ایستا و بیحرکت سرجایشان آرام گرفتهاند و به آمد و شد ما زُل زدهاند. نه حرفی میزنند، نه نگاه پُرسانی دارند. مات و بیجنبش، با بردباریای که انگار پایانی ندارد چشم دوختهاند به خیابانهای شلوغ، پارکهای پُر ازدحام، میدانهای مالامال از گذر خودروها. تندیسها، دهههاست که بخشی از زندگی ما شدهاند. از کنارشان رد میشویم و شاید حتا نیمنگاهی به آنها نیاندازیم. شاید هم از بودنشان حسی پیدا میکنیم که گاهی اطمینانبخش است، گاهی هم اضطرابمان را بیشتر میکند. تندیسها با ما زندگی میکنند و خوب و بد رفتارمان را هر روز میبینند، بی آنکه زبان به سرزنش باز کنند یا با لبخند و سر تکان دادنی از سرِ خشنودی، آرامشی ببخشند! هر چه هست، نادیدهشان نمیتوان گرفت. وقتهایی از خود میپرسیم: آدم سنگیهای شهر به چه فکر میکنند؟ از کی پایشان به زندگی ما باز شد؟
از خودشیفتگی ناصرالدینشاه، شاه قاجار، نبود که دلش میخواست تندیسی از او بسازند و در میدان اصلی پایتخت، میدان توپخانه، بگذارند. او در سفر به فرنگستان دیده بود که میدان شهرها با تندیسهای سنگی آراستهتر شده است. شاه که میخواست از تهران شهری زیبا بسازد، با خودش فکر میکرد که یک نشانهی شهر نوگرا، تندیسهاست. دور و بریهایش هم این آرزوی شاه را میدانستند. برای همین بود که «کنت دومونت فُرت» اتریشی، نخستین رییس پلیس تهران، دستور ساختن تندیسی از ناصرالدین شاه را داد و آن را در زیباترین خیابان تهران، خیابان لالهزار، گذاشت. با این کار میخواست هم دل شاه را بیشتر به دست بیاورَد هم این بخش از پایتخت را جلوهی تازه و نوگرایانه بدهد. تا آن زمان در هیچ شهری از ایران تندیسی دیده نشده بود.
اما ناصرالدین شاه ترسید. به پسرش، کامران میرزا نایبالسلطنه، نامهای نوشت و گفت به کنت مونت بگویید تندیس را بردارد: «صورت مجسمهی ما را که در جلوی لالهزار کنت گذاشته است، کار خوبی نیست. آخرش یک چیزی بروز میکند که باعث پشیمانی میشود. بهتر است صورت را از آنجا برداشته، جایش گلدان بگذارید. آن صورت را بدهید ببرند در تالار منزل خودتان، یا یک جای دیگر که مثل آن باشد». از این نامه پیداست که تندیس ناصرالدین شاه، نیمتنه بوده است. اما شاه از چه ترسیده بود؟ چرا با همهی دلبستگیای که به این کار داشت، دستور داد تندیس را بردارند و از چشمها پنهان کنند؟ راستش او بیم داشت این کار رنجش و بازخواست باورمندان را پدید بیاورد و دولت را درگیر بلوایی کند. کنت هم بیدرنگ تندیس را برداشت و همان گلدانی را که شاه گفته بود، به جایش گذاشت. این نخستینبار بود که شهر تهران تندیسی به خود میدید؛ هر چند تنها یکی دو روز.
با اینهمه، وسوسهی دیدن تندیسی از خودش دست از سر ناصرالدین شاه برنمیداشت. تنها چهار سال پس از آن، در سال 1306 مهی، این بار اقبالالسلطنه، وزیر قورخانه یا همان اسلحهخانهی شهر، از استادان ریختهگر تهران خواست تندیس شاه را بسازند. این کار را استاد میرزا علیاکبر معمار انجام داد. عکسی از رونمایی تندیس شاه در دست هست. بهراستی که استاد معمار ایرانی در ساختن آن تندیس چدنی چیرهدستی و هنرنمایی شگفتانگیزی کرده است. افسوس که چند سال پس از برافتادن قاجاریه تندیس را پایین کشیدند و ذوب کردند. تندیس ساختهی استاد علیاکبر معمار، شاه را سوار بر اسبی نشان میدهد که یک پا را بلند کرده و انگار یورتمهکنان در حال حرکت است. شاه با جامهی نظامی و قامتی کشیده و استوار، سوار بر اسب، پیرامونش را نگاه میکند.
در آغاز میخواستند تندیس شاه را در میدان توپخانه بگذارند. در روزنامهی دولتی «شرف» نیز گزارشی دربارهی آن نوشتند و چنین گفتند که: «شاه مقرر فرمودند که این مجسمهی مبارک را در جای مناسبی از اماکن دولتی نصب کنند و همه وقت عموم مردم بتوانند به دیدن آن نایل شوند»! اما باز شاه ترسید و خواست که تندیسش را به باغ شاه (میدان حُر کنونی) ببرند و در آنجا بگذارند؛ جایی که کمتر چشم مردم به آن میخورد. این تندیس، همانگونه که گفتیم، تا پایان پادشاهی قاجاریه ماند و ماند تا آنکه پس از آن شهردار تهران، کریم آقا بوذرجمهری، دستور پایین کشیدنش را داد.
روزی را که از تندیس ناصرالدین شاه رونمایی کردند، «عید مجسمه» نام گذاشتند! ملکالشعرای دربار شعر بلندی خواند و چند توپ شلیک کردند و عکسی که پیشتر به آن اشاره کردیم، در همان روز برداشتند. در آن عکس، شاه جلوی گروه بسیاری از درباریان و پیرامونیانش ایستاده است و یک دست به کمر، دوربین را نگاه میکند. پشتسریهایش فرمانبردار و آرام به فاصلهای اندک از شاه، ایستادهاند. یکی با دو دست کمربندش را گرفته، انگار که م ترسد بندهای لباسش از هم باز شود؛ دیگری دست به سینه ایستاده است و شمار بسیاری به نشانهی خاکساری و فروتنی، دو دست را جلو شکم حلقه کردهاند و با سرهایی اندکی کج شده، دوربین را نگاه میکنند.
دیگر خبری از ساخت تندیس در دورهی قاجار نداریم جز آنکه در پادشاهی احمدشاه، استاد ابوالحسن صدیقی، تندیسساز پُرآوازهی ایران، پیش از سفرش به اروپا و هنرآموزی افزونتر، تندیسی به تقلید از «مجسمهی ونوس»، یا «ونوس دو میلو» از تندیسهای باستانی یونان، ساخت و به احمدشاه پیشکش کرد. این تندیس، برای اندرونی کاخ بود، نه گذاشتن در شهر و تماشای مردم. چون تصویر بانویی نیمهبرهنه بود.
تندیس حکیم عمر خیام در پارک لاله تهران
دورانی دیگر و تندیسهایی افزونتر
همهی آنچه از تندیسسازی در دورهی قاجار بهجا مانده، همان یکی دو نمونهای است که برشمردیم. هر چند در زمان ناصرالدین شاه چند تَنی از هنرآموزان را به اروپا فرستادند تا نقاشی و تندیسسازی یاد بگیرند، اما تندیسی ساخته نشد. تا آنکه در سالهای پایانی پادشاهی رضاشاه، جنبشی هنری در میان تندیسسازان ایرانی شکل گرفت که گرایش به هنر مدرن تندیسسازی اروپایی و آمیختن آن با نشانهها و اِلمانهای سنتی ایرانی داشت. چندی پس از آن، از دل این جنبش استادانی مانند پرویز تناولی، ژازه طباطبایی و بهمن محصص بیرون آمدند و هنر تندیسسازی ایران را شکل دادند. گرایش این استادان، ساختن تندیسهایی با فیگوراتیو اسبسوار و تندیسهای ایستاده و سردیس بود. فیگوراتیوها به هنری گرایش داشتند که نمودی از جهان واقعی را نشان میداد. در این زمان و در سالهای پس از آن بود که تندیسهایی فراوانی از شاه و یا چهرههای ادبی و تاریخی ایران ساخته شد و در میدانهای شهر جلو دید مردم قرار گرفت، اما در این کار زیاده روی شد. بدان اندازه که در سال 1356، شمار تندیسهای شاه در شهر تهران به 30 تندیس رسیده بود. آنها را در دانشگاه تهران، میدان حسنآباد، میدان راهآهن، میدان 24 اسفند (میدان انقلاب کنونی)، ورزشگاه امجدیه، پارک شهر و جاهای دیگر گذاشته بودند.
در آغاز پادشاهی رضاشاه نیز چند تندیس ساختند و در خیابانهای شهر گذاشتند. تندیسها به مجسمهسازان اروپایی سفارش داده شده بود. یکی را در میدان سپه (میدان توپخانه) گذاشتند و دیگری را در میدان راه آهن.
تندیس میدان 24 اسفند (میدان انقلاب) که در زمان پهلوی دوم ساخته شد، مجسمهی دیگری از رضاشاه بود. به همین سبب، به آنجا «میدان مجسمه» نیز گفته میشد. در میدان بهارستان باز تندیسی ایستاده از رضاشاه در مرکز میدان دیده میشد. یکی دیگر از تندیسها کار پرویز تناولی بود که بزرگترین تندیس ساخته شده از پهلوی دوم شمرده میشد. این تندیس را در پارک شاهنشاهی (پارک ملت) بر روی سکویی بلند گذاشتند، اما شاه به تندیس نگاه کرد و ساخت آن را نپسندید و ناچار چند ساعت پس از آن تندیس را برداشتند.
با بنیانگذاری «انجمن آثار ملی» در سال 1304 خورشیدی، یکی از کارهایی که چند سال پس از آن انجمن در پیش گرفت، ساخت تندیس بزرگان دانش و فرهنگ ایران بود؛ بزرگانی مانند فردوسی، سعدی، ابن سینا و دیگران. تندیس فردوسی برای نخستینبار در سال 1323 در میدان فردوسی تهران گذاشته شد. این تندیس پیشکشی پارسیان هند بود. تندیس دوم در میانهی سالهای 1338 تا 1350 در میدان فردوسی جای گرفت و کار غلامرضا ارژنگ بود. سرانجام تندیس سوم فردوسی، کار استاد ابوالحسن صدیقی در سال 1350 در میدان فردوسی کار گذاشته شد و همان است که اکنون نیز دیده میشود.
در سال 1339 خورشیدی تندیسی به نام «کوهنورد» در میدان دربند تهران گذاشته شد. این تندیس به خواست فدراسیون کوهنوردی و همراهی شهرداری تهران ساخته شده بود. اما در زمستان همان سال بر اثر بارندگی و یخبندان از میان رفت و تندیسی دیگر در سال 1341 به جای آن گذاشته شد. این تندیس که هنوز هم به میدان دربند چشماندازی زیبا بخشیده است، 3 متر بلندا دارد. دیگر تندیسهای شهر نیز یکی پس از دیگری در آن سالها ساخته و در برابر دید مردم گذاشته شدند.
این نیز گفتنی است که پس از کودتای امرداد 1332 خورشیدی، وزارت فرهنگ و هنر آن زمان، کمیتهای شکل داد و به ترمیم و بازسازی تندیسهایی پرداخت که در جریان ملی شدن صنعت نفت و کودتا آسیب دیده بودند. قانونهای سختگیرانهای نیز تدوین و تصویب شد که برای مجازات ویرانکنندگان تندیسهای شهر بود.
به هر روی، نخستین تندیس در شهر تهران، در پادشاهی ناصرالدین شاه، تنها برای آراستهتر کردن شهر و نمایی زیباتر بخشیدن به آن، ساخته شد، اما در دورهی پس از آن، تندیسهای شهر سویه تبلیغی داشتند. هر چند از دید زیباییشناسی نیز در خور توجه بودند.
*با بهرهجویی از: جستارهای «نصب نخستین مجسمه در تهران» نوشتهی احمد سهیلی خوانساری؛ «مجسمهی میادین تهران از اقتدارگرایی پیکرهای تا فردگرایی انتزاعی» نوشتهی آزاده قلیچخانی و دیگران (مجله منظر، شماره 31).