تاریخ پر فراز و نشیب ایران را شاید نتوان حتا در یک جلد کتاب بیان کرد، اما نویسندهی این نوشتار در این نوشته کوتاه نگاهی اجمالی دارد به تاریخ پر از شگفتی ایران زمین.
گذشته از دین، «تاریخ» ملی ما نیز در شرق و شمال شرق تدوین میشود و سپس در تمام كشور و در باور همگان راه مییابد. پادشاهان افسانهای اوستا، پیشدادیان و كیانیان به صورت پادشاهان واقعی و تاریخی درمیآیند و سرگذشتشان، در دوره پارتها، با داستانهای پهلوانان پیوند میخورد و در این میان از كارنامه سیاوش و كیخسرو و گیو و گودرز و رستم زال و نامآوران دیگر، «تاریخ» ملی ما فراهم میآید. تاریخ واقعی یا تاریخ «تاریخی» ما (مادها و هخامنشیان و جانشینان به جز اسكندر) از یاد میرود و تاریخ افسانهای جای آن را میگیرد.
در این دوره استقلال ایران در مغرب از سلوكیان بازستانده و در مشرق در برابر هجومهای پیدرپی كوشانیان و بیابانگردان نگهداری میشود. در تمام دوره پارتها و ساسانیان، نزدیك به هزار، سال ما یا گرفتار تاخت و تاز كوچكنان شمال شرقی هستیم و یا جنگ با دولت نیرومند روم در مغرب و سپس دشمنی و ستیز و گریز عربها در جنوب غربی. تاریخ ما – دست كم تا آنجا كه به بیرون از مرزهایمان مربوط میشود – در كشمكش با این دشمنان تحقق میپذیرد.
به موازات این واقعیت تاریخی، تاریخ «حماسی – ملی» ما (كه چون حماسی است تنها در نبرد و چون ملی است در نبرد با دشمنان كشور هستی میپذیرد) در جنگ با همین دشمنان، اما در بازتابی دیگر شده و افسانهوار، شكل میگیرد. فریدون با تقسیم جهان میان ایرج (ایران) و سلم (روم) و تور (توران) كشورها را ایجاد میكند و نبردهای ایران و توران به خونخواهی ایرج، سرآغاز تاریخ حماسی ماست. منتهی چون از دوره ساسانیان عربها نیز به عنوان دشمنان تازه به میدان آمدند، پیروزی بر آنان نیز به تاریخ حماسی ما راه یافت و فریدون با تباه كردن مظهر آنان – ضحاك تازی – به صورت پادشاهی فرهمند و جهانبخش درآمد.
اگر پارس و خراسان را چون دو پایگاه و دو لنگر تاریخ ایران در نظر آوریم، ساسانیان كه از مردم پارس بودند به دشمنی به ضد پارتها برخاستند. نیای اردشیر رییس معبد آناهیتای استخر و این شهر زاد بوم ساسانیان و مركزی دینی و سیاسی بود. استخر در چند كیلومتری پاسارگاد و تخت جمشید است و ساسانیان اگر چه این «جمشید» افسانه یا هخامنشیان را نمیشناختند، اما همین قدر میدانستند كه آنها از دریای روم تا دریای هند را به زیر فرمان داشتند و اردشیر بعد از پانصد سال خواستار ایجاد همان فرمانروایی این نیاكان دور شد و شاهنشاهی بار دیگر از سرزمین پارس برآمد.
شهر بابل كه زمانی یكی از پایتختهای كورش بود مقام سیاسی خود را به سلوكیه داد و سپس در دوره پارتها تیسفون جای آن را گرفت. ساسانیان پس از استخر و جندیشاپور (در كنار شوش) سرانجام باز تیسفون را به پایتختی زمستانی برگزیدند و در زمان عباسیان، بغداد نزدیك ویرانههای تیسفون بنا شد. از آن روزگاران دور تا امروز، این شهرها هر یك در كنار یا به جای یكدیگر، همگی در منطقه جغرافیایی واحدی، در جنوب غرب فلات ایران، در جلگه بینالنهرین بر سر راه مدیترانه و خلیجفارس و هندوستان جای داشتهاند. عضدالدوله دیلمی نیز كه خود را شاهنشاه مینامید و از تبار خسروان ساسانی میدانست، در شیراز و سپس در بغداد به تخت مینشست، در كنار پاسارگاد، تختجمشید، استخر و تیسفون. باری شمال شرق و جنوب غرب فلات ایران به علت موقع جغرافیایی خود نقش اساسی در تكوین و ادامه تاریخ ما داشتهاند؛ بیآنكه بخواهیم اهمیت سیاسی، نظامی و دینی شمال غرب، كشور پادشاهی ماد و به قولی زادگاه زرتشت، مأوای مغان باستانی و آتش پادشاهان ساسانی، بر سر راه دربند قفقاز و گذرگاه یونان و روم، یعنی آذربایجان را از یاد ببریم.
از همان ابتدا از این دو سرچشمه تاریخ ما داد و ستدی دو سویه كویر مركزی ایران را اكثرا از شمال دور زده و به سوی هم روانه بودهاند. حتی زمانی كه كار به رقابت میكشید، ساسانیان كه به ضد پارتها خود را جانشین خاطره محو هخامنشیان میپنداشتند، در عمل وارث همان پارتها درآمدند. در دوره اسلامی نیز همچشمی سیاسی و تبادل فرهنگی همزمان عراق و جبال را با خراسان كه مركز نهضتهای ملی و جداییخواه بود میدانیم. ایران به دست اعراب از جنوب غرب گشوده شد. خلافت عباسیان به یاری ابومسلم و سپاه خراسان، به دشمنی با خلافت دمشق (كه بخش «رومی» خلافت اسلامی پنداشته میشد)، در همان منطقه و با آداب و آیین دربار ساسانی استوار شد. خوزستان و فارس در كنار بغداد، مركز خلافت، جا گرفتند. اما اندكی پیشتر از پیدایش ادب فارسی در خراسان، كتابهای دینی زردشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آیین گذشتگان در همین اقلیم بودند.
اما از سوی دیگر ادب فارسی از خراسان به فارس رفت. درباره منشأ زبان دری تاكنون نظریههای گوناگون و گاه متضادی ابراز شده. قدر مسلم آن است كه زبان ما، آنچنان كه از نامش برمیآید، از فارس میآمده اما سرچشمه فارسی دری خواه از فارس باشد یا نه، ادب فارسی – مانند آیین زرتشت در گذشتههای دورتر از خراسان آغاز شد و به تدریج تمام ایران را در بر گرفت و از جمله سبك عراقی جای سبك خراسانی را گرفت، سعدی و حافظ در پی رودكی و فردوسی آمدند و خاندان مولانا از بلخ به قونیه رفت، از ماوراالنهر به روم!
در این بررسی كوتاه مجال پرداختن به اهمیت خراسان «دارالمرز» برای خلافت اسلامی بغداد نیست. سفر هارون به آن دیار و ماندن مأمون در مرو و بازگشت وی به عراق و گشودن بغداد و نشستن به جای پدر به یاری مردان خراسان، نقش دودمانهای خراسانی از طاهریان و برمكیان و آل سهل و دیگران در دربار خلافت و جز اینها را میتوان فقط به عنوان چند نمونه یادآوری كرد، ولی توجه ما بیشتر به نقش بنیانگذار خراسان در تاریخ خودمان است. نخستین دولتهای ملی ایران اسلامی، پس از مقاومتها و شورشهای ملی، سرانجام در قرن چهارم در خراسان تشكیل شد. همانطور كه پارتهای خراسان از جمله به سبب دوری از سلوكیه ایران را از دست جانشینان اسكندر نجات دادند، سامانیان و صفاریان نیز به علتهای گوناگون كه دوری از بغداد به ویژه یكی از مهمترین آنها بود، در برابر خلافت و ریاست عرب، ایران را به پادشاهی خود بازآوردند. اما آنها از مرزهای خراسان زیاد دور نشدند. این كار رقیبانشان، دیلمیان بود كه ازكرانههای دریای مازندران فرود آمدند و پادشاهی آل بویه را در بقیه خاك ایران و عراق برقرار كردند، در بغداد نشستند و خود را جانشین ساسانیان دانستند. از قضا صفویان نیز كه پس از اسلام وحدت سیاسی سراسر ایران را در حكومتی مركزی فراهم آوردند از مردم شمال غرب بودند. پیوستگی دین و دولت به یكدیگر، مقام قدسی شاه كه مرشد كامل و فرزند پیغمبر دانسته میشد – فره ایزدی ساسانی وسیادت صفوی – درگیری دایمی به ازبكان در شمال شرق یا رومیان (عثمانیان) در غرب، پارهای از شیوههای حكومت و آن عاقبت توأم با زبونی و ناچیز شدن به دست ناچیزتر از خودی، از جمله شباهتهای تاریخ آنان با سرگذشت دولت ساسانی است. به عقیده كسانی جنگهای ایران و عثمانی تكرار زد و خوردهای هفتصدساله ایران و روم و درگیری با ازبكان دنباله همان گرفتاری ساسانیان با هپتالیان بود.
كورش در جنگ با ماساژتها كشته شد و یزدگرد در مرو در گریز از برابر اعراب. اسكندر و سعد وقاص از همین گوشه جنوب غربی به ایران سرازیر شدند و دولت عراق در جنگ اخیر با ما هوس تكرار همان «قادسیه» را در سر میپخت و اما در شمال شرق، نخست همنژادان دیگر،سكاها و كوشانیان سرمیرسیدند و سپس تركان آسیای میانه، از آن زمان تا ورود مغولان، ما با حملههای این بیابانگردان روبهرو بودیم كه مانند سیل سر میرسیدند و در خاك ایران تهنشین میشدند. غزنویان بدون كشمكش آمدند و بیشتر رو به مشرق داشتند، اما سلجوقیان كه در دستههای چند هزارنفری هجوم میآوردند، به پشتیبانی سپاهیان و دیوانیان، در همدستی ترك و فارس توانستند دولتی بزرگ برپا كنند.
در حقیقت پس از صفویان و پایان هجوم تركان و عثمانیان از دو سوی همیشگی و به ویژه از سده هیجدهم، پیوستگی تاریخ ایران به این موقعیت جغرافیایی دوجانبه دگرگون شد. قدرت روسیه و كمپانی كذایی هند شرقی و استعمار انگلیس تاریخ ما را از نظر جغرافیایی – تا قرارداد 1907 و 1919 – به شمال و جنوب وابسته كرد. در این وابستگی ما به سبب جهل، عقبماندگی و ناتوانی در نقش سیاهی لشكر بیرون از صحنه تاریخ سرگردان و بهتزده افتاده بودیم. جنگهای ایران و روس آغاز تماس ما با غرب بود و درنیمه دوم قرن گذشته چون اندیشههای نو از راه استانبول و قفقاز و مصر، همه از شمال و غرب، میآمد و داد و ستد بازرگانی هم بیشتر با روسیه و اروپا بود، آذربایجان، به خلاف خراسان و فارس، موقعیت جغرافیایی ممتاز و یگانهای یافت و در پیدایش و پیشبرد مشروطیت نقش بزرگی به عهده گرفت و به انجام رساند.
دردوران اخیر آسیا دیگر تاریخساز نبود و سرنوشت تاریخیاش به كاركرد تاریخ اروپا وابسته شد. از سوی دیگر به سبب تحول وسایل ارتباطی و نظامی، اثر واقعیتهای جغرافیایی و از جمله همجواری كشورها دگرگون شد و مثلا ما با انگلستان و اروپای غربی دور «همسایهتر» شدیم تا با كشوری چون افغانستان كه در پستوی جغرافیای جهانگیر افتاده بود. بنابراین مطالعه «ژئوپلیتیك» ایران در تاریخ معاصر كاری دیگر است با برداشتی به جز این ملاحظات اجمالی و فهرستوار كه ما از دیدگاهی معین بیان كردیم.