شبهای بلند سال را پای نقلوگفت سالخوردگان کوتاه میکردیم یا گوش میسپردیم به داستانهای شاهنامه و چند کتابی که در بیشتر خانهها پیدا میشد؛ امیر ارسلان نامدار و حسین کرد شبستری و از این دست داستانهای بزن بهادری و شنیدنی. رادیو را که شناختیم قصههای گویندگانش که شبها با صدایی دلنشین نقل میکردند، همدم شبهایمان شد. ترانهای و سازی سنتی نیز از رادیو پخش میشد و خیالمان را تا دورهای روشن و آفتابی میبُرد. چه روزی بود، چه روزگاری بود!.. اما مهمان تازهای در راه بود و چندان از آمدنش خبر نداشتیم. زمانی هم که با هیاهوی بسیار آمد، از حیرت دهانمان باز ماند و ترسیدیم. اما خیلی زمان نبُرد که ترسمان ریخت و جایش را به دلباختگیای داد که بیشتر فریفته شدن بود تا دل بستن. آن مهمان تازه که یکی یکی داستانهای کهن و قصههای شیرین را به گوشهای راند و از یادهایمان بُرد، جعبهای به نام تلویزیون بود. آمدنش داستانی دارد که باید یاد کرد.
زمانی که تلویزیون را شناختیم و آدم بزرگهایش را دیدیم که آنقدر کوچک شده بودند که درون صفحهاش جا میگرفتند، گفتیم: کار، کار شیطان است! مگر شدنی است این همه آدم تُوی جعبهای به این کوچکی جا بگیرند و یک ریز حرف بزنند و صدای ساز و آوازشان وقت و بیوقت به راه باشد؟ اینها را گفتیم اما نشد نادیدهاش بگیریم. انگار آهنربا بود ما را به طرف خودش میکشید. همین شد که با ترس و لرز روشنش میکردیم و اندکی دورتر از صفحهاش مینشستیم و بهتزده به تصویرها و آدمهایش نگاه میکردیم. میگفتیم: چه دنیایی شده، خدایا! چشمبندی است؟ شعبده بازیست؟ چه از ما میخواهند ورپریدههای فرنگی؟! اما تلویزیون حالا حالا با ما کار داشت. مگر دستبردار بود؟ باز گفتیم جعبهی جادو است؛ شهر فرنگ است؛ کار از خدا بیخبرهایی است که آمدهاند دین و دنیامان را بگیرند و عقلمان را بدزدند و هزار حرف دیگر از ایندست. تا اینکه آرام آرام عادت کردیم به دیدنش. ترسمان را کنار گذاشتیم و کار را به جایی رساندیم که بدون تلویزیون روزمان شب نمیشد و شبمان به روز نمی رسید. دیگر نهتنها نمیترسیدیم، که دلبستهاش هم شده بودیم؛ آنهم چه دلبستگیای، بیا و ببین! تلویزیون جهان تازهای پیشرویمان گذاشته بود که دلکندنی نبود.
نخستین فرستندههای تصویری
گویا پیش از دیگران، جوان فرنگرفتهی اصفهانی به نام کازرونی به خیال افتاد که ایرانیها را با تلویزیون آشنا کند. او که در اروپا کارگردانی سینما خوانده بود، حتا با شرکتهای تولیدکنندهی فرستندههای تلویزیونی هم قرار و مدارها گذاشت. اما دشواری کار و هزار دردسر دیگر، او را از ادامهی خیال و آرزویش بازداشت. بهویژه آنکه هنوز در ایران قانونی برای راهاندازی دستگاههای پخش تصویر وجود نداشت. این گام نخست که به سرانجامی نرسید، در سال 1335 خورشیدی بود.
دو سال پس از آن، مجلس شورای ملی ماده واحدهای را با چهار تبصره از تصویب گذراند که برپایهی آن از وزارتخانهی پست و تلگراف و تلفن، وزارت دارایی و گمرگ خواسته شده بود که نخستین فرستندهی تلویزیونی را در ایران راهاندازی کنند. این را هم برای تشویق سرمایهگذاران تصویب کرده بودند که از آورندهی تلویزیون تا پنج سال مالیات و حق گمرکی گرفته نمیشود. بدینگونه راه قانونی برای گشایش فرستندهی تلویزیونی باز شد.
نخستین کسی که از این قانون سود بُرد و فرستندهای تلویزیونی پایهگذاری کرد، حبیب ثابت نام داشت. او که بازرگانی ثروتمند و شناختهشده بود و به دربار رفت و آمد داشت، در مهرماه 1337 خورشیدی پخش برنامههای «تلویزیون ایران» را آغاز کرد.
برنامهی گشایش تلویزیون ایران در روز آدینه 11 مهرماه همان سال پخش شد. در آغاز، در ساعت پنج پسین، پیام شاه از کاخ سلطنتی پخش شد. سپس فیلم کوتاهی از سفر او را به ژاپن نشان دادند و در ادامه پیام منوچهر اقبال نخستوزیر آن زمان، خوانده شد. سخنان وزیر پست و تلگراف و حرفهای مدیرعامل تلویزیون، حبیب ثابت، از دیگر برنامههای پخششدهی روز گشایش تلویزیون بود. فردای آن روز تلویزیون از ساعت شش پسین کار رسمی خود را آغاز کرد.
برنامههای نخستین تلویزیون ایران از پسینگاه هر روز تا ساعت 10 شب ادامه مییافت. برنامهی کودکان در آغاز پخش میشد و سپس با آموزش زبان، برنامهی ورزشی و فیلم سینمایی ادامه مییافت و به پایان میرسید. برنامههای دیگری نیز روی آنتن تلویزیون میرفت و بینندههای تلویزیون را سرگرم میکرد. تلویزیون ایران خصوصی بود و درآمد آن از راه آگهیهای بازرگانی بهدست میآمد.
بدینگونه چهار سال از آغاز به کار نخستین فرستندهی تلویزیونی در تهران گذشته بود که کارخانهای به نام «پارس الکتریک» تولید و مونتاژ تلویزیون را آغاز کرد. این کارخانه دستگاههای رادیو و تلویزیون گروندیک را میساخت. گروندیک شرکتی الکترونیکی بود که در 1930 میلادی در آلمان بنیانگذاری شده بود. دستگاههای مونتاژ تلویزیونی پارس الکتریک، در آغاز سیاه و سفید بودند.
آغاز به کار تلویزیون ملی ایران
کارها به اینگونه پیش میرفت تا آنکه سازمان برنامه و بودجهی کشور از کارشناسان فرانسوی خواست به ایران بیایند و بررسی و طراحی مرکز تلویزیون دولتی را انجام بدهند. آنها هم راهی ایران شدند و پس از انجام کارهای بایسته، در راهاندازی «تلویزیون ملی ایران» کمکهای بسیاری کردند. نخستین برنامهی تلویزیون ملی در چهارم آبانماه 1345 خورشیدی، پخش شد. برای این کار استودیو کوچکی آماده کردند که چند دوربین و دستگاه ضبط مغناطیسی داشت. فرستندهای دو کیلوواتی نیز بالای ساختمان هتل هیلتون، در چهارراه پارک وی، گذاشتند تا همهی بینندههای تلویزیونی پایتخت با هر سیستم پخشی که دارند، بتوانند شبکهی تلویزیون ملی ایران را ببینند. هتل هیلتون در بهمنماه 1341 خورشیدی، گشایش یافته بود و در آن زمان بزرگترین ساختمان ایران شناخته میشد. تلویزیون ملی ایران یکسال پس از آن ساعت پخش برنامههایش را افزایش داد.
آرام آرام کار تلویزیون گرفت و سریالهایی ساخته شد که مردم را ساعتها پای این جعبهی جادویی مینشاند. یکی از نخستین سریالها «امیر ارسلان نامدار» بود و بینندههای پر و پاقرصی داشت. نخستین سریال دوبله شدهای هم که از تلویزیون پخش شد سریال آمریکایی «محله پیتون» این بود. پخش آن از نیمهی دوم اسفندماه 1349 خورشیدی، آغاز شد.
یکی از هیجانانگیزترین برنامههای آن سالهای تلویزیون پخش زندهی فرود «نیل آمسترانگ فضانورد» بر روی کرهی ماه بود. این برنامهی شگفتآور در سال 1348 خورشیدی، پخش شد و بینندههای تهرانی را مانند همهی مردم جهان، پای دستگاههای تلویزیونیشان میخکوب کرد. در آن روز بیش از 500 میلیون بیننده در سراسر جهان، ثانیه به ثانیه فرود آرمسترانگ و سفینهی فضاییاش «آپولو 11» را از تلویزیون دیدند. بهراستی گام زدن آرمسترانگ بر سطح ماه، از شگفتیهایی بود که بهسختی میشد باور کرد!
برنامههای خبری تلویزیون ملی ایران چندان پُررنگ نبود. با اینهمه، نخستین خبر تصویری تلویزیون بازگشت شاه از سفر به آمریکا بود. در سال 1355 نیز همزمان با جشن مهرگان، نخستین ایستگاه تلویزیون رنگی ایران، آغاز بهکار کرد و سپس تلویزیونهای رنگی به بازار آمد که به 10 هزار تومان میشد آنها را خریداری کرد.
داستان تلویزیون در ایران بیش از آن است که در اینجا برشمردیم. تلویزیون که در آغاز کالایی لوکس و گرانبها شمرده میشد، بسیار زود به خانههای تهرانیها و سپس مردم دیگر شهرهای ایران راه یافت و بخشی از زمانهای شبانهروزی آنها را با برنامههای سرگرمکنندهی خود پُر کرد. کار به جایی رسید که دیگر این دستگاه فرنگی و جعبهی جادو را نمیشد از زندگی بیرون گذاشت یا نادیدهاش گرفت.
*با بهرهجویی از: گزارش تارنمای روزنامه «شهروند»؛ و تارنماهای «تاریخ ایرانی»؛ «همشهری آنلاین» و «ویکی پدیا».