عکاس، دوربین را وارسی میکرد، جلو میرفت و دستهای کسی را که روی صندلی نشسته بود روی هم میگذاشت، به آنهایی که کنار صندلی ایستاده بودند و یک دست را روی پشتی بلند صندلی گذاشته بودند و دستپاچه بودند که با دست دیگر چه کنند، میگفت چند دقیقهای سر جایشان بایستند و حرکت نکنند. سپس پشت دوربینی میرفت که روی سهپایهای جا گرفته بود، سر به زیرِ پردهی پشت دوربین میبُرد و میگفت: «رو به دوربین لبخند بزنید». آنها هم نفس را در سینه نگهمیداشتند و لبخندی رنگپریده روی لبهایشان مینشست. انگشت عکاس روی دکمهای میرفت، صدایی شنیده میشد و دودی برمیخاست. سر را از زیر سرپوش ماهوتی دوربین بیرون میآورد و به شیشههایی نگاه میکرد که برداشته بود. آنهایی که رو به دوربین مات و مبهوت ایستاده بودند، نفس را رها میکردند و لبخندی از سر خشنودی و آسودگی میزدند؛ عکس آنها برای همیشه ثبت شده بود … چه خاطرهی شیرینی، چه جای دلهرهآوری بود، عکاسخانههای قدیم تهران!
سال 1839 میلادی جهان، دوربین عکاسی را شناخت. تنها پنج سال پس از آن بود که ایرانیان با این صنعت شگفتآور آشنا شدند. یادهای تاریخی را که بکاویم تا به نخستین عکس گرفته شده در تهران برسیم، نام کسی به نام «مسیو ریشار» فرانسوی به میان میآید. او در 23 آبانماه 1223 خورشیدی از ناصرالدینشاه که در آن زمان ولیعهد بود و در پایتخت بهسر میبُرد، عکس گرفت. این تاریخ دقیق را از یادداشتی که در همان روز ریشار نوشته است، میدانیم. او را به اندرونی کاخ بُردند و ناصرالدین میرزای جوان رو به دستگاه عجیب و غریب او نشست و مرد فرانسوی از او عکس برداشت.
ژول ریشار آموزگار زبان فرانسهی دارالفنون تهران بود. ایرانیها به او میرزا رضاخان میگفتند! تا پایان زندگی در ایران ماند، تا آنکه در سال 1308 مهی (:قمری)، در زمان ناصرالدینشاه درگذشت. او نخستین عکاس ایران نیست، اما دیرینهترین عکسی که در تهران برداشته شده، کار اوست. هرچند در تاریخها از یک دیپلمات جوان روسی به نام «نیکلای پاولوف» هم نام بُردهاند که عکاسی را در دربار تزار یاد گرفته بود و میگویند در سفرش به تهران نخستین عکس را از محمدشاه و درباریانش برداشت.
شاید همان عکس ریشار، کنجکاوی ناصرالدینشاه را برانگیخت تا هنر عکاسی را بیاموزد. شاه در این کار آن اندازه پیش رفت که بهراستی عکاسی چیرهدست شد. عکسهای گوناگونی که او گرفته است هنوز در آلبومهای کاخ گلستان نگهداری میشود و از اسناد مهم تاریخ آن دوران است. ناصرالدینشاه عکاسی را از فرانسوی دیگری به نام «فرانسیس کارلهیان» آموخت. کارلهیان به همراه فرخخان امینالدوله، سفیرکبیر ایران در دربار ناپلئون سوم، به ایران آمده بود تا درباریان را با هنر عکاسی آشنا کند.
به هرروی، ناصرالدینشاه همینکه به پادشاهی رسید دستور داد تا برای او عکاسخانهای در گوشهای از کاخ گلستان فراهم کنند. در آنجا از درباریان و همسران پُرشمارَش عکس میگرفت، آن هم نه یکی و دو تا، پشت سر هم و بیپایان! شاه قاجار بهراستی شیفته و دلباختهی عکاسی بود. یکی از پیرامونیانش به نام آقارضا اقبالالسلطنه را هم دستیار خود کرده بود.
عکاسخانهی سلطنتی او ربطی به مردم نداشت. برای عزیزکردههای شاه بود. مردم هنوز در حسرت دیدن دوربین و گرفتن عکس بودند. این را شاه قاجار میدانست.
نخستین عکاسخانهی همگانی تهران
ناصرالدینشاه میخواست مردم با فن عکاسی آشنا بشوند. برای همین بود که به اقبالالسلطنه، عکاسباشی دربار، دستور داد عکاسخانهای در شهر راهاندازی کند و از مردمی که خواهان عکس گرفتن هستند، شیشه بردارد. در آن زمان فیلتر دوربین عکاسی از شیشه بود. شیشهبرداشتن یعنی عکس گرفتن. آگهیای هم در روزنامهی دولتی چاپ کردند و در آنجا از زبان شاه نوشتند: چون مردم دوست دارند عکسی از چهرهی خود داشته باشند و همه نمیتوانند به «عکاسخانهی مبارکهی دولتی» بیایند، به عکاسباشی خودمان فرمودیم عکاسخانهی عمومی شهر را «دایر» کند.
اقبالالسلطنه سَرش شلوغ بود؛ یا از بس با درباریان نشست و برخاست کرده بود دماغش باد برداشته بود و حوصلهی سر و کله زدن با مردم را نداشت. برای همین یکی از شاگردانش به نام عباسعلی بیگ را مامور کرد که از مردم شهر عکس بردارد. او هم در خیابان جباخانه، خیابان خیام کنونی، عکاسخانهای باز کرد و سرگرم کار شد. نام عکاسی را هم «عکاسخانهی عمومی دارالخلافهی ناصری» گذاشتند. دارالخلافه یعنی تهران!
تهرانیها، آنهایی که از پس هزینهی عکس گرفتن برمیآمدند، گروه گروه به عکاسخانه میآمدند و جلوی دوربین مینشستند و عکس میگرفتند. بفهمی نفهمی از این کار ترس هم داشتند. اما هیجان داشتن عکسی از چهرهی خود، آنها را وادار میکرد بر ترسشان غلبه کنند. آغاز این کار در سال 1243 خورشیدی، 1285 مهی، بیست و یک سال پس از برتختنشستن ناصرالدینشاه بود. چندی پس از آن، مدیریت عکاسخانه به شاهزادهای قاجاری به نام محمدجعفرخان سپرده شد. او از پیشگامان هنر عکاسی در ایران بود.
هزینهی عکس برداشتن در «عکاسخانهی دارالخلافه» چندان هم ارزان نبود. اما بستگی به کوچکی و بزرگی عکس داشت. عکس بزرگ چهارهزار دینار تمام میشد و عکس کوچک دو هزار دینار. در همان آگهی روزنامه این را هم نوشته بودند که: «بعد از آن هر کس زیادتر بخواهد، یکی سی شاهی» باید بپردازد. برای مردم زحمتکش پایتخت، پرداخت چنین هزینهای آسان نبود. بگذریم از این که انگیزهای هم برای این کار نداشتند. عکس بگیرند که چه بشود؟! اینها هوسها و آرزوهای پولداران و دولتمندان بود، نه آنهایی که به زحمت دستشان به دهانشان میرسید.
به هرروی، کار به همانجا پایان نگرفت و به سرعت برشمار عکاسخانههای تهران افزوده شد؛ نهتنها تهران، بلکه سراسر ایران. بهویژه در سالهای دورتر که هزینهی عکس گرفتن کمتر شد و گرفتن عکسهای یادگاری رواج پیدا کرد، گسترش عکاسخانههای تهران بیشتر و بیشتر شد.
این را هم ناگفته نگذاریم که یک بازگفت (:روایت) دیگر دربارهی نخستین عکاسخانهی تهران هست. میگویند نخستین عکاسخانهی پایتخت در خیابان علاءالدوله (خیابان فردوسی کنونی) و بهدست عکاس پُرآوازهی آن زمان تهران، روسی خان، گشایش یافت. پس از او هم شاگردش ماشاءالله خان در بازار بینالحرمین (راستهای از بازار بزرگ و تاریخی تهران)، عکاسخانهی دیگری راهاندازی کرد. نام اصلی روسی خان، مهدی ایوانف بود! در تهران از پدری انگلیسی و مادری روسی، زاده شده بود و عکاسی را نزد عبدالله خان قاجار آموخته بود. چندی نیز در زمان محمدعلیشاه قاجار مدیر عکاسخانهی دارالفنون بود. اینکه روسی خان نخستین عکاسخانهی تهران را راهاندازی کرد یا اقبالالسلطنه و شاگرد او عباسعلی بیگ؟ به جستوجوهای افزونتر و باریکبینانهتر نیاز دارد. اما گویا آن پیشگامی را باید از آنِ اقبالالسلطنه و شاگرد او دانست. سپس روسیخان عکاسخانهاش را گشود.
نخستین عکاس زن در تهران
نخستین عکاس زن را باید در میان شاهزادگان جستوجو کرد. او عزت ملک خانم بود که به او اشرفالسلطنه میگفتند و نوهی فتحعلیشاه و همسر یکی از دانشمندان زمان ناصرالدینشاه، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه بود. اشرفالسلطنه هنر عکاسی را از پسرعمویش، شاهزاده محمدمیرزا، آموخته بود. از دو بانوی دیگر به نامهای فاطمه سلطان خانم و عذرا خانم نیز نام بُرده شده که هنر عکاسی را در همان زمان قاجار آموخته بودند. در برخی خانوادههای قاجاری نیز هنر عکاسی یکی از سرگرمیها شناخته میشد. برای نمونه، در خانهی معیرالممالک، داماد ناصرالدینشاه، عکاسخانهای ساخته شده بود و زنان خانواده این هنر را میشناختند.
نخستین عکس از شبهای تهران
تا دیرگاهی عکس گرفتن تنها در روز شدنی بود. باید روشنایی آفتاب میبود تا بتوان عکس گرفت. یکی از عکاسخانههای تهران در میدان حسنآباد، دست به نوآوری جالبی زد. او پودر منیزیم را درون ظرفی ریخت و دو سوی ظرف را به سیم لخت برق وصل کرد. با زدن کلید برق، منیزیم جرقه میزد و روشنایی پدید میآورد. این کار، عکس گرفتن در شب را شدنی میساخت. عکاسی در شب اندکی دشوار و چهبسا پُرخطر بود. برای همین بهای عکاسی شبانه سه برابر عکسهایی بود که در روز گرفته میشد.
گسترش عکاسی در تهران و راهاندازی عکاسخانهها، داستان دنبالهداری است. بهویژه پس از آن که داشتن شناسنامه بایسته شد و شناسنامهها باید عکس میداشتند، عکاسی از چهره ناگزیر شد و مردم بیشتر و بیشتر به آن رو آوردند. سپستر دوربینهای عکاسی پیشرفته تر شدند و هرکسی میتوانست یکی از آنها را داشته باشد. در این زمان عکاسانی حرفهای و درس آموخته پدید آمده بود و عکاسی هنری مهم شناخته میشد.
*با بهرهجویی از: نوشتهی فرزانه ابراهیمزاده در تارنماهای «پایگاه خبری تحلیلی شهر»؛ تارنمای روزنامهی «همشهری»؛ «برج و بارو» و «دانشنامهی ایرانزمین».