از ساخت دستگاه گرامافون در جهان تنها 10 سال گذشته بود که ایرانیان با این پدیدهی شگفتآور آن روزگار که میتوانست صداها را ضبط و پخش کند، آشنا شدند. این ماجرا به میانهی پادشاهی قاجاریه بازمیگردد. مظفرالدین شاه قاجار گرامافون را از اروپاییهای چشمآبی خرید و به ایران آورد. اما دشواری اینجا بود که نمیدانستند نام آن را چه بگذارند؟ تا مدتی آن را به همان نام بیگانهاش، «فتوگراف» میگفتند. چندی گذشت و دو نام پیشنهاد شد، یکی از دیگری بدتر و نشانهی بیذوقی بسیار. آن دو نام یکی «حافظالاصوات» بود و دیگری «حبسالصوت»! حال و روز زبان فارسی، زمانی که سر و کلهی دستگاه گرامافون در ایران پیدا شد، چنین بود! انتظار نداریم در آن زمان که از جهان صنعتی عقب مانده بودیم میتوانستیم گرامافون بسازیم؛ اما آیا پیدا کردن برابرنهادی برای گرامافون آن اندازه سخت بود که آن را حافظالاصوات بنامیم؟ بگذریم از اینکه هنوز هم برای گرامافون برابرنهاد فارسی مناسبی نساختهایم! از این خُردهگیریها که بگذریم، داستان آشنایی ما با یکی از ابزارهای جهان صنعتی، گرامافون، خواندنی است. دستِکم نشان میدهد که چشم و گوشی باز و کنجکاو در برابر ابزارها و وسایل نوپدید داشتهایم.
زمانی که ایرانیها با گرامافون آشنا شدند، خیلی زود این دستگاه شگفتآور را به کوچه و بازار و سپس خانههایشان راه دادند و چون هنوز مانده بود که رادیو و تلویزیون عقل و هوششان را ببرَد، گرامافون تنها سرگرمیشان شد. ایرانیها صدای ساز نوازندگان و آواز خوانندگان را روی صفحههای دایرهایشکل گرامافون میشنیدند و لذتها میبردند. در تهران کمتر خانهی اعیان و اشرافی میشد پیدا کرد که دستگاه گرامافون نداشته باشد. سپستر، گرامافون در خانههای مردمان طبقات اجتماعی پایینتر نیز راه باز کرد.
در یکی از سفرهای ناصرالدینشاه به فرنگ بود که او با گرامافون، یا آنگونه که در آن زمان میگفتند: فتوگراف، آشنا شد. دستگاه را روشن کردند و صدای موزیکی را برای شاه و درباریان همراهش پخش کردند. سپس به او گفتند که این دستگاه شگفتآور میتواند صداها را ضبط کند. شاه روبه یکی از همراهانش، آجودانباشی، کرد و از او خواست چیزی بگوید تا صدایش را ضبط کنند. او هم بیتی از حافظ خواند: «اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است/ به بانگ چنگ مخور مِی که محتسب تیز است». صدای آجودانباشی ضبط شد و در یک چشم بههم زدن، برای شاه پخش کردند. تصور چهرهی مات و مبهوت شاه در آن لحظه، کار دشواری نیست! شاه در سفرنامهاش با شادمانی بسیار نوشته است: «صاحب فتوگراف وعده داد که یک دستگاه فتوگراف همین طور برای ما تقدیم کند!». منظور شاه از «همین طور» یعنی مفتی. خوشحالی او از این بود که ناچار نبود برای داشتن فتوگراف پول پرداخت کند!
ایرانیان و دستگاه گرامافون
گرامافونی که شاه قاجار با آن آشنا شد، با گرامافونهایی که سپستر مردم از آن استفاده میکردند، تفاوت داشت. گرامافونهای قدیمی شیپور قیفی شکلی بود که استوانهای سوزنی روی آن حرکت میکرد. این دستگاه همان است که به آن فتوگراف میگفتند. اما گرامافونهای سالهای پس از آن، صفحهای دایرهای بود که سوزن روی آن دور میزد و به این شیوه میشد صدای ضبط شده را شنید.
گرامافون چهاربخشی بود: لولهای که جلوی دهان گذاشته میشد و صدا را ضبط و پخش میکرد؛ صفحهگردان ثابتی که میچرخید؛ سوزن گرامافون و سرانجام صفحهای بشقابیشکل و گردان. گرامافونها کوکی بودند و با هندل کار میکردند. هرچند زمان یکبار، باید دستگاه را کوک میکردند. تا زمانی که کوک گرامافون تمام نشده بود میشد صداها را شنید. بیشتر آنها هم مدل انگلیسی گرامافون بودند، اما گرامافونهای آلمانی که در سالهای دیگر راهی بازار ایران شدند، بهتر و بادوامتر دانسته میشدند.
در سال 1323 مهی (:قمری) بود که مظفرالدینشاه قاجار دستگاه گرامافون را با خود از سفر اروپاییاش آورد و مردم را با این دستگاه آشنا کرد. فرمانی نیز نوشت و برای مردم خواندند تا همگان بدانند که شاه چه ارمغان شادیآوری با خود آورده است. اگر از بیتخوانی آجودان باشی در سفر ناصرالدینشاه به اروپا بگذریم، نخستین صدایی ایرانیای که ضبط شد، صدای مظفرالدینشاه بود. زمانی هم که نخستین مجلس شورای ملی ایران در زمان مشروطیت گشایش یافت، چون مظفرالدینشاه بیمار بود و نمیتوانست در آن آیین باشنده باشد، صدای ضبط شدهاش در تالار مجلس پخش کردند. گویا آن صدا و سخن شاه هنوز هم وجود دارد و میتوان شنید. برخی دیگر از درباریان، مانند اتابک امینالسطان صدراعظم شاه نیز صدای خود را بر روی پنج صفحهی گرامافون ضبط کردند و به یادگار گذاشتند. اما در میان مردم، نخستین صدای ضبط شده از آنِ حبیب سماعی (سماع حضور)، موسیقیدان و نوازندهی سرشناس سنتور بود. هنرمندی که او را پدر سنتورنوازی معاصر ایران مینامند.
به هرروی، مظفرالدینشاه از کسی به نام «ماکسیم پیک» خواست که یک دستگاه گرامافون برای دربار خریداری کند. ماکسیم پیک را بهدرستی نمیشناسیم و نمیدانیم اهل کجا بوده است. همین اندازه شناخته شده است که او در زمان مظفرالدینشاه در شهر تهران موسسهای به نام «شرکت گرامافون و ماشین تحریر» بنیانگذاری کرد و دستگاههای پخش صدا را میفروخت. در آن زمان گرامافون، دستِکم در میان اشراف، جا افتاده بود. تا بدان اندازه که گفته میشد که شاهزاده معیرالممالک، در املاک خود در مهرآباد با دستگاههای گرامافونی که خریداری کرده بود، صدای استادان موسیقی آن زمان را ضبط میکرد.
تهرانیها نیز برای بار نخست جلوی قهوهخانهای که در خاور ساختمان شمسالعماره بود، دستگاه گرامافون را دیدند و صدایش را شنیدند. ماکسیم آنجا را برگزیده بود چون یکی از پُررفت و آمدترین محلههای تهران بود. بزرگان و درباریان نیز در آنجا آمد و شد داشتند. این کار او هرچند برای تهرانیها بسیار جالب بود اما با مخالفت برخی روبهرو شد. ماکسیم ناچار شد دستگاه را به قهوهخانه پیشکش کند و شیوهی کار انداختن و عوض کردن سوزن آن را به صاحب قهوهخانه آموزش بدهد. اما قهوهچی و دوروبریهایش آنقدر گرامافون را دستکاری کردند که خیلی زود از کار افتاد. انگار به همان اندازه که در شناخت ابزار و دستگاههای نوپدید کنجکاو بودیم در استفاده از آنها استعداد اندکی داشتیم!
یکی دیگر از شرکتهای نخستینی که دستگاه گرامافون را در پایتخت میفروخت، «کمپانی یولیفون» به مدیریت کسی به نام عذرا امیرحکاک بود. او که در این کار از پیشگامان شناخته میشد، هنرمندان پُرآوازهای مانند امیرجاهد ترانهسرا و تصنیفساز و موسی و مرتضی نیداوود هر دو از استادان نوازندهی تار را به کار گرفت و آنها با ترانههایی که استاد ملکالشعرای بهار و پژمان بختیاری سرود بودند، قطعاتی را ضبط و پخش کردند. بهویژه دو تصنیف «در مُلک ایران» سرودهی امیرجاهد و «عروس گل» از سرودههای بهار در میان تهرانیها هواخواهان بسیار پیدا کرد و بسیار زود به شهرت رسید. سرودهی جاهد اینگونه آغاز میشد: «در ملک ایران، وین مهد شیران / تا چند و تا کی، افتان و خیزان»؛ و سرودهی استاد بهار چنین آغاز میگرفت: «عروس گل از باد صبا / شده در چمن چهرهگشا؛ الا ای ای صنم بهر خدا / ز پرده تو رُخ بدر کن». دو خوانندهی بزرگ آن زمان، قمرالملوک وزیری و ملوک ضرابی نیز با کمپانی یولیفون همکاری داشتند.
در آن زمان پیشرفتهترین دستگاه گرامافون از آنِ کارخانهای به نام «ماسترز ویس» بود. آرم کارخانهی یک سگ بود. از اینرو تهرانیها به این گرامافونها «سگ نشان» میگفتند! کارخانهی ماسترز دوگونه گرامافون بوقی و کیفی را عرضه میکرد. گرامافونهایی که صفحهای دایرهای داشتند، در زمان پهلوی نخست در تهران بیش از گذشته استفاده میشد.
بدینگونه گرامافون و صفحههای دایرهای شکل آن، در میان تهرانیها جای خود را یافت و از ابزارهایی شد که بدان دلبستگی بسیار نشان میدادند. فروشندههای دورهگرد نیز در کوی و برزنها صفحات موسیقی را میفروختند و ترانهی آوازها را با صدای بلند میخواندند. آن صفحههای ضبطشده 20 ریال فروخته میشد. مردم نیز زبانزدها و کنایههایی ساختند که با گرامافون پیوند داشت. برای نمونه، هر گاه کسی در سخن گفتن زبانش میگرفت، میگفتند: «سوزنش گیر کرده»! این کنایه اشاره به صفحههای گرامافونی بود که ضربه دیده بودند و برخی کلمات را تکرار میکردند.
*با بهرهجویی از: تارنماهای «تاریخ ما»؛ «سایت داریوش شهبازی» و «پایگاه خبری ججین».
2 پاسخ
بسیار زیبا بود و به آگاهی هایم افزون گردید .
ممنون، البته نام فرنگی آن فونوگراف، اختراع ادیسون بود که به اشتباه تایپی فتوگراف نگارش شده.