چیز پرسش می‌کند؛ از چیست که خورشید می‌درخشد؟ از چیست که ماه می‌کاهد و می‌افزاید؟ چرا مردم نمی‌اندیشند؟ کشتار چرا؟ بی‌داد چرا؟ سر فرود آوردن در برابر دین‌های دروغین چرا؟ و چراهای دیگر. چهره‌ی او از کودکی انسانی فرزانه را می‌نمایاند. گاه پرسش‌هایش در کودکی آن‌چنان پیروان دروغ را خشمگین می‌کند که آهنگ کشتن‌اش می‌کنند. در استوره‌ها آمده در نوزادی در آتش افکنده می‌شود و آتش بر او گلستان می‌شود. زیر پای گاوها انداخته می‌شود، گاوها به او شیر می‌دهند. 

به راستی چه توانایی و فره‌یی در او نهفته است که از همان کودکی بی‌باکانه بر بدی می‌تازد با دروغ و ناراستی می‌رزمد و ترس به دل راه نمی‌دهد؟ او کیست؟ خانواده‌اش از چه پشته‌اند؟ به او چه آموزش‌هایی داده شده تا این‌چنین اندیشمندانه به پا می‌خیزد و مردم را به اندیشه‌ورزی و آزادی‌خواهی می‌خواند؟

او کیست؟

اشوزَرتُشت، پیامبر ایرانی، آورنده‌ی دین یکتاپرستیِ مزدیسنا، زندگی شگفتی دارد. او که نزدیک به 4هزار سال پیش می‌زیست، برای نخستین بار پیام و آموزش‌هایی را برای انسان‌ها به ارمغان آورد که تا پیش از او کسی نیاورده بود. نام او در اوستا «زراتوشترا» ‌است؛ همان «ستاره‌ی زرین» است.

از زندگی او آگاهی‌های اندک و پراکنده‌ای در دست است. بی‌گمان بهترین سرچشمه‌ی شناسایی زندگی‌نامه‌اش، گات‌ها، سروده‌های خود اوست. ولی او در گات‌ها از خود بسیار کم سخن گفته است. از اوستا چنین برمی‌آید که اشوزرتشت روز خورداد از ماه فروردین برابر با ۶ فروردین، در کرانه‌ی دریاچه‌ی «چیچست» زاده شد.

پدر، کودک را سوی خورشید بلند کرد و گفت این زرتشت است؛ ستاره‌ی زرین و درخشان. چهره‌ی دلنواز کودک را نگریست؛ میخندید. این خنده برای او شگفت و دلپذیر بود. سیمایش را نزدیک برد و گفت: زرتشت، زایش‌ات خجسته باد. اینک تو را در چشمه‌ی خورشید شست‌وشو میدهم. و برای شادی و جاودانگی فرزندش درخت سروی کاشت.

سال زایش او آن‌چنان دیرینه است که تاکنون کسی نتوانسته درستی آن را بیابد، ولی بسیاری از زرتشتیان بر این باورند که اشوزرتشت ۱۷۶۸سال پیش از زایش مسیح، زاده شده است.

در کتاب‌های «بندهش» و «ارداویرافنامه»، که سرچشمه در باورهای دینی روزگار ساسانیان دارند، زمان‌هایی برای زایش اشوزرتشت آمده، که روشنی چندان ندارد و با دیگر پژوهش‌ها نمی‌خواند.

سرود زاییده شدن

در فروردین‌یشت سرودی برجای مانده درباره‌ی زاییده شدن و زندگی اشوزرتشت. این سرود را که به زبان اوستایی است، چکامه‌سرایی از پیروانش سراییده است. این سرود کهنترین ستایشی است که در ادبیات اوستایی و سانسکریت درباره‌ی این بزرگ‌مرد سراییده شده:

«اینک نیکویی و باور زرتشت اسپنتمانِ پاک را گرامی میداریم. کسی که برای نخستین‌بار نیک به ژرف‌اندیشی پرداخت، نیک با دیگران گفت‌وگو کرد و همواره کار نیک کرد. کسی که برای نخستین بار به راهنمایی دینی برخاست، رزمندگان را آرایشی نوین بخشید و آبادانی را افزایشی تازه داد. کسی که برای نخستین بار، خودآموخت و دیگران را آموزانید. کسی که برای نخستین بار برای خود و دیگران جهان، آیین جهان، سخن، شیوایی سخن، شهریاری و همه خوبی‌های خدادادی و پاک نهاد را دریافت. کسی که نخستین پیشوای دینی، نخستین رزمنده و نخستین آفریننده‌ی آبادانی است.

او نخستین کسی است که از دیوهای وارونه‌کار و مردمان بداندیش روی برگردانید. نخستین کسی است که در جهان مادی راستی را ستود و خدایان دروغین را نکوهید و برگزید که مزداپرست، دشمن خدایان پنداری و اهورایی‌کیش باشد. او نخستین کسی است که در این جهان مادی، سخن از بیبنیادی خدایان پنداری و از راستینی کیش اهورایی گفت.

از زادن و بالیدنش آب‌ها و گیاهها شکفتند. از زادن و بالیدنش آب‌ها و گیاهها بالیدند. از زادن و بالیدنش همه‌ی آفریدگان افزاینده‌ی جهان با آواز بلند و فریاد شادی گفتند: خوشا به ما که پیشوایی چون زرتشت اسپنتمان زاده شده است؛ از این پس دین مزدیسنا بر هفت کشور گسترش خواهد یافت.»

خاستگاه

درباره‌ی زادگاه زرتشت تاکنون پژوهش‌های گستردهای شده است، ولی هنوز برآیند روشنی از این بررسی‌ها به دست نیامده‌است. از یشت‌های اوستا درمی‌یابیم که اشوزرتشت، نخستین‌بار درباره‌ی دین خود برای مردم سرزمین «ایرانویج» سخن راند.

در نوشته‌های پهلوی، ایرانویج را همان آذربایجان شمرده‌اند. امروز برخی دانشمندان ایران‌شناس، ایرانویج را خوارزم به شمار آورده‌اند.

خانواده‌ی اشوزرتشت

مادر اشوزرتشت «دوغدو»، دختر «فری‌هیم‌رَوا» و پدرش «پوروشسپ» از خانواده‌ی «اسپیتمان» است. همسر او «هووی» نام داشته، از خاندان «هووگوه» و بنابر نوشته‌های دیرینه و آیینی زرتشتی، دختر «فرشوشتر»، وزیر «کی‌گشتاسپ»، شاه کیانی، بوده ‌است.

«ایسدواستر»؛ «اورتَدنر» و «خورشیدچهر» پسرها و ‌»فرین» و «تریتی» و «پورچیستا» دخترهای اشوزرتشت بوده‌اند. اشوزرتشت در گاتها از همسرگزینی دخترش «پورچیستا» یاد می‌کند که برابر نوشته‌ها پسین‌تر، همسرش «جاماسب» است. در «فروردین‌یشت» آمده نخستین کسی که به گفته‌های اشوزرتشت باور ‌آورد، «میدیوماه&r

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-06