در سالهایی که در هر گوشه و کنار تهران سربازان بیگانهای دیده میشدند که خیابانها را درمینوردیدند و فرمانروای شهر بودند، دورهی طلایی لالهزار نیز آغاز شد. سربازان بیگانه برای استراحت و خوشگذرانی به لالهزار میرفتند و در کافهها و رستورانها و تماشاخانههای آنجا هیاهو راه میانداختند. سالهای جنگ جهانی دوم بود و نیروهای متفقین تهران را اشغال کرده بودند و دولت توان جلوگیری از رفتارهای گاه زنندهی سربازان بیگانه را نداشت. زمانی که آنها از ایران رفتند، لالهزار به همان شیوه ماند و روز به روز آلامُدتر و اروپاییتر شد. بهویژه آن که مهاجرانی که پس از انقلاب 1917 میلادی روسیه از ارمنستان، گرجستان و قفقاز به ایران پناه آورده بودند، لالهزار و یکی دو خیابان دیگر تهران را مرکزی برای تولید فرهنگی نو و اروپایی کردند. در هر جای آن خیابانها، واژههای روسی و فرنگی شنیده میشد؛ واژههایی که بر سر در مغازهها و در تبلیغ برنامهها و فهرست خوراکی رستورانها و کافهها بهچشم میآمد. کافهها نیز از میزهای فرنگی و روپوشی از ترمهی ایرانی آکنده بودند؛ نشانهای از آمیختگی فرهنگ سنتی و فرهنگ بیگانه . بوی عطر و ادکلن همهجا میپیچید و بانوان با موی سر آلاگارسونی و مردان با کراواتهای خوشرنگ، مشتری همیشگی کافهها میشدند. در این میان، «کافه پارس» برو بیای دیگری داشت و شناختهشدهتر و مدرنتر از دیگر کافهها بود.
نمیدانیم دارندهی (:مالک) کافه پارس چه کسی بوده است. اما طراح و معمار آن نیکلای مارکوف روسیتبار بود. بسیاری از ساختمانهای مدرن تهرانِ آن زمان را او ساخته است. کافه پارس، سالها پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در جایی که پیشتر ساختمان سفارتخانهی اتریش بود، در بخش شمالی لالهزار و شاهآباد، آغاز بهکار کرده بود. سال بنیانگذاری آن بهگمان بسیار در 1313 خورشیدی بوده است. هرچند دربارهی درستی این تاریخ میتوان چون و چرا کرد. به این موضوع بازمیگردیم.
با آمدن سربازان متفقین به تهران، در شهریور 1320 خورشیدی، کافه پارس ساختاری دیگر و نوین گرفت و جایی برای پذیرایی از مشتریانی فرنگی شد که از کافههای لالهزار توقع جایی همانند همتایان اروپاییشان داشتند.
کافه پارس دو اشکوبهای بود و نمای آن بسیار چشمنواز بهنظر میرسید. هنوز هم میتوان نشانههایی از شکوه و زیبایی این ساختمان را دید، یا از عکسهایی که از آن روزگار بهجا مانده است پی بُرد که چه کافهی دلخواهی برای نوجویان و شیفتگان نوگرایی بوده است. فضای بیرونی کافه پارس با ستونهای زیبا ترکیب شده بود و گنبدی بر تراس و بام داشت که آن را از سازههای پیرامونش نمایانتر و باشکوهتر میساخت.
اما هر دو اشکوب در اختیار کافه پارس نبود. اشکوب نخست جایی برای عکاس خانهی «فتو رامبراند» بود و اشکوب دوم فضای کافه پارس را شکل میداد. عکاسخانههای لالهزار رونقی بسیار داشتند. روزهای آدینه، تهرانیها لباس شیک میپوشیدند و برای تفریح و رفتن به تیاتر و کافه، به لالهزار میآمدند. بسیار پیش میآمد که با همان لباس نو و پاکیزه، به عکاسخانه میرفتند و عکسهای ژستدار میگرفتند؛ عکاسخانههایی مانند زهره، شایان، آلبرت و فتو رامبراند، که همگی در لالهزار بودند. این را نیز یاد کنیم که در دههی چهل خورشیدی اشکوب دیگری به ساختمان کافه پارس افزوده شد.
کافه پارس، از باله تا آموزگاری ماجراجو
از شگفتیهای کافه پارس اجرای رقص باله در آن بود. مدیر کافه دست به نوآوری زده بود و با استخدام چندین بالرین اروپایی، مشتریان افزونتری را به کافه میکشاند. آنها برای نوشیدن قهوه و گذران خوشِ ساعتی از روز، رقص بالرینهایی را نگاه میکردند که کار آنها الگو گرفته از کابارهی پُرآوازهی فولیبرژهی پاریس، اما در اندازهای کوچکتر بود.
در همان سالها بود که یک آموزگار ورزشِ ماجراجو و خودنما، با انجام حرکاتی نمایشی و آکروباتیک، از اشکوب دوم ساختمان کافه پارس به خیابان پرید! گویا از آن حرکت جنونآمیز آسیبی به او نرسیده بود و توانسته بود کار نمایشی خود را با موفقیت به پایان برساند! مردمی که در خیابان گرد آمده بودند و نمایش او را میدیدند، هیجانزده کف میزدند و تشویقش میکردند که زودتر از ساختمان پایین بپرد!
یک رویداد دیگر که با کافه پارس پیوند دارد نمایش فیلم صامت ایرانی «حاجی آقا، آکتور سینما» به کارگردانی آوانس اگانیانس، در سال 1312 خورشیدی، است. بخشی از فیلمبرداری این فیلم در کافه پارس انجام گرفته بود. این کار بر آوازهی کافه پارس بسیار افزود. اما یک نکته در اینجا هست که باید به آن اشاره کرد. همانگونه که گفتیم فیلم «حاجی آقا، آکتور سینما» در سال 1312 ساخته شده است، پس تاریخ ساخت کافه پارس را وارون آنچه در اینجا و آنجا نوشتهاند، نه در سال 1313 بلکه باید پیشتر از آن دانست.
به هر روی، فیلم «حاجی آقا، آکتور سینما» با صحنهای آغاز میشود که یک صحنهگردان (:رژیسور) پشت میز نشسته است و برای فیلم تازهاش دنبال سوژه میگردد. یکی از شاگردان او به نام پرویز به کمکش میشتابد و پیشنهاد میکند که از پدر زن آیندهاش، «حاجی آقا»، فیلم بسازند. صحنهگردان این پیشنهاد را میپذیرد و با کمک پرویز داستانی جور میکند بدینگونه که نوکر حاجی آقا ساعت او را میدزدد و حاجی ناچار میشود در جستوجوی او همهی پایتخت را زیر پا بگذارد. در اینجاست که جاهای دیدنی شهر تهران، مانند لالهزار و کافه پارس، نمایش داده میشود. اکران این فیلم صامت با استقبال بسیار تهرانیها روبهرو شد و همانگونه که گفتیم بر آوازهی کافه پارس بیشتر و بیشتر افزود.
کافه پارس تا نیمههای دههی سی خورشیدی به کار خود ادامه داد. اما تنگناهای مالی از یکسو و مخالفتهای دینورزان از سوی دیگر، سبب بسته شدن و پایان کار آن شد. دارندهی کافه پارس ناگزیر شد کاربری آن را دگرگون کند و از آن هتلی برای پذیرایی از مسافران بسازد. نام آن را در آغاز «هتل نیویورک» گذاشتند و سپس به «هتل لالهزار» دگرگون کردند. در دههی شصت خورشیدی ساختمان کافه پارس کارگاهی برای خیاطان شد و اشکوب پایینی آن را به پوشاکفروشان سپردند.
کافه آی بتا و چند کافهی دیگر لالهزار
درست روبهروی کافه پارس، کافهی دیگری دیده میشد که آن را «کافه آی بتا»، یا «کافه بتا»، مینامیدند. این کافه از آنِ بانویی روسی به نام آی بتا بود. او از گریختگان از انقلاب 1917 روسیه بود و پس از جنگ جهانی نخست و آوارگیها، سر از تهران درآورده بود. آی بتا در گرفتن فال قهوه آوازه داشت و بسیاری از شاهزادگان و مردان و زنان شناخته شدهی آن روزگار از مشتریان و خواهندگان همیشگی فال قهوهی او بودند. جدای از آن، کافه آی بتا پاتوق روشنفکران و هنرمندان نیز بود. از سرشناسترین مشتریان کافه، ملکالشعرای بهار بود که بسیاری از عصرها به کافه آی بتا میآمد و با دوستانش دیدار میکرد. اما در رویدادهای ملی شدن صنعت نفت و نخستوزیری دکتر مصدق، کافه آی بتا جایی برای خبرچینان و جاسوسان انگلیسی شده بود و آنها پنهانی به زد و بند علیه دولت دکتر مصدق سرگرم بودند.
از دیگر کافههای نامدار لالهزار «کافه رُز نوار» بود. صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد و مجتبی مینوی، از نویسندگان نامدار آن زمان، به این کافه میرفتند و جای دلخواه آنان بود. مالک کافه، ارمنیتبار بود. سپستر نام آنجا به «کافه ژاله» تغییر یافت. یک مهاجر لهستانی نیز کافهای به نام «کافه پولونیا» در لالهزار داشت.
همهی این کافهها در آمیختگی سنتهای ایرانی با پسندهای اروپایی نقش داشتند. از یکسو شیوهی پذیرایی از مشتریانشان مدرن بود، از سوی دیگر آرایههای کافهها برگرفته از دلخواهیها و پسندهای ایرانی بود. اما از یاد نبریم که چنین کافههایی برای لایههای روشنفکر و توانگر ساخته شده بود و لایههای پایینتر اجتماع راهی به کافهها نداشتند و پیداست از آن نوگراییها و تجددخواهیها، اثر نمیپذیرفتند.
*با بهرهجویی از: تارنماهای «طهرونگرد»؛ «چمدان» و کتاب «تاریخ تفریح در شهر تهران» نوشتهی حامد سلطانزاده (1397).