من تهران حالا را دوست ندارم. تهران آن وقتها را دوست دارم که تهران خلوت بود و خیابانها سنگفرش و تاکسیها 50 تا .
روزی که به دستور خانم فخرالدوله، نوه امیرکبیر، در سال 1326، 50 دستگاه تاکسی معروف به «تاکسی ب.ب» وارد تهران شد و روی خیابان سنگ فرش سپه با سرعت چهل کیلومتر در ساعت ویراژ داد، هیچکس فکر نمیکرد که 70 سال بعد قرار است، به خاطر دودی که از لولههای اگزوز 40 هزار تاکسی و بینهایت مسافرکش شخصی، بیرون میآید، تهران یکی از آلودهترین و پرترافیکترین شهرهای جهان بشود.
نخستین تاکسیهای تهران که از انگلستان وارد شده بود، سیاه و سفید رنگ بودند و مدل «فورد ب.ب» و چون خانم فخرالدوله آنها را وارد کرده بود، در تهران به «تاکسی فخرالدوله» معروف شده بود. خانم فخرالدوله، نوه امیرکبیر، دختر مظفرالدین شاه، زن میرزا محسن خان امینالدوله (وزیر مظفرالدین شاه) و مادر علی امینی (نخست وزیر دوره محمدرضا پهلوی) بود.
درباره خانم فخرالدوله و ویژگیهای اخلاقی و نوگرایی او همان بس که بدانید رضاشاه در وصف او گفته بود:
«در تمام دوره طولانی سلطنت خاندان قاجار، یکی و نصفی مرد وجود داشت. نصفی آن آقا محمد خان قاجار بود و یکی آن خانم فخرالدوله.»
اما درباره 50 دستگاه تاکسی که در سال 1326 وارد تهران شد اطلاعاتی در دست نیست و متاسفانه ظاهرا هیچ کدام از این 50 دستگاه تاکسی تا به امروز باقی نماندهاند نه اداره تاکسیرانی از آنها خبر دارد و نه موزه اما جعفر شهری درباره ویژگی فنی نخستین اتومبیلهایی که در حدود همان سالها وارد تهران شد، نوشته است: «اولین اتومبیلهایی که وارد ایران شدند سواریهای فورد کروکی کلاچی لاستیک توپر بودند که سرعتشان ساعتی چهل کیلومتر بود و چون گیربکس و جعبه دندهای برای کم و زیاد کردن زور موتور نداشتند مانند همان گاریهای قدیم که جانشینشان شده بودند، سربالاییها وا میماندند و باید با هل جلوشان میبردند و چون ترمزشان هم اهرمی بود (ترمز شیش)، در سرازیریها، مسافران پیاده میشدند تا راحتتر قابل کنترل شود.»
علی داوودآبادی یکی از قدیمیترین راننده تاکسیهای تهران است. او را به طور اتفاقی در سازمان تاکسیرانی دیدیم. با آن که متولد 1318 است و میگوید که از سال 1329 راننده تاکسی بود ، سرحال و شاداب است. شبیه بیشتر پیرمردهای آن دوره و زمانه که به قول خودشان روغن حیوانی میخوردند. او میگوید که در سال 1329 تعداد تاکسیهای سراسر تهران به 100 تا 150 دستگاه میرسید: «تهران، آن موقع تهران بود. خلوت و خوش آب و هوا. آن موقع تاکسیهایی که در تهران بود مدل آستین، هیلمن، رنو و زیس بود. تاکسی آن موقعها، کرایهای بود. یعنی اگر کسی تاکسی را کرایه میکرد، دیگر راننده اجازه نداشت که شخص دیگری را هم سوار کند. تازه ما آن موقعها، میگشتیم تا یک مسافر به پستمان بخورد.
آنقدر تهران خلوت بود. آن موقعها سازمانی به نام سازمان تاکسیرانی وجود نداشت. هرکسی که پول داشت و اتومبیلی میخرید به اداره راهنمایی و رانندگی مراجعه میکرد و میگفت که میخواهم اتومبیلم را تاکسی کنم. آنها هم مجوز میدادند و رنگ ماشینش را سیاه و سفید میکردند. به همین سادگی. من از سال 1329 راننده تاکسی بودم اما خودم توانستم در سال 1342 تاکسی بخرم. از سالهای 1348 یواش یواش تهران شروع شد به شلوغ شدن. من ماشینم را 3000 تومان خریدم. در روز 60 تومان درآمد داشتم. قیمت مسیر میدان فوزیه تا سرسبیل 15 زار بود.
اگر به مسافری که توی ماشین بود میگفتیم که اجازه داریم یک مسافر دیگر سوار کنیم یا نه، عصبانی میشد و میگفت: نه! مثل حالا نبود که پنج نفر جفت هم بنشینند. وقتی دیگر تهران شلوغ شد من ماشینم را فروختم. سال 1348.
علی داوودآبادی با آن که خیلی چاق است و 75 سال از سنش میگذرد، اما به راحتی و چابکی، سوار قدیمیترین تاکسی موجود در تهران میشود تا ما از او عکس بگیریم. این تاکسی از همان تاکسیهای سیاه و سفید است. مدل «فورد ب.ب» و هنوز کسی دقیقا نمیداند که متعلق به چه سالی است. بعضی از کارمندهای سازمان تاکسیرانی میگویند، مدل سال 1350 است و بعضی هم میگویند 1336 . این ماشین، فورد جمع و جور و خوشگلی است. آن را در پارکینگ سرپوشیده سازمان تاکسیرانی نگه میدارند و سالی یک بار، دستی به سر و رویش میکشند و در هفته نیروی انتظامی آن را به نمایشگاه بینالمللی یا جایی دیگر میبرند و به نمایش میگذارند.
یکی از کارمندان قسمت روابط عمومی سازمان تاکسیرانی میگوید که چند سال پیش، خودش پشت ماشین نشست و آن را تا اتوبان مدرس، محل برگزاری نمایشگاه برد.
علی داوودآبادی درباره وسایل نقلیه مردم تهران، قبل از ورود تاکسی میگوید: «قبل از تاکسی همه جا کالسکه و درشکه بود. در هر خیابان، 30 ، 40 درشکه تلقتلق کنان، روی سنگ فرشها راه میرفتند. آن موقع فقط خیابانهای امیریه، سپه، میدان سپه و باغ شاه تا خیابان کاخ سنگ فرش بود و بقیه جاها خاکی بود. اوایل که تاکسی آمده بود، مردم سوار نمیشدند. انگار میترسیدند یا بدشان میآمد. ترجیح میدادند با همان کالسکه و درشکه رفت و آمد کنند. یواش یواش مردم ترسشان از تاکسی ریخت. البته هر کسی هم سوار نمیشد. بیشتر، آدم های باکلاس سوار میشدند.»
جعفر شهری در کتاب «تهران قدیم» درباره ترس مردم از اولین اتومبیلهایی که وارد تهران شد، نوشته است: «اتومبیلها در زمره عجایب هفتگانهای بودند که هر بیننده را به تعجب و حیرت وا میداشتند، خاصه پیرمردان و پیرزنان که آن را اسباب احکام محکمه الهی درباره وضعیت آخر الزمان میدانستند و میگفتند همان مرکبهایی که خبرشان رسیده که نه خر هستند و نه اسب و بدون کاه و جو و یونجه و علیق راه میروند و با ظهورشان زمان به آخر رسیده، حضرت حجت ظهور میکند، همینها هستند.»
در جایی دیگر جعفر شهری نوشته است: «تا سالها بعد از ظهور اتومبیل هنوز مردم بسیاری با همان وسایل قدیمی مانند اسب و الاغ و قاطر و شتر و کجاوه و پالکی و عماره و کالسکه و درشکه و دلیجان حرکت میکردند و از جهت یکی از ترس و دیگر سنت گرایی، تمایلی به استفاده از اسباب جدید نشان نمیدادند.»
عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر در کتاب «در جستجوی صبح» که زندگینامه و شرح فعالیتهای انتشاراتی اوست اشاره کوچکی به اولین تاکسیهای تهران دارد. درباره قدیمیترین تاکسیهای تهران از او پرسیدیم، گفت: ما از خانواده فقیری بودیم. برای همین از تاریخ دقیق ورود اتومبیل به تهران که تنها وسیله رفت و آمد اعیان و اشراف بود، خبر ندارم. اما یادم است که اولین تاکسیهای تهران سال 26 به دستور خانم فخرالدوله وارد تهران شد. این تاکسیها مدل فورد بود و گیربکس داشت و تمام دنده بود. فقط هم اجازه داشتند که یک مسافر سوار کنند. یادم است که کرایه هر مسیر 5 زار بود بعد از تاکسی فورد، یواش یواش مدلهای هلیموت و دوج و … هم وارد شد.»
حالا از زمانی که تهران خلوت بود و خیابانهایش سنگ فرش و آدمهایش آرام و تاکسیهایش 50 تا بود، 70 سال میگذرد.
حالا دیگر تهران خلوت نیست و خیابانهایش هم سنگ فرش و آدمهایش آرام و تاکسیهایش 50 تا نیست. حالا تعداد تاکسیهای نارنجی و سبز بیش از 40 هزار تا است و تاکسیدارها دعا نمیکنند تا فقط یک مسافر پیدا کنند. در هر تاکسی چهار نفر بیخ تا بیخ مینشینند و در ترافیک و دود عرق میریزند.
وقتی از علی داوودآبادی جدا میشدم، مرا دوباره صدا کرد. وقتی دوباره به او نزدیک شدم، صورت چروکیده اما سرحالش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «تهران آن موقعها باصفا بود. من آرزو میکردم که در همان سالها باقی میماندم. وقتی که تاکسیها سیاه و سفید بود و خیابانها خلوت و آدمها مهربان .