چند روز پیش خبری در مورد سالروز درگذشت دکتر عزتالله نگهبان در تارنمای امرداد دیدم. خویشکاری(:وظیفه) خود دانستم در اینجا از ایشان یادی کرده باشم و نیز خاطرهای را برای توضیح بیاورم. این بازنمایی بهوِیژه برای روشن شدن برخی واقعیتها بایسته است. من با آن شادروان نه کلاسی و نه درسی داشتم ولی به دلیل یک رخداد ساده با هم برای ساعتهایی همسخن شده بودیم.
این بخت نیک تا آن جا که به خاطر دارم در اوایل سال 1358 در سفر به خوزستان (آبادان) برای من پیش آمد. این قطاری بود که از تهران به خرمشهر میرفت و در کوپهای که مسافر بودم با ایشان همنشین بودم. بنا بر هنجار مسافرت با قطار، از آنجا که مسافران در کنار و روبهروی هم مینشینند، همواره ممکن است در گپوگفت باز باشد. در این سفر بود که من متوجه شدم مرد میانسالی که با موهای نیمه سپید (جوگندمی) در کنار من نشسته است، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران، آقای دکتر نگهبان است. در آن زمان تنها نام ایشان را شنیده بودم و آگاهیای از ارزش کار ایشان نداشتم. به دلیل نهاد کنجکاو و پرسشگری که داشتم (و دارم) با استفاده از این بخت خوب با ایشان دو سه ساعتی هم صحبت شدم. اگرچه شوربختانه صحبتها همان زمان یادداشت نشدند ولی فشردهای بسیار کوتاه از آن را در اینجا میآورم که شاید آن نوشته خبری را تکمیل کرده باشد.
شوند آغاز آشنایی و همسخنی ما این بود که کتابی از تاریخ زرتشتیان در دست داشتم و میخواندم که ایشان توجه کرده و از من پرسشی کردند و من با معرفی خود از اینکه زرتشتی هستم گفتم و این زمینهای شد برای گفتوگوهای بیشتر ما که بیش از دو یا سه ساعت در دو مرحله به درازا کشید. به این ترتیب بود که در آغاز گفتوگویمان متوجه شدم که ایشان در اصل اهل اهواز و خوزستان بودهاند و بعدها به تهران مهاجرت کرده بودند و حالا هم برای دیدار خویشان میرفتند. موضوع دیگر که جالب بود این بود که او همسری آمریکایی داشت که در آن زمان گویا به آمریکا رفته بودند. ایشان همچنین از تلاشهایی که برای حفظ آثار باستانی در ایران کرده بودند حرف زدند. گویا بسیار کوشش کرده بودند تا جلو دزدیهای آثار عتیقه را در ایران بگیرند و با مقاومتهایی هم روبرو شده بودند به ویژه از طرف گروه یا گروههایی که در دولت آن زمان (پیش از انقلاب) هم دست داشتند و سر نخشان به خیابان فردوسی و عتیقه فروشی ها هم می رسید. موضوع دیگری که میگفتند و بسیار تاسفبار مینمود این بود که پس از انقلاب اسلامی سال پنجاه و هفت، یک عده از دانشجویان به اتاق او هجوم میبرند و با شعارها و توهینهایی او را از اتاقش بیرون کشیده و با بیاحترامی به بیرون از دانشکده باستانشناسی می رانند. به گفته ایشان او را حتا به قتل تهدید کرده بودند. دو شوند اصلی برای این بیحرمتی و گستاخی، نخست این بوده است که همسر ایشان چرا آمریکایی بودهاند و دیگر اینکه ایشان در آن زمان ویژه چرا از برخی از شعارها و حرکات احساسی آنان پشتیبانی نمیکردهاند. شوند این که ایشان در آن بازه، مسافرت به اهواز را انتخاب کرده بودند به گفته خودشان مقداری دور بودن از این اوضاع و احوال بود! این فشرده مطالبی بود که از گفتههای مردی که پدر باستانشناسی ایران نامیده شده است به یادم مانده است. و باز هم خدا را سپاس باید گفت که پس از سالها قدر این مرد دلسوز عرصه باستانشناسی را دانستند اگرچه شاید نوشداروی پس از مرگ سهراب بوده باشد. روان این استاد بزرگوار شاد و یادش گرامی باد.
*دکتر داریوش مهرشاهی، هموند بازنشسته گروه جغرافیای دانشگاه یزد در رشته ژئومورفولوژی (زمین ریختشناسی)
6 پاسخ
چه خاطره به یاد ماندنی و آگاهی بخشی. سپاس ک نوشتید و در تارنما امرداد نشر دادید. اگرچه ک نکته تاسف باری هم داشت آنهم از سوی کسانی ک مثلا درس خوانده و دانشجو بودند ولی بی خردی و ناسپاسی و بی فرهنگی را ب نمایش گذاشتند.
عالی بود ?
درود بر شما که یاد ایشان را زنده کردید .
روح استاد نگهبان شاد و بهشت بهره اش باد
جناب دکتر مهرشاهی عزیز .ممنون که این خاطره را به اشتراک گذاشتید .لذت بردم وبرای تان تندرستي و عمر با عزت آرزو دارن
دروود بر امرداد وپدر باستانشناسی ایران مرحوم دکتر عزت الله نگهبان
درود بر شما جناب مهرشاهی به شوند نوشتن این خاطره. و نیز درود بر روان جناب نگهبان گرامی.
و درود دوباره بر دکترمهرشاهی ازبرای اینکه در نوشتارهایتان از واژه های زيبا، دلنشین، و شیرینِ پارسی که زبانمان می باشد و باید هم بکار ببریم، به کار می برید …
من نمیدانم چرا برخی نویسندگان و شوربختانه چرا برخی از نویسندگان زرتشتی که نمایندگان ایران باستان و نگاهبانان فرهنگ این سرزمین می باشند بسیار تلاش می نمایند که از واژگان دیگر زبانها در نوشتارهایشان استفاده نمایند؟
که گویا این تلاش را وظیفه خود می دانند. می گویند چون موضوع نوشتار را خواننده به سختی متوجه می شود..!!!
شاهنامه فردوسی را که بیش از 99 درصد آن پارسی است آیا نمی فهمیم؟
چرا فردوسی برای سخن های نظم خود توانسته واژگان فارسی را بیابد و بکاربَرَد و اینک اما شما برای چند خط نوشتار نثرتان، توانایی یافتن واژگان فارسی را ندارید؟ مگر شما دانش آموخته (باسواد) نیستید؟
بله؛،، من و همه خوانندگان می دانیم که برخی واژگان را دشوار می نماید و یا حتی نمیشود واژه فارسی اش را بکار برد. چون یا نویسنده نمیتواند واژه فارسی آن را بیابد و یا اینکه خواننده، خوب متوجه موضوع نوشتار نمیشود؟
خواهشا بیاییم و این واژگان شیرین فارسی را در نوشتار و سخنان روزمره خود بکار برده و پاس بداریم و نگوییم که دیگران پاس می دارند، نه اینگونه نیندیشیم و از خودمان آغاز نماییم ….. ايران، چشم به دهان و دستان ما دوخته است.
با درود به شما مهرزاد ایرانی و سپاس از سایر دوستان.
من بایسته است که کارکنان امرداد نیز که گاه و بیگاه در فارسی سره نویسی به من یاری می رسانند تشکر کنم. و از شما هم. با وجود آنکه با شما موافق هستم ولی به هوش باید بود که از کمال گرایی بیش از اندازه دور باشیم وگرنه از سوی دیگر بام خواهیم افتاد که چنین میشود که مانند برخی از نوشته ها آنچنان از واژه های ناهنجار و شگفت (عجیب) استفاده میکنیم که بیشتر افراد خواننده درک نکرده و خسته میشوند. برای من هم هنگامی که برای امرداد می نویسم به راستی سخت است که همه واژه ها را به پارسی سره بنگارم چون هم برای خود من وقتگیر می شود و هم به کارهای مهم و روزمره دیگر خود نخواهم رسید. پس بیایید تا معتدل و میانه رو باشیم چرا که در درازای تاریخ خود از یک سویه گرایی و زیاده روی (افراط گرایی) بسیار خسارت دیده ایم و می بینیم. یک مورد هم یادآوری کنم که واژه “خواهشاً” را شایسته تر است به گونه “خواهش می کنم” یا “خواهش می شود” بیاورید. از نگاه دلسوزانه شما بسیار سپاسگزارم.