هنگامی که میرزا تقیخان امیرکبیر با کوشش بسیار، شماری از پزشکان و آموزش دیدگان را گماشته بود تا آبلهکوبی را در تهران و سپس شهرهای دیگر آغاز کنند، یک روز به او خبر دادند که تهرانیها از ترس واکسن خود را پنهان میکنند، یا همینکه پزشکان از راه میرسند، میگریزند و سر از جایی درمیآورند که دست کسی به آنها نمیرسد! امیرکبیر مانده بود با آن مردم چه کند؟ میخواست بداند چرا مردم از آبله کوبیدن ترس دارند؟ به او گفتند که فالگیرها و رمالها به گوش مردم خواندهاند که اگر واکسن بزنند، جن وارد خون آنها میشود و دمار از روزگارشان درمیآورَد! آنهایی هم که میخواستند قیافهی عاقلانهتری بگیرند، دورها را نگاه میکردند و میگفتند: آبله و هر بیماری دیگری، خواست خداست. مگر میشود با آبلهکوبی جلو تقدیر و سرنوشت را گرفت؟ اما امیرکبیر ناامید نشد و به کار خود ادامه داد. کوششهای او برای آبلهکوبی در تهران و دیگر شهرهای ایران، سرگذشتی دارد که روشنگر گوشهای از زندگی نسلهای گذشته است.
در دورهی قاجار یکی از بیماریهای مرگزا و ویرانگر، آبله بود. در کنار آن، تیفوس، سیاه سرفه، گلو درد یا دیفتری، سرخک، مخملک و بیماریهای دیگر، کودکان را از پا درمیآورد و جان آنها را میگرفت. هرچند آمار باریکبینانهای از مرگومیرهای آن دورهی تاریخی بر اثر چنین بیماریهایی در دست نیست، با اینهمه، گمانهزنیها از مرگ سالانه 50 درصد از کودکان کشور در پی دچار شدن به چنین بیماریهایی خبر میدهد. گاه حتا از 80 درصد نیز سخن رفته است.
آبله بیماری بومی کشور بود. در حالی که وبا از بیرون مرزهای ایران میآمد و گسترش مییافت و گریبان مردم را میگرفت. آبله خطرناک بود. اگر هم بیمار جان به در میبُرد، تا پایان زندگی ناگزیر بود با نابینایی یا چهرهای آبلهرو بسازد. اگر هم در کودکی مبتلا نمیشدند این گمان وجود داشت که در بزرگسالی گرفتار آبله بشوند. از اینرو، ترس از آبله پنهانکردنی نبود.
درمانگران ایرانی، یا درستتر بگوییم: آنهایی که درس ناخوانده به کار درمان مردم دست میزدند، روشهای سنتیای برای درمان آبله به کار میگرفتند که نتیجهای نداشت و بیهوده بود. برای نمونه، با دادن پارهای از تاول و دانههای چرک بدن بیمار به او، میکوشیدند آبله را درمان کنند. این کار بهداشتی نبود و دردسرهای دیگری پدید میآورد. تا آنکه در سال 1796 میلادی (1174 خورشیدی)، ادوارد جنر، پزشک انگلیسی، واکسن آبله را کشف کرد. از آن پس در سراسر اروپا روش او را به کار گرفتند و کودکان از چنگ این بیماری مرگآور رهایی یافتند. اما به کارگیری آن در ایران دشواریهایی داشت و بسیاری از مردم دیرباور تَن به آبلهکوبی نمیدادند.
نخستین کوششها برای واکسیانسون آبله
کمتر از 20 سال از کشف واکسن آبله گذشته بود که پزشکان سفارت انگلیس درصدد برآمدند این روش را در تهران بهکار بگیرند. آنها مادهی آبلهی گاوی را از استانبول با خود آورده بودند. کار سفارت با استقبال بسیار مادران تهرانی روبهرو شد و آنها نوازدان خود را به خانهی پزشکی سفارت میبُردند و آبله میزدند. این کار در زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار روی داد. اما ماجرا به همینگونه پیش نرفت و یک روز فراشان دولتی بیخبر به سفارت رفتند و جلوی آبلهکوبی را گرفتند! بهانهی دولت قاجاری این بود که اگر نیازی بدین کار هست پدرها دست به کار میشوند و نیازی به رفتن زنانشان به سفارت نیست! اما این رویهی کار بود و داستان چیز دیگری بود. آنهایی که واکسن آبله و درمان آن با چنان روش سادهای را به زیان کار و بار و درآمد خود میدانستند، به گوش دولتیان خوانده بودند که انگلیسیها هزار نقشه در سر دارند و واکسن بهانهای برای پنهانکاری آنهاست! تازه، چه معنی دارد زن ایرانی به سفارت فرنگی برود؟ آن هم بچه به بغل؟!
هر اندازه فتحعلیشاه و پیرامونیانش ابلهانه میکوشیدند جلوی آبلهکوبی تهرانیها را بگیرند، پسر بزرگ او، شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه، که فرمانروای کرمانشاه بود، با دوراندیشی و خردورزی یکی از ارمنیهای بغداد را که با روش آبلهکوبی آشنا بود، به کار گرفت تا شاهزادگان و شمار بسیاری از کودکان را واکسیناسیون کند. آن مرد آوانس مرادیان نام داشت.
چندی پس از آن، مرادیان به تهران آمد و همین کار را کم و بیش در پایتخت انجام داد؛ هر چند کار او کُند و سخت پیش میرفت. بدینگونه نخستین آبلهکوبی در تهران در زمان محمدشاه قاجار انجام گرفت، اما همانگونه که گفتیم شمار اندکی از مردم تَن به این کار دادند.
امیرکبیر و کوشش او برای انجام آبلهکوبی
امیرکبیر اندیشههای نو و بزرگی در سر داشت. یک کار او گسترش دانش پزشکی و آشنا کردن ایرانیان با روشهای نوین درمان بود. از اینرو، نخست از نویسندگان روزنامهی «وقایع اتفاقیه» خواست گزارشی از بیماری آبله و راه پیشگیری از آن در روزنامه چاپ کنند. بیدرنگ در اینباره نوشتهای اثرگذار در وقایع اتفاقیه چاپ شد. در بخشی از آن نوشته آمده بود: «در ایران ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود و اکثری را هلاک میکند، یا کور و معیوب میسازد. اطبا چارهی این ناخوشی را به اینطور یافتهاند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل میکوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون میآورد و بیزحمت خوب میشود».
امیرکبیر سپس پزشکانی را که با روش نوین آبلهکوبی آشنایی داشتند، واداشت که شمار افزونتری را آموزش بدهند. آنگاه آنها را نخست در تهران به کار گرفت و سپس راهی شهرهای دیگر کرد و از آنها خواست که کار آبلهکوبی را با بردباری و پیگیری بسیار انجام دهند. بهویژه پافشاری کرد که پزشکان و ماموران آبلهکوبی، سودمندیهای این روش را به مردم گوشزد و یادآوری کنند. آنگاه آنها را با پرداخت حقوقی درخور، در تهران و دیگر شهرها، به آبلهکوبی واداشت.
با اینهمه، امیرکبیر میدانست که مردم از این روش نو، مانند هر کار نوآیین دیگری، ترس دارند. بهویژه آن که در گوش آنها خوانده شده بود که این کار ناسازگار با خواست خداوند است. امیرکبیر برای انجام درستِ کار، کیفرهایی را درنظر گرفت. بدینگونه که اگر پدر و مادری جلوی آبلهکوبی فرزندشان را میگرفتند، باید پنج تومان جریمه پرداخت میکردند. بگذریم از اینکه کسانی هم پیدا میشدند که با پرداخت پنج تومان، جلوی واکسن کودکانشان را بگیرند! ترس بیدلیل از آبلهکوبی، بیش از آن بود که گمان بُرده شود. به همین سبب در یک ماه آغازین آبلهکوبی در تهران، تنها پدران 330 کودک پذیرفتند که به فرزندانشان واکسن بزنند. امیرکبیر دستور داده بود حتا دلاکان هم آبلهکوبی را یاد بگیرند تا در دلاکخانههای تهران کار واکسن انجام بگیرد.
با کشته شدن امیرکبیر آن کار ناتمام ماند و آبله باز کودکان را بیمار میکرد و میکشت. تا آنکه آمارهای مرگ و میر چندان زیاد شد که ناصرالدین شاه دستور داد شورایی از پزشکان کار آبلهکوبی را از سر بگیرند. پس از آن، در روزگار مشروطهخواهی و نوشتن نخستین قانون اساسی ایران، مجلس شورای ملی قانونی را از تصویب گذراند که امکان آبلهکوبی رایگان را در همه جای ایران فراهم میکرد. در سال 1300 خورشیدی نیز مسوولیت تولید واکسن در ایران به انیستیتو تهران واگذار شد. چندی زمان نبُرد که کار واکسیناسیون در سراسر ایران انجام شد و کودکان ایرانی از این بیماری مرگآور رهایی یافتند.
*با بهرهجویی از: جستار «آبلهکوبی» از عباس اقبال (مجله یادگار، سال 4، شماره 3)؛ و نیز کتاب «تاریخ کودکی در ایران» نوشتهی زهرا حاتمی (1395)؛ نوشتار خبرگزاری «ایرنا».