جام جم بنا به گفتهی تمام فرهنگها جامی بوده است که احوال عالم و راز هفت آسمان را در آن میدیدهاند. در خداینامهها آمده است که: صورتهای نجومی و سیارات هفت کشور بر آن نقش شده بود و ویژگی اسرارآمیزی داشت، چنانکه هرچه در جاهای دور دست کرهی زمین رخ میداد بر روی آن نمایان میشد.
برخی آن را همان جام می پنداشتهاند که به پشتوانه کشف می در زمان جمشید به او نسبت داده شده است. جمشید که در ایران هم رهبر سیاسی و هم پیشوای مذهبی است نخستین کسی است که با اهورامزدا هم سخن شده، از او دستورهایی میگیرد از این رو جمشید نخستین شاه – پیامبر ایرانی است:
منم گفت: با فرهی ایزدی همم شهریاری و هم موبدی
با این همه از زندگی او آگاهی درست و تاریخی در دست نیست. اما آنچه به او نسبت میدهند از این قرار است: 1- جامی ساخته بود که رویدادهای جهان را میتوانست در آن ببیند. 2- دارای انگشتری بود که هرگاه آن را در انگشت داشت مردم و دیو و پری در خدمتش بودند. 3- تخت گردون داشت که بر آن سوار میشد و به هوا میرفت. 4- شراب را کشف کرد و ساختش را به مردم آموخت. 5- جشن نوروز را پایهگذاری کرد. 6- حکومت داد و برابری برقرار کرد. 7- در زمان او مردم بیمرگ شدند.
رابطهی جام جهاننما با جام و ساغر و می، ناشی از این است که بر اساس اساتیر کشف باده را به جمشید نسبت میدهند و او نخستین بار آن را ساخت.
نویسندهی «فرهنگ نظام» دربارهی «جام جم» چنین میگوید: «جام جم و جام جمشید، جام جهانآرا، جام جهاننما، جام گیتینما، همه نام جامی است که جمشید پادشاه افسانهای خیلی قدیم ایران داشته و از آن احوال عالم را استخراج میکرده. معلوم نیست که جام مذکور همان جام شراب جمشید بوده که از آن کار استخراج هم گرفته شده با جمشید دو جام داشته. هر ملت قدیم عالم معتقد بودند که حوایج تمدن عالم را خودش اختراع و اکتشاف کرده. ایرانیان قدیم نیز معتقد بودند که آتش، لباس پوشیدن، پختن غذا و زندگی در خانه و شهر و … را همه ایشان پیدا کرده اند. از جمله معتقد بودند که شراب بر سبیل اتفاق پیدا کرده … و اینطور شراب کشف شد و همیشه شراب میساخت و میخورد و میخوراند و جامی ساخت که در آن هفت خط بوده و با اعضای مجلس خود هر یک بقدر استعداد تا خطی شراب میداد و جام جمشید همین جام است.»
گفت خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد و بصره و ارزاق
اشک و کاسهگر و فرو دینه
« ادیب»
در «شمس الغات» آمده: «جام جم: پیالهی جمشید که ساختهی حکما بود، راز هفت فلک درو معاینه مشاهده کردی که آن را جام جهاننما نیز میگویند.»
در شاهنامه جام گیتینما به کیخسرو نسبت داده شده و در سرگذشت جمشید یادی از آن نرفته است. کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس از جمله پادشاهانی است که در اوستا از او نام برده شده است. در آبانیشت (49 ، 50) آمده است که خسرو پهلوان و پدید آورندهی شاهنشاهی ایران برای آناهید در کنار دریاچهی چیچست قربانی کرد و از او خواست تا وی را بر همهی کشورها، دیوان، آدمیان، جادوان و پریان پادشاهی دهد. همچنین از رسیدن فر به کیخسرو سخن رفته است که این داستان به تمامی در شاهنامه آمده است. بنا بر اوستا و نوشتههای پهلوی او در شمار جاودانانی است که در گنگ دژ به سر میبرد.
در اوستا در همه جا از او با دو صفت دلیر و پیوند دهندهی کشورها نام برده شده است. در مینوی خرد (فصل 27 بند 59 تا 63) آمده که کیخسرو از پرتو کردار نیکش در روز واپسین برانگیخته میشود و در شمار یاوران سوشیانت پیروزگر خواهد بود. در مزدیسنا جایگاه سپندینه شده (تقدس یافته) تا آنجا که به گفتهی حمزهاصفهانی ایرانیان او را پیامبر میدانند. او در پایان زندگی از دنیا دلسرد شد و یک هفته به نماز ایستاد و در به روی خود بست. شبی سروش را در خواب دید که به او مژدهی سفر مینوی داد و گفت لهراسب را جانشین خود کن. کیخسرو از آن پس با بزرگان به کوه و بیابان رفت و دیگر او را نیافتند. در شاهنامه آمده است که شبانگاه در چشمهای تن بشست و چون بامداد شد از او اثری نیامد.
او چون جمشید دارای جام جهاننماست با دلی که آیینهی گیتی نماست. شاهنامه هم این آیینه را به او نسبت میدهد که هفت کشور در آن پدیدار بود و بیژن را به یاری همین آیینه یافت:
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
زماهی به جام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر
چو خورشید و تیر از برو ماه زیر
همه بودنیها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
بنا به گفته «فرهنگ نظام» جام کیخسرو «جامی بوده که کیخسرو پادشاه قدیم و افسانهای ایران داشته و از آن احوال عالم را استخراج میکرده.»
در غیاثالغات آمده: «جام جم و جام کیخسرو: مناسبت جام به جمشید آن است که او جام را احداث نموده و کیخسرو جامی ساخته بود مشتمل به خطوط هندسی چنانکه از خطوط و رقوم و دوائراسطرلاب ارتفاع کواکب و غیره معلم نمایند. همچنین او از آن جام حوادث روزگار معلوم میکرد چنانچه در کتب تواریخ مسطور است. … همچنین زیر عنوان «جام جهانبین» در غیاثاللغات چنین آمده: «جام کیخسرو که احوال خیر و شر از آن معلوم میشد.»
برخی جام می را به جمشید و جام جهاننما را به کیخسرو نسبت دادهاند که تا نزدیک سده ششم در سرودههای فارسی کمابیش این دیدگاه پذیرفته است و در این سده به مناسبت شهرت جمشید و یکی پنداشتن او با سلیمان این جام به جم نسبت داده شده است. در این سده عرفان به شکل گستردهای در ادبیات پدیدار میشود و اساتیر و فرهنگ ایرانی به صورت نماد و کنایه در ادبیات به کار میرود.
ارزشمندی مفهوم جام جم یا جام کیخسرو در عرفان ایرانی و بسیاری و گوناگونی درونمایههای وابسته به آن در آثار سرایندگان و عارفان ایرانی بین صدها واژه دیگر مانند «مغ، پیرمغان، دیر مغان، آتشکده، اهریمن، یزدان، نور، ظلمت و …» از جمله نشانههای ورود اندیشههای مربوط به ایران باستان در ادبیات عرفانی ایران به شمار میرود و رنگ عرفان ایرانی را در خانوادهی تصوف اسلامی درخشانتری نماید. برای نمونه در تاریخ گزیدهی حمدالله مستوفی درونمایه جام گیتینمای کیخسرو را در داستان بیژن و منیژه چنین بیان میکند: «… کیخسرو در جام گیتینما احوال او را مشاهده کرد. اهل معنی گویند جام گیتینما درون صافی او بود و درون مصفی را حجاب نبود. بدین سبب او را پیامبر دانند.»
در آثار عارفان و سرایندگان بزرگ ایرانی همچون سنایی، عطار، مولانا، حافظ و سعدی جام جم همان دل پاک و ضمیر روشن انسان عارف است که عکس رخ یار در آن بازتاب میشود و کارکرد این جام حقیقتنما درک روشنیهای اهورایی است.
همچنین جام جم و سایر داستانهای مربوط به جمشید در ادب فارسی با اساتیر مربوط به کیخسرو، سلیمان، خضر و اسکندر درهمآمیختگی دارد و این آمیختگی ویژه جام جم و بین اساتیر دیگر همچون اسکندر و خضر، سلیمان، خضر، ابراهیم و زرتشت، جمشید و خسرو … تیز دیده میشود و این ناشی از رویههای یکسان و نادرست بین اساتیر و یا سادهانگاری گویندگان و سرایندگان است. چنانکه در کتاب مجملالتواریخ و القصص در پایان بخش هشتم که ویژه پادشاهان ایران و هماهنگی آنها با پیامبران و پادشاهان سامی است چنین آمده: «و اندر نسب این جماعت بعضی روایات هست که از حقیقت دور است و محال چنانکه عادت مغانست یا از نقل سهوها بوده است و گردش روزگار درازش کرده و خلل پذیرفته و بعضی آن است که گویند: «فریدون نمرود بود و باز کیکاوس را هم نمرود گویند یعنی که هم به آسمان رفت و ابراهیم را سیاوش گویند به سبب آنکه در آتش رفت و سلیمان را جم و نوح را نریمان و لهراسب را بختنصر و رستم را نسبت به عرب کنند …».