لوگو امرداد

روشن‌اندیشی و خردباوری، شالودهی فرهنگ ایران و شاهنامهی فردوسی

محمود عبادیاندرباره‌ی درون‌مایه‌ی شاهنامه و ویژگی‌های ساختاری آن باید گفت ابزارهای حماسه‌ی ملی را یا گذر تاریخ می‌سازد، یا برهه‌ای از زندگی توده‌های مردم. این ابزارها، نه تنها پژواكی از خوی و خیم، منش و جهان‌نگری همان مردم است، بلكه دربرگیرنده‌ی رفتار، شیوه‌ی اندیشه و چگونگی زیست آنان نیز هست. از سوی دیگر، آن‌چه نیروی پیش‌برنده‌ی‌ حماسه را می‌سازد بیشتر درگیری‌های رزمی، پشتیبانی از هستی مردم، كوتاه كردن دست‌درازی‌های بیگانگان یا درگیری نیكی و بدی است. در پاره‌ای، نام‌جویی یا غنیمت‌اندوزی نیز می‌تواند پیكره‌ی حماسه را بسازد. فراخنای چنین درگیری‌هایی چه بسا برون‌مرزی است (مانند آن‌چه در ایلیاد می‌خوانیم)، یا درون‌مرزی است (همانند رویدادهای شاهنامه). كارزار حماسی نیز ممكن است در فضای شبه استوره‌ای (همانند گیلگمش) یا در آسمان (بهشت گمشده‌ی‌ میلتون) روی دهد. خدایان، پهلوانان، پادشاهان‌ یا برجستگان‌ تاریخ، چهره‌های حماسه‌اند و كارهایشان نیز بازتابی از تقدیر اساتیری است. در چنین نوشته‌هایی، سرنوشت بر انسان‌های  حماسی سایه می‌افكند، دامنه‌ی كنش‌شان را می‌سازد و پیامد رویدادها را رقم می‌زند.

با توجه به گستره‌ی رویدادهای شاهنامه، هنر فردوسی در به‌هم پیوستن داستان‌ها و پرداخت یك‌دست آنهاست. هنر فردوسی در آن است كه رخدادهای ملی را آن‌گونه بازتاب می‌دهد كه گویی دنباله و امتدادی از رویدادهای آفرینش و تاریخ آدمی است. سراینده برای آن‌كه اثر خود را باورپذیر كند، زمینه‌ای فراهم می‌سازد تا رویدادها برشی ناگسستنی از واقعیت‌های بی‌آغاز و بی‌پایان هستی باشند. فراوانی رویدادها و درازای زمان نیز به سراینده زمان می‌دهد تا داستان‌ها را با نگرش به منطق دگرگونی‌های اجتماعی بازگو كند و در همان حال، روح دگرگونی‌های تاریخی و اجتماعی را با رخدادهای زمان خود بسنجد. بدین‌سان بازگفت‌ها‌ از یك برش‌گاه استوره‌ای، به دوران پهلوانی و سپس به روزگار تاریخی می‌رسند. یكی از جنبه‌های آفرینش‌گر سراینده در پرداخت هنری این سه دوره در آن است كه حركت حماسه نخست با فرمانروایی پادشاهان اساتیری آغاز می‌شود، سپس به پهلوانان افسانه‌ای می‌رسد و سرانجام با سرگذشت شاهان تاریخی پایان می‌گیرد. در این فرآیند، هر دوره از خاكستر دوره‌ی پیشین سر برمی‌آورد.

چهره‌های شاهنامه، در هر سه بخش اساتیری، پهلوانی و تاریخی، در فضایی رفتار می‌كنند كه عامل غمناك بر كنش و بینش آنها سایه می‌افكند. این نكته‌ای است كه  شاهنامه را از دیگر حماسه‌های بزرگ جهانی جدا می‌كند. فرجام شاهنامه نیز پیام‌آور چنین برداشتی است كه انسان ناگزیر است به آن‌چه بیرون از قلمرو رفتار و خواسته‌ی او پیش می‌آید، تن دهد. از این دید، شاهنامه اندكی به پایان «گیلگمش» همانند است. این كه آدمی در چنبره‌ی جبر گرفتار است، در پیچیده‌ترین و پرتنش‌ترین ماجرای شاهنامه یعنی در داستان رستم و اسفندیار بازتاب بسیار ‌روشنی دارد. نكته‌ی شگفت‌انگیز این داستان، رودررویی و درگیری  میان سنت و نوآوری یا گذشته وآینده است.

شاهنامه حماسه‌ای دگرگون‌شونده است. به این معنا كه دگرگونی‌ها در درون آن گام‌به‌گام، آرام و پوشیده پدید می‌آیند. برآیند چنین دگرگونیی در داستان گشتاسپ، به‌ویژه در درگیری رستم و اسفندیار، آشكار می‌شود. آشنایان با شاهنامه می‌دانند كه دوره‌ای در شاهنامه آغاز می‌شود كه دیگر در گره‌گشایی دشواری‌ها از پیشگویان‌، اخترشناسان و حتی از سروش كمكی خواسته نمی‌شود. برجستگانی همانند سیاوش و كیخسرو، خود از جهان فراسو آگاهی دارند. كیخسرو هم پادشاه است، هم جنگاور و هم پرهیزكار دینی. از این پس یك خط نو، هم‌راستا با سنت جاری در حماسه جا باز می‌كند و فرجام آن به روزگار لهراسپ و گشتاسپ می‌انجامد. آیین پهلوانی در درون خود، نوآوریی می‌زاید كه زمینه‌ساز برخورد رستم و اسفندیار می‌شود. در نبردی كه بین این دو، در نگاهبانی از سنت گذشته از یك سو و بایسته‌های دوران نو از سوی دیگر، درمی‌گیرد، اسفندیار جوان و نوجو بر رستم چیره می‌شود. اما او آسیب‌جایی دارد كه رستم، به یاری سیمرغ ، از آن آگاه می‌شود و پهلوان نوخواه را از پا در می‌آورد.

ژرفای غم‌نامه‌ی رستم و اسفندیار در آن است كه هر دو سوی درگیری،‌ بن‌بست كارهای خود را می‌بینند با وجود این ناگزیرند تاوان پافشاری‌های خود را با هزینه‌ای گزاف بپردازند و گردن به فرمان بایستگی‌های حماسه بگذارند.     
شخصیت‌پردازی در شاهنامه‌ی فردوسی یکی از زیبایی‌های سخن فردوسی است .رستم یكی از شخصیت‌های پویای شاهنامه است. او در نگاه نخست ابرانسانی است كه در گرسنگی یك گورخر را كباب می‌كند، پانصد سال عمر می‌كند و قهرمان همه‌ی نبردهاست. با این همه، او یك چهره‌ی (كاراكتر) كلیشه‌ای نیست و همچون دیگران زیرو بم‌های زندگی خود را دارد و زندگانیش انباشته از غم و شادی است. فردوسی بارها به راز هستی و پیچیدگی  زندگی شخصیت‌های خود اشاره می‌كند و می‌كوشد خواننده را از ساده‌نگری در داوری شتابزده درباره‌ی رویدادهای شاهنامه و زندگی پهلوانان آن دور كند. شاهنامه را باید شناساننده‌ی روزگار روشن‌اندیشی و توجه به خرد باوری تمدن ایران در سده‌های نخستین تاریخ مهی دانست. آن روزگار آمیخته‌ای از تمدن ساسانی و فرهنگ پویای ایرانی بود

باتوجه به دگرگونی چهره‌های استوره‌ای و حماسی یادآور شد در شاهنامه با گونه‌ای از استوره‌ سروكار داریم كه نه تنها موتیف پایه‌ای استوره‌ی آریایی- ایرانی یعنی ناسازگاری نیك و بد یا روشنی و تاریكی را بازتاب می‌دهد، بلكه ابزارهای استوره‌ای رنگ نیازها و بایسته‌های شاهنامه را می‌گیرند. به گونه‌ای كه می‌توان از استوره‌ای سخن گفت كه ویژه‌ی شاهنامه است. این استوره آمیخته‌ای گزینشی از استوره‌های كهن است بی‌آن‌كه بازتاب خط ‌به‌خط آن‌ باشد. برای نمونه جمشید شاهنامه با «جم» یا «یمه‌ی» اوستا چندان یگانگی ندارد. در اوستا، جمشید  پیامبری اهورامزدا را نمی‌پذیرد و فرمان می‌یابد كه پناهگاهی برای نگاهبانی انسان و موجودات در برابر یخبندان آینده تدارك ببیند. حال آن‌كه جمشید شاهنامه فریفته‌ی كرده‌های خود می‌شود و قدرتی برتر از خود نمی‌بیند.

یكی از نمودهای آموزنده و اخلاقی شاهنامه، توجه و پافشاری بر نقش خرد در كنش و منش انسان‌ها است. این خرد به چم توانایی آدمی در بازشناخت نیكی از بدی است كه یك بخشش خدایی است كه با جان و روان آدمی پیوند دارد.

یكی از ویژگی‌های شایان توجه شاهنامه آن است كه در لابه‌لا و گاهی در كنار رویدادهای مركزی آن، به آیین‌ها و آگاهی‌های تاریخی و دیرینه‌ای برمی‌خوریم كه در درون رخدادهای استوره‌ای گنجانده شده است.‌ برای نمونه چهره‌های شاهنامه در پیوندهای زن و شوهری تن به زناشویی‌های  «برونی» می‌دهند. این آیین كه ریشه‌ی كهن قوم‌شناسی دارد، به این معنا بوده است كه مردان ایرانی می‌بایست با زنان یك قوم ناایرانی پیمان زناشویی می‌بستند.

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-09