فردوسی شاهنامه خویش را به نام او آغاز میکند که دانای هستی بخش است نه آنکه عدهای به اشتباه آن را دارنده جان و خرد معنی میکنند.
هر جا فردوسی از خرد سخن میگوید، منظور او خرد آدمی است نه خرد خدایی. مقصودی خردی است کراندار و این کران و دامنه به حواس پنجگانه بشر محدود میشود.
دو نوع خرد، در مزده یسنای پسین وجود دارد: خرد غریزی (= Ash xrat) و خرد اکتسابی یعنی آموختنی و آموزاندنی (= گوشان سرود خرد gosan srut xrat) خرد اولی ویژه ذات خداوند ودومی از آن آدمیزاد است.
خرد از آنجا در فرهنگ ایران اهمیت دارد که اساسا گیتی را به نیروی خرد میتوان اداره کرد و بهشت راهم به نیروی خرد میتوان از آن خود کرد.
خرد در دین مزدهیسنا در برابر شهوت و هوا و هوس قرا داشته پایهی هر گونه شناخت و اساس همهی برتری هاست.
در بخش پیشدادی- کیانی شاهنامه بسیاری از شاهان و بزرگان ایران خردمندند و کسانی چون کیخسرو و رستم و زال و گودرز نمودار خرد به شمار میروند.
اما جالب است که در بخش ساسانی از اهمیت خرد بسیار بیشتر از قسمت پیشدادی سخن گفته شده است. چون در آن زمان کسی به کارگیری خرد را جدی نمیگرفت و اصلا خرد کاربردی نداشت -درست برعکس آنچه زمان کیانی رخ میداد. برای همین لازم بود در بخش ساسانی بانگ دعوت به خرد، بلندتر باشد تا گوشهای کم شنوا به خود بیایند.
در پندهای بزرگمهر، خردمایهی بهترین نیکوییها، بهترین فرهنگها و ابزار پیکار با دیو و اهریمن دانسته شده است.
در نزد شاهان ایرانی و سخنرانیهای ایشان خرد کمابیش برابر با دانایی گاه همسان با مدارا و گاه همتای با داد و دهش خوانده میشود.
مانند وقتی که بهرام گور خرد را«وسیله نیکو بودن» میداند.
فزون از خرد نیست اندر جهان
فروزنده کهتران و مهان
همان کس که او شاد شد از خرد
جهان را به کردار بد نسپرد
پشیمان نشد هرکه نیکی گزید
که به آب دانش نیارد مزید
رهاند خرد مرد را از بلا
مبادا کسی در بلا مبتلا
نخستین نشان خرد آن بود
که از بد همه ساله ترسان بود
بد اندیش خویش را در نهان
به چشم خرد هست راز جهان
در جواب اینکه به طور کلی خرد به چه معناست، باید گفت بر خلاف تصورعامه که خرد را فقط به معنای عقل و حسابگری میدانند، خرد دو جنبه مهم دیگر علاوه بر عقل دارد.
1- وجدان 2- احساس
پس خرد بدون در نظر گرفتن هر یک از این سه جنبه ناکامل است.
یکی از نمونههای بارزی که به عدم کارگیری خرد و به تبع آن، بدبختی و خرد و زیان توسط شخصی اشاره شده است قصه ایرج است، این قصه تاسفبرانگیز از دو جنبه قابل بررسی است یکی اینکه نشان میدهد فقدان هر یک از جنبههای خرد در سه شخصیت داستان مشکلساز و خالق شر و بدبختی است و به هیچ وجه عاقبت خوشی ندارد.
و دیگر اینکه این بدبختی ممکن است به قیمت یک خاطره شوم در کل تاریخ بشر تبدیل شود مثل جنگهایی که در طول تاریخ اتفاق افتاده و پیامدی غیر از بلا و مصیبت نداشته است.
در این داستان فریدون، جهان را بین سه فرزندش تقسیم میکند. این تقسیمبندی بر اساس شناختی است که فریدون از سه پسرش و ویژگیهای آن سه دارد:
سلم (پسر اول او) دارای فرهنگی منطقی مادی به معنای غربی، نیرنگ بازو حسابگر است. تور، فرزند دوم او فرهنگی عشیرهای، تاراجگر تندخویانه و دلاور دارد از هر گونه درنگ و آهستگی عرفان شرقی و نیز حسابگری و دلالت غربی، بیبهره است.
و اما پسر کوچکتر یعنی ایرج، نیکخواه و دلاور است نیکدل و آشتی جوی است.
فریدون سرزمینهای غرب را به سلم، توران یا همان سرزمینهای شرقی را به تور و ایران را که بهترین و بزرگترین سرزمین بوده به ایرج میدهد و همین امر حسادت دو برادر را نسبت به ایرج برمیانگیزد مخصوصا اینکه سلم با ناعادلانه خواندن تصمیم پدر، خشم تور را به شدت تحریک میکند در حقیقت از احساساتی بودن تور، سوء استفاده میکند.
به تور پیشنهاد میکند که با ایرج وارد جنگ شوند و هر دو به ایرج اعلام جنگ میکنند. اما ایرج که نیکدل است تصمیم میگیرد با دو برادر از در صلح و دوستی وارد شود. حتی حاضر میشود از سهم خود به خاطر دو برادر بگذرد….
ولی آیا این، نشانه خردمندی ایرج است؟ خیر، چون او هیچگونه حسابگری نمیکند. عقل خود را به کار نمیاندازد که با این منش صوفیانه و روحیه آزاربینانه نسبت به جهان و بیاهمیتی به مال دنیا، نمیتواند در برابر آزمندی و افزونخواهی برادرانش، ایستادگی کند و فکر نمیکند با این کوتاه آمدنها، ممکن است ظلم و بیداد ادامه پیدا کند.
اگر ایرج ایستادگی میکرد و علم جنگ را با دو برادر بر میافراشت؛ شاید آنها را شکست میداد و درس عبرت میشد برای دیگران که فکر میکردند با زورگویی و ایجاد ترس میتوانند حقی را به ناحق به دست آورند. ایرج از جنبههای سه گانه فرد، تنها وجدان را دارد؛ با وجدان خود میاندیشد اگر بجنگد عدهای بیگناه کشته میشوند و خونریزی و قحطی و افسردگی که پیآمد هر جنگی است گریبان عده زیادی را میگیرد و این اخلاقی نیست. سلم بسیار حسابگر و عقلگرا است پس فقط جنبه عقلانی خرد را داراست. اما میبینیم که او هم اشتباه میکند؛ فکر میکند که با این جنگ ایران را به دست میآورد و قدرتمند میشود. اما وجدان ندارد که بفهمد کشتن ایرج سبب ساز بسیاری از جنگها و انتقامجوییهای دیگری در طول تاریخ خواهد شد. همچنین احساس ندارد که بفهمد با حمله به ایرج که فرزند محبوب فریدون است، حمایت پدر را از دست خواهد داد. چرا که اگر احساس پدرانه را میفهمید برای جلب حمایت بیشتر پدر و در نتیجه قدرتمند شدن، بهتر بود، خود را طرفدار ایرج نشان میداد. از تور هم بگذریم که از جنبههای سه گانه خرد، تنها احساسات را داشت آن هم احساساتی مثل خشم و تندی و تیزی نه مهر و محبت. او وجدان نداشت که بفهمد به سر برادر نیکدل و مهربانش چه میآورد از آن مهمتر عقل نداشت که با گوش دادن به پیشنهاد همدستی با برادرش جنگی به ضرر خود به راه خواهد انداخت. چرا که هر چند غنیمت در این جنگ به دست میآورد؛ اما ممکن بود برادر بزرگتر «سلم» که دیگر استفاده خود را از شجاعت و جنگجویی تور کرده، او را یک رقیب و خطر جدی برای خود در نظر بگیرد و او را نابود کند!
به هر حال هر سه این برادر با عدم به کارگیری کامل خرد، گرفتار شدند. ایرج میخواست صلح را پیاده کند ولی برعکس شد و این قضیه سبب ساز کینهورزیها و جنگهای آتی زیادی شد.
سلم و تور، خواستار قدرت افزونی بودند اما به قدرت نرسیدند هیچ بلکه به سبب انتقامجویی فریدون، کشته شدند.
منابع: شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، مرتضی ثاقبفر