جایی تماشاییتر از «فروشگاه فردوسی» نمیشد پیدا کرد. افسونگر بود و برق از چشمها میپراند. زنها بهترین لباسشان را میپوشیدند و مردها کروات میزدند و راهی فروشگاه میشدند. شهرستانیها خودشان را به پایتخت میرساندند تا از نخستین فروشگاه زنجیرهای کشور و پله برقیاش دیدن کنند. روز گشایش فروشگاه فردوسی غلغلهای از آدم بود. همه هیجانزده بودند و دیدن فروشگاه و کالاهایش آرام و قرار را از آنها گرفته بود. خوردن سوسیس و کالباس کافه رستوران آلمانی فروشگاه هم که جای خود داشت. سیبزمینی و سُس مایونز که همراهش میشد، کلهها را مست و ملنگ میکرد. بچهها پله برقی را صدبار بالا میرفتند و پایین میآمدند و از خوشحالی و هیجان جیغ میکشیدند. چه دنیایی! چه حال خوشی! دههی سی خورشیدی بود و تهران روبه نوشدن داشت؛ سرسامآور و دیوانهوار، اما تهی و بیسرانجام!
22 آذرماه 1336 روز گشایش فروشگاه فردوسی در خیابان فردوسی تهران بود. یک روز پیش از آن بلندپایگان کشور از فروشگاه دیدن کرده بودند. مردم میگفتند مدرنتر از این فروشگاه، در تهران دیده نشده است. همه چیز به شیوهی فروشگاههای آمریکاست؛ پُر زرق و برق و هوشرُبا، با کالاهای ارزانِ ارزان. میشد آسوده و بیدردسر تا هر اندازه که خواست در فروشگاه گردش کرد و کالاها را دید و به اندازهی پول جیب خرید کرد. آخر سر هم میشد به اشکوب دوم فروشگاه رفت و از رستوران و سرآشپز آلمانیاش خوراک آماده و خوشمزهای خرید. از این بهتر چه تفریح و سرگرمیای میشد پیدا کرد؟
جدای از آن فضای دلخواه و خرید آسان و دلپذیر، مدیران فروشگاه گفته بودند که هدف آنها از بنیان گذاری نخستین فروشگاه زنجیرهای تهران (فروشگاه فردوسی)، رها کردن کشور از دست دکان و دکانداری است. برنامهای که اگر به سرانجام میرسید، تهران را مانند شهرهای آمریکایی و اروپایی از دست مغازههای پُرشمار رها میکرد و تمرکزی به مراکز خرید میداد. حق هم داشتند که چنین آرزویی در دل داشته باشند. کنترل و سرکشی دولت به تک تک دکانها و مراقبتهای بهداشتی آنها آسان نبود. کنترل قیمتها و دریافت مالیات هم هزارجور گرفتاری داشت. در حالی که فروشگاههای زنجیرهای چنین دشواریهایی نداشتند. اما همهی این حرف و آرزوها بهجایی نرسید و فروشگاه زنجیرهای فردوسی و سپس فروشگاههای کوروش، این آرزو را برآورده نکردند و همان روش قدیمی دکان و دکانداری ادامه پیدا کرد.
فروشگاه فردوسی، نوپدید و دلخواه
سر تا پای فروشگاه زنجیرهای فردوسی نو بود و برای تهرانیهای آن سالها تازگی داشت. نمای سنگی و شیشههای قدی آن، ساختمان فروشگاه را دیدنی میکرد. طراح و سازندهی ساختمان فروشگاه، آلمانیها بودند. در آن سالها مهندسین و طراحان آلمانی در چندین جای تهران سرگرم انجام پروژههای ساختمانی بودند. کشور آلمان بر اثر رویدادهای پس از جنگ دوم جهانی، دو تکه شده بود و آنهایی که در تهران و از سوی دولت ایران پروژهها را پیش میبردند، از آلمان غربی آمده بودند. این را هم بگوییم که زمینی که ساختمان فروشگاه را در آن جا بنا کردند، در زمان قاجار خانهی «دکتر تولوزان»، پزشک ناصرالدین شاه، بود و در سالهای پس از آن جایی برای مهمانخانهای به نام «پارس» شناخته میشد.
فروشگاه فردوسی گسترهای 3300 متری داشت و در چهار اشکوب ساخته شده بود. دو اشکوب آن زیرزمین بود. کالاها در دو اشکوب بالا جای داشت و مرکز خرید و رفتن به رستوران شمرده میشد. در اشکوب دوم نهتنها کافه رستوران بلکه جایی برای خرید لباس و صنایع دستی و کالاهایی از این دست هم دیده میشد. اشکوب نخست هم به فروش خوراکیها ویژه شده بود.
در روزهای نخست، تهرانیهایی که راهی فروشگاه فردوسی شده بودند تا زرق و برقش را ببینند، کلافه و دستپاچه بودند. شتاب داشتند همه چیز را ببینند و تا میتوانند خرید کنند و از آزمندی خرید، سر و دست بشکنند. ذوقزده بودند و از پله برقی با کمی ترس و لرز بالا میرفتند و پایین میآمدند و نمیدانستند با آن همه خوشبختی چه کنند! اما خیلی زود تب تند تهرانیها فروکش کرد و فروشگاه فردوسی هم چیزی شد مانند هزار چیز نو و تازهای که از چشم میافتد و کهنه و دلآزار میشود.
گفتیم که فروشگاه فردوسی نخستین مرکز خرید کشور بود که پله برقی داشت. یکی از گیراییهای فروشگاه و آوازهاش به همان پلهبرقیاش بود. ماموری با سینهای جلو داده و کلی پُژ و افاده، کنار پله میایستاد و مراقب بود که لباس و چادر زنها لای پلهها نماند و بچهها کار دست خودشان ندهند.
تبیلغات فروشگاه هم اندازه نداشت و در هر روزنامه و مجلهای میشد آگهیهای خرید فروشگاه فردوسی را دید. شعار بنیانگذاران فروشگاه زنجیرهای فردوسی چنین بود: «نرخ ثابت، قیمت ارزان، کالای مرغوب». برنامهای هم که گفته بودند در سر دارند، مبارزه با گرانی بود. راست هم میگفتند. بهای کالاهای فروشگاه در سنجش با مغازههای بیرون، پایینتر و ارزانتر بود. مرغوبیت بیشتری هم داشت. یک نمونه از آگهیهای تبلیغی فروشگاه فردوسی که در روزنامههای آن سالها چاپ شده است، چنین بود: «اهالی محترم تهران و شهرستانها، فروشگاه فردوسی به منظور رفاه مصرف کننده، برنج اعلا را به بهای 27 ریال هر کیلو، در کیسههای 45 کیلویی به معرض فروش گذاشته است». کیسهی 45 کیلویی، 27 ریال؟ راست است؟ باور کنیم؟ برای ما که شرایط اقتصادی دشوار امروز و افزایش بهای روزانهی کالاها را تجربه میکنیم، به خواب میماند و خیال! اما راست بود و حقیقت داشت و در آن سالها برنج را تا این اندازه ارزان، میشد خرید و پخت و لذتش را بُرد.
به هر روی، کارها خوب پیش میرفت تا آنکه دولت تصمیم گرفت همهی سهام فروشگاه را خریداری کند. دولت این کار را کرد و از کارمندان دولت هم خواست که از این فروشگاه خرید کنند. کار به همین جا پایان نپذیرفت و در فروردینماه 1344 در نشستی دولتی، تصمیم گرفته شد که فروشگاه را با شرکتی به نام «شرکت معاملات خارجی» یکی کنند. شرکت معاملات، کالاهای سفارشی دولت را از خارج خریداری میکرد. پس از آن نشست، همهی کارهای شرکت یادشده به فروشگاه فردوسی سپرده شد.
در همان سال 1344 شعبه دوم فروشگاه فردوسی در قلهک تهران گشایش یافت و نخستین شعبهی شهرستانی فروشگاه نیز در شهر دریا کنار مازندران آغاز به کار کرد. اما تنها چند سال پس از آن، در سال 1351، فروشگاه فردوسی را به سازمان تازه بنیانگذاری شدهای به نام «سازمان تعاون مصرف شهر و روستا» واگذار کردند و بدینگونه فروشگاه فردوسی، به پایان راه خود رسید و از آن پس با نام «فروشگاه شهر و روستا» به کار خود ادامه داد. این دگرگونی نابجا، از اهمیت فروشگاه کاست و نتوانست جایگاهی را که در میان خریداران تهرانی بهدست آورده بود، نگه دارد.
بزرگترین دستاورد فروشگاه زنجیرهای فردوسی برای تهرانیهای آن سالها، «فروش سرشار و گردش نقدینگی» برشمردهاند. با گشایش فروشگاه فردوسی بود که مردم با دلستگی و شادمانی بیشتری در محیطی آرام و دلپذیر، لذت خرید را تجربه کردند و گوناگونی کالاهای عرضه شده، دست آنها را در گزینش کالا و خرید آزاد گذاشت.
خوشبختانه هنوز هم میتوان از سکانسهای فیلمی سینمایی، نمای داخلی فروشگاه فردوسی را دید و با شیوهی خرید و بازدید مشتریان و کارِ کارمندان فروشگاه آشنا شد. در سال 1339، سه سال پس از گشایش فروشگاه زنجیرهای فردوسی، فیلم سینمایی «بیم و امید» به کارگردانی احمد فهمی ساخته شد. بخشهایی از این فیلم در درون فروشگاه فیلمبرداری شده بود. داستان فیلم بیم و امید چنین بود که هنرپیشهی اصلی فیلم که کارمند فروشگاه فردوسی است، بیمار میشود و در خانه میماند. دختر هشتسالهاش برای خرید دارو به داروخانهی چند محله آنسوتر از خانه میرود، اما دکتر داروساز به اشتباه دارویی سَمی به او میدهد. پس از رفتن دخترک، دکتر داروخانه متوجه اشتباهش میشود و پس از ماجراهای بسیار، خانهی کارمند بیمار را پیدا میکند و در لحظهی آخر او را از خوردن داروی سمی و مرگ ناخواسته، نجات میدهد. سکانسهایی از فیلم که در فروشگاه فردوسی گرفته شده است، هر چند سیاه و سفید و کهنه است، اما دیدنی است و بیننده را با حالوهوای فروشگاه و خیابان فردوسی در دههی سی خورشیدی آشنا میکند.
فروشگاه زنجیرهای فردوسی هر چند پایان دلخواهی نداشت و به سرانجامی نرسید، اما تجربهای اثرگذار و کامیابانه در سالهایی کوتاه بود.
*با بهرهجویی از نوشتهی مینو بدیعی در تارنمای «صمت»؛ تارنماهای «صنعت غذا»؛ «سفرنویس»؛ «ویکی جو» و نیز کتاب «دو دنیا» نوشتهی گلی ترقی (1381).