لوگو امرداد
روزی روزگاری، تهران (73)

نخستین آسانسور تهران

balabarبیش از شش دهه است این ترس به زندگی ما چسبیده که آسانسور میان زمین و آسمان بایستد، چراغ‌های اتاقکش خاموش بشود و ما بمانیم و درِ بسته‌ای که با هیچ ضرب و زوری باز نمی‌شود. قلب مان گروپ گروپ بکوبد و زبانمان بند بیاید و زمان ببرد تا به خودمان بیاییم و با مشت به در فلزی بکوبیم و کمک بخواهیم. آخر سر، در را باز کنند و نگاه‌مان کنند که رنگ به صورت نداریم. چرا پنهان کنیم؟ همه‌ی ما این ترس را داریم و شاید بتوان گفت «فوبیایی» جهانی است. چاره‌ای هم نداریم. یا باید هِن و هِن کنان از پله‌ها بالا برویم، یا سوار آسانسور بشویم و ترسمان را کنار بگذاریم و بگوییم: هرچه بادا باد، ترس و لرزش می‌ارزد به بالا رفتن از پله. اما نخستین‌باری که آسانسور دیدیم و این ترس به دلمان افتاد، کی بود؟ ساختمان‌های ما از چه زمانی آسانسوردار شدند؟ این ماجرا، داستان کوتاهی دارد و برمی‌گردد به سال‌هایی دور.
خیلی چیزها را با ناصرالدین‌شاه شناختیم. او سه بار سر از فرنگستان درآورد و از سیر تا پیاز سفرش را نوشت. در یکی از همان سفرها بود که برای نخستین‌بار آسانسور را دید، آن هم در حالی که بیماری را در بیمارستان روی تخت خوابانده بودند و با آسانسور به اتاق عمل یا جای دیگری می‌بردند. ناصرالدین شاه در سفرنامه‌ی فرنگش نوشته است: «رفتیم به مریض‌خانه. اسبابی دارند که ناخوش را روی تخت گذاشته از تُوی اتاق به مرتبه‌ی بالا می‌برند. بسیار تماشا داشت که ناخوش حرکت نکند».
سپس‌تر، در سال‌هایی دورتر از زمان ناصرالدین شاه، گفته می‌شد که شاه قاجار در بازگشتش از همان سفر فرنگ، دستور داد در کاخ گلستان آسانسور بسازند! این حرف سند و مدرکی ندارد و چیزی در حد خالی‌بندی است. کاخ گلستان چه نیازی به آسانسور داشت؟ اگر آسانسوری در کار بود باید در شمس‌العماره کار می‌گذاشتند که بلندترین ساختمان تهران بود. شمس‌العماره هم که آسانسور ندارد.
دیگر خبری از آسانسور نداشتیم و ساختمان‌های ما هم آن اندازه بلند نبود که به چنین بالابرهایی نیاز باشد. تا آنکه زمان پادشاهی احمدشاه قاجار رسید. در آن زمان بود که جسته گریخته به گوش مردم می‌خورد که انگلیسی‌ها در پالایشگاه نفت آبادان به جای پله، بالابرهایی ساخته‌اند که روی آن می‌ایستند و به اشکوب‌های بالاتر می‌روند، بدون آنکه از جای خود تکان بخورند. مردم این‌ها را می‌شنیدند و سردرگم می‌ماندند که فرنگی‌های خیر ندیده دارند چه بلایی سر دنیا می‌آورند؟! هر روز یک اختراع تازه، هر بار یک خبر شاخ‌دار. چه خبر است؟ ما کجاییم، این‌ها کجا!
همین جور گیج و ویج مانده بودیم تا اینکه دوره‌ی رضاشاه رسید و تهران هم رنگ و رو عوض کرد و ساختمان‌هایی ساخته شد که نوگرا و چند اشکوبه بودند. برای آنکه تهران هم در نگاه اروپایی‌هایی که گذرشان به این شهر می‌خورد، آراسته و مدرن باشد، در برخی ساختمان‌های تهران آسانسور کار گذاشتند؛ مانند ساختمانی پیرامون میدان سپه (توپخانه)، باشگاه افسران و کتابخانه‌ی ملی. آسانسورها را مهندسان و پیمانکاران خارجی ساختند و بیشتر تشریفاتی بود تا از روی نیاز و آسان شدن رفت و آمد به اشکوب‌های ساختمان. البته این سود را داشت که مهندسان ایرانی با این ابزار بالابر و کار آن آشنا شدند.

مهندسی ایرانی و ساخت نخستین آسانسور تهران
نخستین آسانسوری که ساختیم کار نبوغ خیره‌کننده یک مهندس جوان ایرانی به نام «هوشنگ خانشقاقی» بود. او با ابزارهایی دور ریخته و با هوشمندی خود توانست آسانسوری بسازد که با آسانسورهای ساخت کارخانه‌های اروپایی برابری می‌کرد.
داستان ساخت آسانسور خانشقاقی این‌گونه است که در میانه‌ی سال‌های 1328 تا 1330 خورشیدی، از او خواسته شد که ساختمانی 10 اشکوبه در خاور میدان مخبرالدوله بسازد. در آن زمان بلندترین سازه‌ی تهران باشگاه افسران بود و چهار اشکوب بیشتر نداشت. خانشقاقی دست به کار شد و اشکوب‌های ساختمان  را یکی پس از دیگری ساخت و بالا بُرد تا آنکه مردمی که در دور و بر ساختمان او زندگی می‌کردند ترس برشان داشت و به شهربانی شکایت بُردند که: این‌ها همین جور دارند بالا می‌روند و امروز و فرداست که ساختمان روی سر مردم خراب بشود. شهربانی سراغ خانشقاقی آمد و پرسید: معلوم هست چکار می‌کنی؟ خانشقاقی دست و پایش را گم نکرد و نقشه‌ها را نشان داد و کوشید که به شهربانی‌چی‌ها (و نه شهرداری!) حالی کند که ساختمان خراب نمی‌شود و همه چیز کنترل شده است. آن‌ها سر از حرف ها و محاسبه‌های خانشقاقی درنیاورند و کار به ورود سپهبد زاهدی، وزیر کشور، به این داستان کشیده شد. پس از رفت و آمدها و رسیدگی‌های بسیار، به خانشقاقی اجازه دادند که ساختمانش را بالا ببرد.
پیداست ساختمانی 10 اشکوبه نیاز به آسانسور داشت. خانشقاقی از آلمانی‌ها کمک خواست. آن‌ها بهایی نزدیک به 45 هزار مارک می‌خواستند. پرداخت این پول در آن زمان سخت بود. ناچار خود دست به کار شد و پس از شش ماه کار پیوسته، توانست اتاقکی از فرمیکا بسازد. فرمیکا روکشی از مواد مُرکب است. او از ابزارهای از رده خارج شده‌ای که از جنگ جهانی دوم بازمانده بود، استفاده کرد و با تبدیل آن‌ها به جعبه دنده‌های گوناگون، توانست آسانسور را راه‌اندازی کند. کار گذاشتن ریل‌های هادی و وزنه‌های تعادلی هم زمان بسیاری از خانشقاقی بُرد، اما او با بردباری و رنج بسیار آن را ساخت. برای اینکه دیگران اطمینان پیدا کنند که سوار شدن به آسانسور مشکلی پیش نمی‌آورد، خود او برای بار نخست با همان آسانسور بالا رفت و پایین آمد.
یکی دیگر از پیشگامان آسانسورسازی در ایران که باید از او یاد کرد، امیر یزدان بود. آسانسور ساختمان‌های هتل هیلتون (1341)، شهرک اکباتان (1345) و برخی بیمارستان‌های تهران، ساخته‌ی اوست.
به هر روی، رشد صنعت آسانسورسازی در ایران از دهه‌ی سی خورشیدی آغاز شد. نخستین کارگاه تولید آسانسور نیز در سال 1345 آغاز به کار کرد. این کارگاه کپی‌برداری از نمونه‌های خارجی بود. تا آنکه در همان سال وزارت مسکن و شهرسازی ساخت نخستین کارخانه‌ی آسانسورسازی در ایران را برنامه‌ریزی کرد. سرانجام این کارخانه در سال 1353 در شهرک صنعتی البرز، در شهر قزوین، راه‌اندازی شد. نخستین تولید آن نیز 400 دستگاه آسانسور بود. یک سال پس از آن کارخانه‌ای دیگر برای ساخت ابزارهای آسانسور راه‌اندازی شد. در سال 1354 در ابهر و یک سال پس از آن در رشت نیز مهندسان و کارگران کارخانه‌های دیگری سرگرم ساخت آسانسور شدند.

ساخت آلمان 1348 از اولین آسانسورهای ایران

ساخت آلمان 1348 از اولین آسانسورهای ایران

آسانسورچی
شاید امروزه دیگر شغلی به نام «آسانسورچی» برافتاده یا کمرنگ شده باشد. اما تا همین چند سال پیش مامور آسانسور، کاری در میان کارهای دیگر اداره‌ها و شرکت‌ها بود. او صندلی پایه کوتاهیدر آسانسور می‌گذاشت و ساعت‌ها در آن اتاقک نیمه‌تاریک می‌نشست و دکمه‌ها را می‌زد و دیگران را به اشکوب‌های بالا و پایین می‌بُرد و برمی‌گرداند. کار سخت و توان‌فرسایی بود. با این همه در شرکت‌ها و اداره‌های دهه‌های پنجاه مراقبت می‌شد که آسانسورچی دوره دیده و آشنا با چهارچوب‌های اداری باشد و در برخورد با دیگران رفتاری سنجیده در پیش بگیرد. از آن‌رو که در ساعت‌های کاری ناگزیر بود که بارها با معاون‌ها و مدیرکل‌ها و مهمانان سر و کار داشته باشد. پیداست که رفتار او برای ارج و آبروی (پرستیژ) شرکت و اداره مهم بود. می‌گویند که آسانسورچی وزارت نفت در زمان مدیرعاملی دکتر منوچهر اقبال در سال 1342، سه زبان بیگانه می‌دانست! به هر روی، کار آسانسورچی از همه ساخته نبود و ماندن در گوشه‌ای از اتاقکی فلزی با کمترین روشنایی و هوایی خفه، آن هم برای ساعت‌های بسیار، دشوار بود. چه خوب که این شغل برافتاد!

*با بهره‌جویی از: «ویکی پدیا»؛ تارنمای «معماری معاصر ایران»؛ «آیتکس گروپ».

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-05