هنوز هم در زبان ما، با اندکی دگرگونی معنایی، «شاخ و شانه کشیدن» کنایه از ترساندن و تهدید کردن است. این زبانزد ریشه در رفتار یکی دو سده پیش گدایان و ژنده پوشان تهران دارد. پس از این خواهیم گفت که چنین زبانزدی از کجا میآید و اشاره به کدام رفتار است. اما پیش از آن باید گفت که شهر تهران در گذشتهها، به همان اندازه که جاهای دیدنی و باغهای سرسبز و سازههای باشکوه داشت، آکنده از بیماریها و آلودگیها هم بود. بهویژه آنچه بیشتر به چشم بیگانگان و مسافرانی میآمد که از دوردستها و کشورهای باخترزمین راهیِ تهران میشدند، شمار بسیار گدایان تهران بود. مستمندان گاه چنان رهگذران را کلافه میکردند و به پَر و پایشان میپیچیدند که بهراستی چهرهای ناخوش و زشت از شهری میساختند که قرعهی فالِ پایتختی سرزمین کهن سال ایران به نام آن خورده بود. کمتر فرنگیای هست که در روزگار قاجار به تهران آمده باشد و در سفرنامهاش از گدایان پایتخت یاد نکرده باشد. همان گدایانی که با پیله کردن به مسافران و رهگذران، پول و خوراکی میخواستند.
گداهای تهران قدیم در بیغولهها و زاغهها زندگی میکردند. خانهی آنها سقفی گِلی و ویران داشت و آلودگی و بیماری از سر و روی آنها و جای زندگیشان میبارید. گاه میشد در گوشه و کنار خرابهای که گدایان بیتوته میکردند، چارپایی بیمار و نزار هم دید که از زور گرسنگی نای راهرفتن ندارد.
در سال 1296 خورشیدی، برابر با 1918 میلادی، کسی به نام «مارچنکو» برای انجام ماموریتی دولتی از روسیه به تهران آمده بود. او در یادداشتهایش مینویسد که با چشمان خود جنازهی گدایانی را دیده است که از گرسنگی و بینوایی در میدانهای تهران افتاده بودند. البته آن مرگومیرهای بیشتر به رویدادهای جنگ جهانی نخست بازمیگشت که گریبان ایران را هم گرفته بود. با اینهمه در سالهای پیش از آن هم تهران اوضاع بهتری نداشت.
تصویر گدایان تهران در عکسهای قاجاری
در سالهای پایانی پادشاهی قاجاریه، عکاسی روسی به نام «آنتوان سوریوگین» در تهران سرگرم عکاسی بود. او دلبستگی شگفتی به عکس گرفتن از مستمندان و گدایان شهر داشت. آنها را در ازای سکهای ناچیز به عکاسخانهاش در خیابان علاالدوله (فردوسی کنونی) میکِشاند تا نور و ترکیب عکس را آنگونه که میخواست آماده کند و از آن بینوایان عکس بگیرد. برخی از عکسهای سوریوگین از میان نرفته است. در یکی از آنها که بیرون عکاسخانه گرفته شده، گدای نابینایی دیده میشود که لباس پاره پورهای به تَن دارد و دست خود را برای گدایی دراز کرده است. بیچارگی و بختبرگشتی از سر و روی او میبارد و نشان میدهد که چه روزگار تیره و تاری داشته است.
گداهای تهران بیشتر در کنار دروازههای شهر بودند. آنها میدانستند که مسافران، برپایهی باوری کهن، برای در امان ماندن از آسیبها و پیشامدهای سفر، سکهای به نیازمندان میدهند و این دستودل بازی کوچک را «بلاگردان» خود میدانند. گدایان بهویژه در دروازه نو تهران، نزدیک میدان قاپوق (میدان اعدام) پُرشمارتر بودند. بازار تهران نیز پاتوق گدایان بود. آنها در گوشهای میایستادند و با آه و ناله و پافشاری، از مردم پول و کمک میخواستند. یکی از جهانگردان اروپایی که تهران قدیم را دیده، این دست از گدایان پایتخت را «زنبورهای بازار» نامیده است؛ از بس نالهکنان و خِرخِرکنان خواستار پول و کمک بودند.
تیرهروزان پایتخت میدانستند هر چه خود را کثیفتر و بیمارتر نشان بدهند، بخت بیشتری برای گرفتن پول دارند. به این سبب که مردم به حال آنها دل میسوزاندند. از اینرو، زخمهای چرک خود را نشان میدادند و با صدایی گوشخراش پول و خوراک طلب میکردند. گدایان جذامی نیز در بیرون شهر و کنار دروازهها بودند و با نشان دادن خورههای چهره و تَن و بدنشان، مسافران را میترساندند. مسافران و رهگذران برای فرار از دست آنها، خواه ناخواه سکهای به سویشان پرت میکردند و از آنجا میگریختند. اگر هم گداها از این ترفند سودی نمیبردند، با پافشاری آزاردهندهای از سر و کول مردم بالا میرفتند و دستِ زخمی یا پای آسیب دیدهی خود را نشان میدادند و با گریه و خواهشگری (التماس) کمک میخواستند. گاه نیز خود را به اسب اعیان و اشراف میآویختند و تا چیزی بهدست نمیآوردند، افسار اسب را رها نمیکردند! تهرانیها به این کار گدایان که زورگویی آشکاری بود، «تَلکه کردن» میگفتند. اما گاه نیز، بهویژه در جشنها و نوروز، مردم به خواست خود و به سبب شادمانی جشن و شادی، به گدایان و نیازمندان کمک میکردند و به امید آن که در سال نو خوشبخت و کامروا باشند، سکهای نیز به ژندهپوشان و تهیدستان میدادند.
کیفر سخت گدایان و ماجرای یکی از سینماهای تهران
در سالهایی از پادشاهی مظفرالدین شاه، نظمیهی تهران در اختیار نظامیِ سختگیری به نام مختارالسلطنه بود. در آن زمان ناخونکزدن گداهای شهر به خوراکی مغازهها، کاری همیشگی بود. بسیار پیش میآمد که این رفتار گدایان به دست به یقه شدنها میانجامید و دردسرهای بسیاری پیش میآورد. مختارالسلطنه برای آنکه این غوغا و نابسامانی را پایان بدهد، دستور داد گوش چند تَن از گداهای تهران را به درختان کوچه و خیابان میخکوب کنند! این رفتار بسیار خشن او، البته زننده و جنایتکارانه بود، اما از آن پس هیچ گدایی جرات نکرد دست به خوراکیهای مغازهها دراز کند و بیاجازه چیزی بردارد.
یک رویداد دیگر که در خاطر تهرانیها مانده بود، یورش گدایان پایتخت به جشنی بود که در یکی از سینماهای تهران برگزار میشد. در آغاز پادشاهی رضاشاه، سفیر آلمان در تهران کسی به نام «ویپر فون بلوشر» بود. او به بهانهی جشنهای ملی آلمان، شماری نزدیک به ششصد تَن از چهرههای شناختهشدهی سیاسی و فرهنگی را به تالار سینمایی در پایتخت دعوت کرد. در بخشی از تالار میزی پُر و پیمان از خوراکی و شیرینیهای خوشمزه و نوشیدنیهای گوارا و تنقلات چیده بودند. قرار بود در میانهی برنامهها، مهمانان به سوی میزها دعوت شوند و از آنها پذیرایی شود. غافل از آنکه گدایان شهر از ماجرا خبر داشتند و در بیرون ساختمان سینما پنهان شده بودند. همین که برنامه آغاز شد، چیزی زمان نبُرد که گداها به زور خود را درون سینما انداختند و در یک چشم برهم زدن همهی خوراکیها را غارت کردند و با خود بردند!
این دشواریها همواره گریبان دولت را میگرفت. پیش از آن یکی از نخستوزیران ایران، سیدضیاءالدین طباطبایی، درصدد برآمده بود که به تصور خودش «برای همیشه» به دشواری گدایی در تهران پایان دهد. چنین کاری البته شدنی نبود. اما او در آغاز سال 1300 خورشیدی قانونی از تصویب گذراند که برپایهی آن «ادارهی بلدیه» باید از 25 اردیبهشتماه تا پایان خردادماه همان سال همهی گدایان تهران را جمعآوری کند و به این دشواری پایان بدهد، تا از آن پس «دیگر کسی حق تکدیگری نداشته باشد». اما پیش از آنکه نخستوزیر به آرزوی خود برسد، کابینهاش در چهارم خرداد ماه سقوط کرد و او را از جایگاه نخستوزیری کنار گذاشتند. نابسامانیای که گدایان تهران پدید آورده بودند چیزی نبود که با بخشنامه و قانونهای مصوب دولتی پایان پذیرد!
روشهای دیگر گدایی در تهران قدیم
یک روش گدایی در دورهی ناصرالدینشاه که بهراستی آزاردهنده بود و باجگیری آشکاری شناخته میشد، چنین بود که گدایان و درویشان کنار درِ ورودی خانهی اعیان و پولداران چادر ژندهای برپا میکردند و تا پول هنگفتی نمیگرفتند از آنجا نمیرفتند! این کار مزاحمت بیشرمانهای بود، اما آنها با هیچ زور و تشر و کتکی دست از کار خود نمیکشیدند! بدتر از همه اینکه کنار چادر و جلوی در، گِل و خاک بسیاری کومه میکردند و آمد و شد را برای باشندگان خانه دشوار میساختند. ناچار، صاحبخانه از سر ناتوانی و درماندگی پولی به گدا و درویشی که چنین کرده بود، میداد تا شرش را کم کنند.
زنان گدا نیز گاه برای گرفتن سکهای چنان قشقرق و سر و صدایی به پا میکردند که رهگذران برای جلوگیری از بیآبرویی، سکهای به آنها میدادند. یک نمونهی تاریخی از چنین ماجرایی را «هنریش بروگش»، سفیر پروس (آلمان) که در زمان ناصرالدین شاه در تهران بوده، در سفرنامهاش نوشته است. او مینویسد هنگامی که از دروازه شمیران از شهر بیرون میرفت، شماری از دختران و زنان گدا دهانه و زین اسب او و همراهانش را گرفتند و اجازه ندادند از جای خود تکان بخورند. او که از رفتار و سر و صدای آنها انگشت بهدهان مانده بود، خیلی زود درمییابد که تنها چارهی کار پرداخت پول به آنهاست. از اینرو، چند سکه به هوا پرتاب میکند و تا زنان گدا سرگرم جمع کردن سکهها میشوند، سفیر و همراهانش به تاخت از آنجا میگریزند!
زنان گدای تهران، به ویژه در کنار کاخ و خانهی درباریان بیتوته میکردند و از زنان اشرافی که با کالسکههای اعیانی خود بیرون میآمدند، پول و خوراکی میگرفتند. اما از همه دردناکتر کودکانی بودند که آنها را ناخواسته به گدایی وامیداشتند. گداهای شهر از کودکان مانند ابزاری برای برانگیختن دلسوزی دیگران استفاده میکردند.
این هم هست که گداها به شکل شگفتآوری تاب گرسنگی را میآوردند و بدن خود را به گرسنگی عادت میدادند. از اینرو، بر سر زبانها افتاده بود که گداها «هفت جان» دارند! آنها تاب سرما و گرمای بسیار را بیش از دیگران داشتند. خوراکشان هم دور ریختههایی مانند پوست خربزه و هندوانه بود یا تهماندهی هر چیز دیگر. آنچه آن تیرهروزان را به گدایی و تحمل گرسنگی وامیداشت، دشواریهای پدیدآمده بر اثر قحطی و گسترش بیماریهایی مانند وبا و حصبه و از دست دادن کار خود بر اثر فراگیری آن بیماریها بود و نیز اوضاع نابسامان اقتصادی. گاه نیز درباریان دار و ندار مالداران را غارت میکردند و آنها را به گدایی و دریوزگی میانداختند. برپایه ی آماری که از روزگار ناصرالدینشاه بهجا مانده است، شمار گدایان و تهیدستان پایتخت سر به 50 هزار تَن میزده است. این آمار هر اندازه باور نکردنی باشد، باز نشان از تیرهروزی شماری بسیاری از مردم شهر در آن روزگاران دارد.
شاخ و شانه کشیدن گدایان
اکنون زمان آن رسیده است که بدانیم «شاخ و شانه کشیدن» چه معنایی دارد و پیوندش با گدایان چیست؟
در تهران قدیم، گداها برای باجگیری و پول گرفتن از مغازهداران و مردم، شاخ نوکتیز حیوانی را در یک دست میگرفتند و در دست دیگر استخوان شانهی گوسفندی را نگهمیداشتند. سپس جلوی مغازهای یا خانهای که از پیش نشان کرده بودند میرفتند و با کشیدن شاخ و شانه به هم، صدای بسیار گوشخراش و نفرتانگیزی پدید میآوردند که هم برای مغازهدار و هم برای خریداران آزاردهنده و تحمل ناکردنی بود. مغازهدار بختبرگشته برای رهایی از چنین گرفتاریای ناچار میشد که سکهای، یا سکههایی، به گدایی که چنین شاخ و شانه کشیده بود، بدهد تا او دست از کار نفرتآور خود بکِشد و از آنجا دور شود. گویی زبانزد «شاخ و شانه کشیدن» از این رفتار زشت گدایان تهران قدیم ریشه میگیرد.
آنچه دربارهی گدایان تهران قدیم در اینجا گفته شد نباید ما را از این نکتهی مهم غافل کند که در روزگاران گذشتهی پایتخت شمار بسیاری از تهیدستان و مردم تنگدست نیز بودند که با همهی ناداری و فقر، آبرومندانه زندگی میکردند و تَن به دریوزگری نمی دادند و در نزد این و آن دست دراز نمیکردند. شمار آن مردم بینوا، اما آبرودار، بسیار بیشتر از گدایانی بود که برای بهدست آوردن سکهای و خواستهای، از هیچ کاری پرهیز نداشتند. میان ایندست از گدایان و آنانی که «آبروی فقر» را نمیبردند، جدایی بسیاری بود.
*با بهرهجویی از: نوشتار تارنمای «دنیای اقتصاد» از رضا صفادل؛ نوشتهای از مرتضی میرحسینی در تارنمای روزنامهی «اعتماد»؛ تارنماهای «شهروند» و «همشهری آنلاین».